بخش ۳۵ - دلجویی و چاره سازی عنبر شمع را
خوشا یاری که یار مبتلاییست
ز خون گرمی در او بوی وفاییست
چراغ افروز شام درد مندیست
نه بزم آرای روز سربلندیست
چو شمع از حد گذشتش سوز و زاری
جگر میسوختش عنبر بیاری
چو زلف دلبران عنبر برآشفت
بدو از طیب انفاس این سخن گفت
که ای کمتر غلام هندویت من
سواد چشم از روی تو روشن
دل و جانم نه تنها بسته تست
که هست و نیستم وابسته تست
اگر نورت دلیل من نگشتی
چراغ کار من روشن نگشتی
ز خون گرمی که بینم هر دم از تو
سیه رو باشم ار برگردم از تو
اگر در آتشم سوزی دل و تن
همه بوی محبت خیزد از من
ترا از داغ دل گر رخ برافروخت
مرا از آتش داغت جگر سوخت
اگر داری تو آتش در رگ و پوست
مرا هم رگ بجان میگیری ایدوست
منت یک هندوی خدمتگذارم
که جان در آتش از بهر تو دارم
منت پروردم ای حور بهشتی
که داری طینت عنبر سرشتی
مسوز از غم که گر من بایدم سوخت
چو گل خواهم رخت از شادی افروخت
گرم باید بر آتش شد بیادت
بسوزم تا بدست آرم مرادت
ز من بهتر نداری چاره جویی
که دارم از فسون و سحر بویی
بود سحر و فسون پیوسته کارم
ز گاو سامری میراث دارم
چنان پی برده ام افسونگری را
که آدم در خط فرمان پری را
چو در تعزید پیچم همچو سالک
شود بر وفق مقصودم ملایک
بر آتش گر نهم بویی پی راز
ز سر غیب گویم قصه ها باز
ببوی من پری سوی من آید
یکایک قصه غیبم نماید
کنون آن غایبت کز دیده دورست
دلت از غیبت او بی حضورست
بنام او نهم بویی بر آتش
به بینم چیست حال آن بلاکش
اگر چه مه بود بر اوج گردون
وگر زیر زمین چون گنج قارون
وگر چون زر بود در سنگ خارا
کنم بهر تواش از سنگ پیدا
به بینم حالت صبر و سکونش
بگویم یک بیک حال درویش
بخش ۳۴ - خطاب شمع با کافور و استعانت از او: خوش آنکس را که چون شمع دلاویزبخش ۳۶ - بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه: خوشا دلخسته یی کور است یاری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشا یاری که یار مبتلاییست
ز خون گرمی در او بوی وفاییست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که یاری دارد که دلسوخته و باوفاست؛ در او بوی محبت و صداقت به وضوح حس میشود.
چراغ افروز شام درد مندیست
نه بزم آرای روز سربلندیست
هوش مصنوعی: چراغی که در شب روشن میشود، نماد غم و اندوه من است، نه نشانه شادی و جشن در روزهای خوشبختی.
چو شمع از حد گذشتش سوز و زاری
جگر میسوختش عنبر بیاری
هوش مصنوعی: وقتی شدت سوختن او از یک حدی فراتر رفت، اندوه و دردش مانند شعلهای بود که دلش را میسوزاند و به او کمک نمیکرد.
چو زلف دلبران عنبر برآشفت
بدو از طیب انفاس این سخن گفت
هوش مصنوعی: وقتی که زلفهای محبوبان به هم ریخت، از بوی خوش نفسها این جمله را بیان کرد.
که ای کمتر غلام هندویت من
سواد چشم از روی تو روشن
هوش مصنوعی: ای کسی که کمتر از من در عشق به هندوستانیها هستی، چشمهای من به خاطر زیبایی تو روشن شده است.
دل و جانم نه تنها بسته تست
که هست و نیستم وابسته تست
هوش مصنوعی: دل و جانم نه تنها به تو وابسته هستند، بلکه وجود و عدم من نیز به تو مربوط میشود.
اگر نورت دلیل من نگشتی
چراغ کار من روشن نگشتی
هوش مصنوعی: اگر نور تو باعث روشنی من نشود، پس چراغ زندگی من هم روشن نخواهد شد.
ز خون گرمی که بینم هر دم از تو
سیه رو باشم ار برگردم از تو
هوش مصنوعی: این جمله به احساس عمیق و درد درونی شخص اشاره دارد. او به شدت تحت تأثیر عواطف و احساساتی است که از طرف معشوقش به او القا میشود و این احساسات باعث میشود حتی اگر بخواهد از او دور شود، نمیتواند. در واقع، او نمیتواند در برابر عشق و جذبهای که نسبت به معشوقش دارد، مقاومت کند و ممکن است به سمت او بازگردد.
