بخش ۳۸ - رسول فرستادن شمع نور را بسوی پروانه
رسولی بود امی چون پیمبر
که بی خط سر پنهان بودش از بر
رسول عقل را جبریل الهام
ز عرش دل چنین آورد پیغام
که شمعش همره دل از رفیقان
رفیقی بود از صاحب طریقان
ازین روشن ضمیری نام او نور
بعنوان رسولی گشته مشهور
سبک سیری که چون برق یمانی
نکردی باد با او همعنانی
چو صبح از سرعتش تا کس زدی دم
بیکدم گشته بودی گرد عالم
ز بس بینندگی چونصبح روشن
نبود از وی نهان یکچشم روشن
ز شخص او که همچونجان روان بود
صفای ظاهر و باطن عیان بود
چو حرفی از زبان شمع جستی
ضمیر روشن او نقش بستی
بخواندش شمع و گفت از آشنایی
که ای چشم و چراغ روشنایی
ترا باید بسوی یار من شد
ز یاری بایدت غمخوار من شد
بجو ای روشنی دیده من
ز عین مردمی آن چشم روشن
بگو ای داده داد بیوفایی
ز شوقت سوختم آخر کجایی
مرا گر پای بند غم شکسته است
کسی پای ترا آخر نبسته است
ز پرسشهای تو شرمنده ام من
نگفتی مرده ام یا زنده ام من
ترا از بار غم آزادگیهاست
مرا در بندگی استادگیهاست
چه گویم کز غمم چون سوخت خرمن
ز داغ دل چه آمد بر سر من
شکست آن نخل بالایی که بودم
نشست آن سرکشیهایی که بودم
ز غم آهم غبار انگیز گشته
رخم چون لاله دود آمیز گشته
چو در سیمین تنم غم آتش انگیخت
همه سیماب گشت از دیده ام ریخت
گلاب اشکم از دامن گذشته
گل رویم ز حال خویش گشته
دلم خاکستر از سوز دورنست
وزان خاکسترم رخ تیره گونست
ز خاکستر شود آیینه روشن
وزان شد تیره تر آیینه من
گواهست آتش شوقی که دارم
که جان بر لب رسید از انتظارم
بخواهم مرد، خیز ار میتوانی
که دیداری به دیداری رسانی
چو کرد آن کار شمع از نور درخواست
سبک چون برق، نور از جای برخاست
برسم بندگی اول ثنا گفت
پس از چندین ثنا او را دعا گفت
که خورشید رخت تابنده بادا
بنور معنی ات دل زنده بادا
نتابم روی دل از صحبت تو
که باشد هستی ام از دولت تو
به خدمت سوی آن صید رمیده
چو میفرمایی ام رفتن، بدیده
گرم گویی چو می از شیشه در کاس
به چشم و سر روم بالعین و الراس
ولی باید ترا زین خانه تار
علم بیرون زد از روی چو گلنار
نمایی صورت روحانی خود
گشایی کارم از پیشانی خود
که گر روی تو پشتیبان نباشد
فروغ کار من چندان نباشد
ز خورشید جمالت پرده بگشای
ره مقصد بنور خویش بنمای
بخش ۳۷ - تضرع کردن شمع پیش عنبر و التماس مواصلت با پروانه: عجب حالی است عشق و دردمندیبخش ۳۹ - بیرون آمدن شمع از پرده فانوس و روان شدن نور بجستجوی پروانه: اگر عاشق گهی بهر صبوری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رسولی بود امی چون پیمبر
که بی خط سر پنهان بودش از بر
هوش مصنوعی: پیامبری بود بیسواد، همانند پیامبر که دانشش به صورت پنهان در درونش بود و دیگران از آن بیخبر بودند.
رسول عقل را جبریل الهام
ز عرش دل چنین آورد پیغام
هوش مصنوعی: فرشتۀ وحی، پیام را از عرش قلب به عقل رسول منتقل کرد.
