بخش ۳۶ - بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه
خوشا دلخسته یی کور است یاری
خوشا یاری که دارد غمگساری
گر این را آتشی در دل فروزد
دل او هم ز بهر این بسوزد
اسیر آنکس که او یاری ندارد
حزین آن دل که غمخواری ندارد
چو عنبر دید حال او مشوش
نهاد از بهر او بویی بر آتش
در آتش بوی خود عنبر چو بنهاد
رموز غیب گویی کرد بنیاد
که حالی منقلب می بینم او را
بغایت مضطرب می بینم او را
گر از بیماریش پرسی خرابست
ور از صبر و سکون در اضطرابست
چو مویی گشته از ضعف و چنانست
کزو تا مرگ مویی در میانست
عجب بیمار و محزون می نماید
درون ریش و جگر خون می نماید
به صحرایی همی گردد چو نخجیر
که نتوان شیر را بستن به زنجیر
در آن وادی که آن مسکین اسیر است
هوای دوزخ آنجا زمهریرست
نه چندان بیخودی هست از جنونش
که باز آرم به تعویذ و فسونش
گرش لطف تو پیرامن نگردد
چراغ کار او روشن نگردد
ز یاری گر کسی دستش نگیرد
به تنهایی و بی یاری بمیرد
اگر پرسی کجا او را مقام است
زمینی تیره از سرحد شام است
تو گر بیماری او هم سینه ریشست
بسی جانسوزی او را از تو بیش است
تو چون گل گر دل از داغت فکارست
چو بلبل داغ و درد او هزارست
چو او جز بهر تو رنجور نبود
تو هم گر سوزی از غم دور نبود
که معشوق و محب پاک دیده
دو تن باشد ز یک جان آفریده
بود خورشید تابان صورت دوست
دل پاک از صفا آیینه اوست
اگر ز آیینه تا خورشید تابان
بود بعد مسافت صد بیابان
چو مهر از تاب سوز سینه سوزد
بجان آیینه را آتش فروزد
کنون ای لاله روی عنبرین موی
سهی قد سرو ناز آتشین روی
مخور غم گرچه جانت هجر او سوخت
که خواهد رویت از وصل وی افروخت
بصورت دور و در معنی قرین است
برون از چشم و در دل همنشین است
وصال او گرت گویم نصیب است
بعیدست این ولیکن عنقریب است
بخش ۳۵ - دلجویی و چاره سازی عنبر شمع را: خوشا یاری که یار مبتلاییستبخش ۳۷ - تضرع کردن شمع پیش عنبر و التماس مواصلت با پروانه: عجب حالی است عشق و دردمندی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشا دلخسته یی کور است یاری
خوشا یاری که دارد غمگساری
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در سختی و دلخوری، یاری دارد که در کنار اوست و احساس غم را درک میکند و پشتیبان اوست.
گر این را آتشی در دل فروزد
دل او هم ز بهر این بسوزد
هوش مصنوعی: اگر این موضوع آتشی در دل کسی ایجاد کند، دل او نیز به خاطر همین موضوع دچار سوزش و ناراحتی خواهد شد.
اسیر آنکس که او یاری ندارد
حزین آن دل که غمخواری ندارد
هوش مصنوعی: کسی که یاری ندارد، تحت فشار و اسیری است. قلبی که کسی برایش دل بسوزاند، دائم در اندوه و غم است.
چو عنبر دید حال او مشوش
نهاد از بهر او بویی بر آتش
هوش مصنوعی: وقتی عنبر حالت او را دید که نگران و آشفته است، برای او بویی را بر روی آتش گذاشت.
در آتش بوی خود عنبر چو بنهاد
رموز غیب گویی کرد بنیاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی عطر خوشی از عنبر در آتش پراکنده میشود، نشانهها و رموز پنهان خود را نمایان میکند و بنیاد و اساس جدیدی را میسازد. به عبارت دیگر، عطر و خوشبویی میتواند رازها و نکات گمشده را به نمایش بگذارد و فضایی جدید خلق کند.
که حالی منقلب می بینم او را
بغایت مضطرب می بینم او را
هوش مصنوعی: حالی از او میبینم که بسیار آشفته و نگران است.
گر از بیماریش پرسی خرابست
ور از صبر و سکون در اضطرابست
هوش مصنوعی: اگر از حال او بپرسی، در وضعیت بدی به سر میبرد، ولی اگر از آرامش و صبر او خبر بگیری، در دلش اضطرابی عمیق دارد.
چو مویی گشته از ضعف و چنانست
کزو تا مرگ مویی در میانست
هوش مصنوعی: مثل مویی شده از ضعف، بهگونهای که تا مرگ هم مویی در میانش وجود دارد.