اگر در آتشم سوزی دل و تن
همه بوی محبت خیزد از من
هوش مصنوعی: اگر در آتش من بسوزی، در دل و بدنم بوی عشق و محبتی از خود بروز خواهد کرد.
ترا از داغ دل گر رخ برافروخت
مرا از آتش داغت جگر سوخت
هوش مصنوعی: اگر تو با چهرهای داغ و سوزان ظاهر شوی، دل من هم از عشق به تو میسوزد و به شدت رنج میکشد.
اگر داری تو آتش در رگ و پوست
مرا هم رگ بجان میگیری ایدوست
هوش مصنوعی: اگر تو در وجودت آتش و激情 داری، من هم به خاطر تو جانم را فدای تو میکنم.
منت یک هندوی خدمتگذارم
که جان در آتش از بهر تو دارم
هوش مصنوعی: من از خدمتگزاری هندی سپاسگزارم که برای تو جانم را در آتش میگذارم.
منت پروردم ای حور بهشتی
که داری طینت عنبر سرشتی
هوش مصنوعی: ای حوری بهشتی، من به خاطر جمال و کرامت تو شکرگزارم، چرا که وجود تو از عطر خوش عنبر ساخته شده است.
مسوز از غم که گر من بایدم سوخت
چو گل خواهم رخت از شادی افروخت
هوش مصنوعی: نزدیک نشو که من به خاطر غم نمیسوزم. چون اگر قرار باشد بسوزم، از شوق و شادی مانند گل میخواهم برافروزم.
گرم باید بر آتش شد بیادت
بسوزم تا بدست آرم مرادت
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن آرزویت، باید با یاد تو به نفس خود زحمت دهم و به سختی خود را بسوزانم.
ز من بهتر نداری چاره جویی
که دارم از فسون و سحر بویی
هوش مصنوعی: تنها راه حلی که برای مشکل تو وجود دارد، بهتری از من نیست، زیرا من از جادو و سحر بهرهمندم.
بود سحر و فسون پیوسته کارم
ز گاو سامری میراث دارم
هوش مصنوعی: در یک صبح سحرگاهی، همیشه مشغول کاری هستم که به نوعی به جادو و سرنوشت مربوط میشود و ریشه در گذشتهام دارد، انگار که من میراثی از گاو سامری دارم.
چنان پی برده ام افسونگری را
که آدم در خط فرمان پری را
هوش مصنوعی: من به گونهای دربارهی جادوگری آگاه شدهام که مانند انسانی هستم که بر روی سطر دستوری یک فرشته مانور میدهد.
چو در تعزید پیچم همچو سالک
شود بر وفق مقصودم ملایک
هوش مصنوعی: وقتی در داغی و اندوه فرو میروم، مانند مسافری میشوم که با رحمت و مساعدت فرشتگان به سمت هدفم میروم.
بر آتش گر نهم بویی پی راز
ز سر غیب گویم قصه ها باز
هوش مصنوعی: اگر بر آتش بوی خوشی بزنم، از اسرار پنهان خبر میدهم و داستانهایی را روایت میکنم که از دنیای غیب سرچشمه میگیرد.
ببوی من پری سوی من آید
یکایک قصه غیبم نماید
هوش مصنوعی: بوی من باعث میشود که پری به سمتم بیاید و داستانهای پنهان من را برایم بازگو کند.
کنون آن غایبت کز دیده دورست
دلت از غیبت او بی حضورست
هوش مصنوعی: اکنون آن کسی که از نظر دور است، قلبت بدون حضور او هم از غیبتش پُر است.
بنام او نهم بویی بر آتش
به بینم چیست حال آن بلاکش
هوش مصنوعی: با نام او بویی را به آتش میزنم و میبینم که حال آن کسی که درگیر بلاست چگونه است.
اگر چه مه بود بر اوج گردون
وگر زیر زمین چون گنج قارون
هوش مصنوعی: هرچند او در آسمان به زیبایی ماه بود، اما اگر در زیر زمین هم مانند گنج قارون باشد، ارزش او فراموش نمیشود.
وگر چون زر بود در سنگ خارا
کنم بهر تواش از سنگ پیدا
هوش مصنوعی: اگرچه به نظر محکم و سخت میرسد، اما در درون خود میتواند ارزش زیادی داشته باشد. من هم برای تو تلاش میکنم تا آن ارزش را به نمایش بگذارم.
به بینم حالت صبر و سکونش
بگویم یک بیک حال درویش
هوش مصنوعی: بگذار بگویم که وقتی به حالت آرام و ساکت او نگاه میکنم، یک آن حال درویش را در او میتوانم ببینم.