که شمعش همره دل از رفیقان
رفیقی بود از صاحب طریقان
هوش مصنوعی: شمعی که نورش همراه دل است، از دوستانی است که با کسانی که در مسیر حقیقت هستند، پیوند دارد.
ازین روشن ضمیری نام او نور
بعنوان رسولی گشته مشهور
هوش مصنوعی: این شعر به معنای آن است که شخصی با فهم و روشن بینی بالا، به خاطر نام خود که به "نور" معروف است، به عنوان یک پیامبر شناخته شده و مشهور شده است.
سبک سیری که چون برق یمانی
نکردی باد با او همعنانی
هوش مصنوعی: سبکسیر کسی که مانند برق درخشان یمن است، به گونهای که هیچ بادی نمیتواند با او هماهنگ شود.
چو صبح از سرعتش تا کس زدی دم
بیکدم گشته بودی گرد عالم
هوش مصنوعی: وقتی صبح سرمیزند و درخشان میشود، حتی کسی هم نتوانسته بود دم بزند و همه جا پر شده بود از نور و زندگی.
ز بس بینندگی چونصبح روشن
نبود از وی نهان یکچشم روشن
هوش مصنوعی: به خاطر توانایی زیاد در دیدن، مانند صبحی روشنی که هیچ چیز از آن پنهان نیست، او نیز چشمی روشن و بینا دارد.
ز شخص او که همچونجان روان بود
صفای ظاهر و باطن عیان بود
هوش مصنوعی: از شخص او که مانند جان و روح زنده است، پاکی و درخشانی ظاهر و باطنش آشکار است.
چو حرفی از زبان شمع جستی
ضمیر روشن او نقش بستی
هوش مصنوعی: وقتی که شمعی از خود سخنی بیان کند، در حقیقت در درون او افکاری روشن و زیبا شکل میگیرد.
بخواندش شمع و گفت از آشنایی
که ای چشم و چراغ روشنایی
هوش مصنوعی: شمع او را صدا کرد و گفت: ای روشنی و نور من، تو چقدر برای من آشنا هستی!
ترا باید بسوی یار من شد
ز یاری بایدت غمخوار من شد
هوش مصنوعی: تو باید به سمت محبوب من بروی، زیرا باید کسی باشی که در غمهای من شریک شود.
بجو ای روشنی دیده من
ز عین مردمی آن چشم روشن
هوش مصنوعی: ای روشنی چشمان من، از چشمان مردم بهرهمند شو.
بگو ای داده داد بیوفایی
ز شوقت سوختم آخر کجایی
هوش مصنوعی: بگو ای کسی که به من کمک میکنی، به خاطر بیوفاییات از عشق تو آتش گرفتهام، آخر تو کجا هستی؟
مرا گر پای بند غم شکسته است
کسی پای ترا آخر نبسته است
هوش مصنوعی: اگر من از غم و درد رنج میبرم، به تو آسیب نرسیده و دست و پای تو همچنان آزاد است.
ز پرسشهای تو شرمنده ام من
نگفتی مرده ام یا زنده ام من
هوش مصنوعی: از سوالات تو خجالتزدهام، زیرا نگفتی که آیا در حال حاضر مردهام یا زندهام.
ترا از بار غم آزادگیهاست
مرا در بندگی استادگیهاست
هوش مصنوعی: تو به خاطر رهایی از بار غم و نگرانی آزاد هستی، اما من به خاطر وفاداری و تحمل سختیها در بندگی باقی ماندهام.
چه گویم کز غمم چون سوخت خرمن
ز داغ دل چه آمد بر سر من
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بگویم از غمم، وقتی که تمام وجودم چون کاهی در آتش سوخت و داغ دل بر سرم فرود آمد.
شکست آن نخل بالایی که بودم
نشست آن سرکشیهایی که بودم
هوش مصنوعی: شکست آن نخل بلندی که داشتم، نشانهای از فرود و کاهشی است که در سرکشیها و لاقیدیهایم تجربه کردم.