عجب بیمار و محزون می نماید
درون ریش و جگر خون می نماید
هوش مصنوعی: این شخص به شدت بیمار و غمگین به نظر میرسد و در دلش درد و anguish بیشتری وجود دارد.
به صحرایی همی گردد چو نخجیر
که نتوان شیر را بستن به زنجیر
هوش مصنوعی: مثل حیوانی آزاد و رها در بیابان میچرخد، چراکه نمیتوان شیر را با زنجیر نگه داشت.
در آن وادی که آن مسکین اسیر است
هوای دوزخ آنجا زمهریرست
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که آن انسان بیچاره به بند اسارت درآمده، هوای جهنم سرد و سخت است.
نه چندان بیخودی هست از جنونش
که باز آرم به تعویذ و فسونش
هوش مصنوعی: او به اندازهای دیوانه نیست که بخواهم دوباره به جادو و افسونش پناه ببرم.
گرش لطف تو پیرامن نگردد
چراغ کار او روشن نگردد
هوش مصنوعی: اگر محبت تو به او برسد، زندگیاش روشن و پرنشاط خواهد شد، وگرنه در تاریکی و ناامیدی باقی میماند.
ز یاری گر کسی دستش نگیرد
به تنهایی و بی یاری بمیرد
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگیاش از یاری دیگران برخوردار نباشد و در تنهایی زندگی کند، زندگیاش به ناچار به پایان میرسد.
اگر پرسی کجا او را مقام است
زمینی تیره از سرحد شام است
هوش مصنوعی: اگر بپرسی او کجا زندگی میکند، باید بگویی که در جایی تاریک و دور از شام است.
تو گر بیماری او هم سینه ریشست
بسی جانسوزی او را از تو بیش است
هوش مصنوعی: اگرچه تو خود دردی را احساس میکنی، اما عمق تأثیر این درد بر او بیشتر از آن چیزی است که تو میتوانی درک کنی.
تو چون گل گر دل از داغت فکارست
چو بلبل داغ و درد او هزارست
هوش مصنوعی: اگر دل تو از درد و غم عشق تو به آشفتگی افتاده باشد، مثل بلبل که از داغ و رنج هزاران شکایت دارد، تو نیز در غم و اندوه مضطرب خواهی بود.
چو او جز بهر تو رنجور نبود
تو هم گر سوزی از غم دور نبود
هوش مصنوعی: اگر او به خاطر تو ناراحت نیست، تو هم اگر از غم رنج ببری، نجاتی از آن نخواهی داشت.
که معشوق و محب پاک دیده
دو تن باشد ز یک جان آفریده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که محبوب و عاشق، هر دو از یک منبع و ذات واحدی برخوردارند و مانند دو نیمه از یک وجود واحد به شمار میآیند. در واقع، عشق و محبت آنها به یکدیگر ناشی از ارتباط عمیق و هماهنگی روحی آنهاست.
بود خورشید تابان صورت دوست
دل پاک از صفا آیینه اوست
هوش مصنوعی: خورشید درخشان در واقع چهره دوست است و دل پاک و خالص همچون آیینهای است که این زیبایی را بازتاب میدهد.
اگر ز آیینه تا خورشید تابان
بود بعد مسافت صد بیابان
هوش مصنوعی: اگر میان آیینه و خورشید فاصلهای باشد که به اندازهی صد بیابان است، باز هم نور خورشید به آیینه میرسد.
چو مهر از تاب سوز سینه سوزد
بجان آیینه را آتش فروزد
هوش مصنوعی: وقتی خورشید با شدت میتابد و گرمای دل را میسوزاند، آتش نیز به جان آینه نفوذ کرده و آن را میسوزاند.
کنون ای لاله روی عنبرین موی
سهی قد سرو ناز آتشین روی
هوش مصنوعی: اکنون ای لاله با موهای خوشبو و مانند عطر، تو که با قد بلند و زیبا همچون سرو، چهرهای آتشین و دلربا داری.
مخور غم گرچه جانت هجر او سوخت
که خواهد رویت از وصل وی افروخت
هوش مصنوعی: نگران نباش، هرچند که جدایی او دلت را میسوزاند، زیرا بالاخره روزی چهرهاش تو را شاد خواهد کرد.
بصورت دور و در معنی قرین است
برون از چشم و در دل همنشین است
هوش مصنوعی: ظاهر شخص ممکن است دور به نظر برسد، اما در حقیقت در درون و در احساسات، او به عمق دل ما نزدیک است و همیشه در کنار ما خواهد بود.
وصال او گرت گویم نصیب است
بعیدست این ولیکن عنقریب است
هوش مصنوعی: اگر بگویم که به ملاقات او میرسی، بعید است، ولی به زودی ممکن است اتفاق بیفتد.