بخش ۳۳ - نصیحت کردن کافور شمع را
شنیدند آن دو تن چون قصه شمع
بآتش سوختند بنیاد نصیحت
بدو گفتا که ای سرو گل اندام
چرا سوزد کسی ز اندیشه خام
بدین آتش که داری در سر خویش
خیالی پز که یابی در خور خویش
تو در حسن آفتاب دلفروزی
به مهر ذره یی تا چند سوزی
گر از پروانه خواهی زد دگر دم
ز غیرت میکشد بادت بیکدم
به چنگ باد اگر در تاب و پیچ است
رها کن تا برد بادش که هیچ است
مکش آه از دل و از وی مکن یاد
مده چون گل جمال خویش بر باد
مکن بر روی هر ناکس تبسم
مکش بر خود زبان طعن مردم
مریز این سیم اشک از دیده هر دم
که از سیم وجودت میشود کم
تو گر از داغ دل آتش فروزی
نه تنها خود که ما را نیز سوزی
چو میخیزد ز گلبرگت گلابی
نشان این آتش سودا بآبی
اگر پروانه میرد هم ترا پیش
شراری مرده گیر از آتش خویش
شکاری گر کنی او را رسان ضرب
که باری گردی از پهلوی او چرب
چرا شاه افکند آن صید بر خاک
که باشد عیب اگر بندد بفتراک
ببین پیری من کم کن جوانی
سخن بشنو ز پیران تا توانی
بخش ۳۲ - گفتن شمع راز خود را به خادمان: چو محرم را نباشد باز گوییبخش ۳۴ - خطاب شمع با کافور و استعانت از او: خوش آنکس را که چون شمع دلاویز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدند آن دو تن چون قصه شمع
بآتش سوختند بنیاد نصیحت
هوش مصنوعی: آن دو نفر، چون داستان شمع را شنیدند، با آتش زبانه کشیدند و از نصیحتی که شنیدند، مجروح و آسیبدیده شدند.
بدو گفتا که ای سرو گل اندام
چرا سوزد کسی ز اندیشه خام
هوش مصنوعی: به او گفته شد: ای درخت زیبا و خوشاندام! چرا کسی به خاطر افکار ناپخته و بیمقدار خود رنج میبرد؟
بدین آتش که داری در سر خویش
خیالی پز که یابی در خور خویش
هوش مصنوعی: با این عشقی که در دل داری، خیالی را بساز و پرورش بده که به جایگاهی که شایستهاش هستی، دست یابی.
تو در حسن آفتاب دلفروزی
به مهر ذره یی تا چند سوزی
هوش مصنوعی: تو در زیبایی مانند آفتاب درخشانی، ولی من مانند ذرهای کوچک در آتش عشق به تو میسوزم.
گر از پروانه خواهی زد دگر دم
ز غیرت میکشد بادت بیکدم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از پروانه جدا شوی، دیگر از غیرت سخن مگوی، که باد به یک دم تو را خواهد برد.
به چنگ باد اگر در تاب و پیچ است
رها کن تا برد بادش که هیچ است
هوش مصنوعی: اگر چیزی در طوفان و تندباد گرفتار شده، رهایش کن تا باد آن را ببرد، چرا که آن چیز به خودی خود ارزشی ندارد.
مکش آه از دل و از وی مکن یاد
مده چون گل جمال خویش بر باد
هوش مصنوعی: برای اینکه دیگران را از غم و اندوه خود آگاه نکنی، نباید آه حسرتی از دل برکشی و در عوض، زیبایی و طراوت خود را مانند گلی که در باد پریشان میشود، فراموش کنی.
مکن بر روی هر ناکس تبسم
مکش بر خود زبان طعن مردم
هوش مصنوعی: بر روی هر آدم ناشایستی لبخند نزن و زبان طعنه و سخن زشت دیگران را بر خود نچرخان.
مریز این سیم اشک از دیده هر دم
که از سیم وجودت میشود کم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر بار که از وجود محبوب کم میشود، اشکهای نازک و زیبا از چشم میریزد. در واقع، بیانگر غم و اندوه ناشی از دوری یا کاهش جاذبه محبوب است.
تو گر از داغ دل آتش فروزی
نه تنها خود که ما را نیز سوزی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر عشق و دلتنگیات آتش به جان خودت بزنی، این آتش فقط متوجه تو نیست و ما را هم خواهد سوزاند.
چو میخیزد ز گلبرگت گلابی
نشان این آتش سودا بآبی
هوش مصنوعی: وقتی از گلبرگت عطر و زیبایی پخش میشود، نشانی از فراق و عشق سخت در دل را به همراه میآورد.
اگر پروانه میرد هم ترا پیش
شراری مرده گیر از آتش خویش
هوش مصنوعی: اگر پروانه نیز در آتش بمیرد، تو هم از شعلههای وجود خود نمیتوانی دور شوی.
شکاری گر کنی او را رسان ضرب
که باری گردی از پهلوی او چرب
هوش مصنوعی: اگر شکار کنی و او را با ضربهای به زمین بیندازی، میتوانی از کنارش بگذری و بهرهمند شوی.
چرا شاه افکند آن صید بر خاک
که باشد عیب اگر بندد بفتراک
هوش مصنوعی: چرا شاه آن شکار را بر زمین انداخت؟ آیا اشکالی دارد اگر با دام به آن دست پیدا کند؟
ببین پیری من کم کن جوانی
سخن بشنو ز پیران تا توانی
هوش مصنوعی: به جوانیات توجه کن و از تجربیات پیران استفاده کن تا از خطاهای آنها بپرهیزی و عمر خود را بیهوده هدر ندهی.