ز غم آهم غبار انگیز گشته
رخم چون لاله دود آمیز گشته
هوش مصنوعی: از شدت اندوه، صورتم مانند لالهای شده که به جای رنگ و شادابی، غبار و دود بر چهرهاش نشسته است.
چو در سیمین تنم غم آتش انگیخت
همه سیماب گشت از دیده ام ریخت
هوش مصنوعی: وقتی غم در وجود من شعلهور شد، تمام اشکهایم همچون جیوه از چشمانم سرازیر گشت.
گلاب اشکم از دامن گذشته
گل رویم ز حال خویش گشته
هوش مصنوعی: اشکهای من مانند گلاب از دامن گل پاک به زمین میریزد و من از حال و روز خودم دچار ناراحتی و اندوه شدهام.
دلم خاکستر از سوز دورنست
وزان خاکسترم رخ تیره گونست
هوش مصنوعی: دلم از درون میسوزد و به همین خاطر قلبم مثل خاکستر تیره و سیاه شده است.
ز خاکستر شود آیینه روشن
وزان شد تیره تر آیینه من
هوش مصنوعی: از خاکستر چیزی نو و روشن به وجود میآید، اما به دلیل آن خاکستر، آینه من بیشتر تاریک و کدر میشود.
گواهست آتش شوقی که دارم
که جان بر لب رسید از انتظارم
هوش مصنوعی: شعلههای شوقی که در دل دارم، نشاندهنده این است که به حدی از انتظار رسیدهام که جانم در خطر است.
بخواهم مرد، خیز ار میتوانی
که دیداری به دیداری رسانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به مبارزه بیایی، بلند شو و پیش قدم شو، وگرنه دیدار ما ممکن نخواهد بود.
چو کرد آن کار شمع از نور درخواست
سبک چون برق، نور از جای برخاست
هوش مصنوعی: وقتی آن کار انجام شد، شمع از نور درخواست کرد که سبکتر شود. ناگهان، نور از جای خود بلند شد و مانند برق درخشید.
برسم بندگی اول ثنا گفت
پس از چندین ثنا او را دعا گفت
هوش مصنوعی: در آغازِ بندگی و اظهار نیایش، ابتدا ستایش و مدح خداوند را بیان میکند و بعد از آن، درخواست و دعا را مطرح میسازد.
که خورشید رخت تابنده بادا
بنور معنی ات دل زنده بادا
هوش مصنوعی: نور خورشید تو باید همچون درخششی باشد که زندگی را در دلها زنده کند.
نتابم روی دل از صحبت تو
که باشد هستی ام از دولت تو
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از صحبت تو دور شوم، زیرا وجود من به خاطر نعمتهای توست.
به خدمت سوی آن صید رمیده
چو میفرمایی ام رفتن، بدیده
هوش مصنوعی: به سوی آن شکار که فراری است، وقتی که دستور میدهی بروم، من با چشمانم به تو نگاه میکنم.
گرم گویی چو می از شیشه در کاس
به چشم و سر روم بالعین و الراس
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با من صحبت کنی، همچون می که از شیشه در کاسه ریخته میشود، میتوانم به چشمانت و سرم به طور مستقیم نگاه کنم.
ولی باید ترا زین خانه تار
علم بیرون زد از روی چو گلنار
هوش مصنوعی: باید از این فضای تاریک علم خارج شوی و مانند گل سرخ به جلو بروی.
نمایی صورت روحانی خود
گشایی کارم از پیشانی خود
هوش مصنوعی: چهره روحانیات را به نمایش بگذار تا کارهای من از برکت وجود تو پیشرفت کند.
که گر روی تو پشتیبان نباشد
فروغ کار من چندان نباشد
هوش مصنوعی: اگر پشتوانهای از محبت و حمایت تو نباشد، موفقیتها و دستاوردهای من چندان ارزشمند نخواهد بود.
ز خورشید جمالت پرده بگشای
ره مقصد بنور خویش بنمای
هوش مصنوعی: از زیبایی تو پرده را کنار بزن و با نور خود، راه رسیدن به مقصد را نشان بده.