بخش ۲۹ - زاری شمع از فراق پروانه
بلایی همچو تنهایی نباشد
به تنهایی شکیبایی نباشد
هر آن لعلی که در سنگی درون است
ز تنهاییست کش دل غرق خون است
نیارد تاب تنهایی دل کس
که تنهایی خدا را زیبد و بس
چو شد در پرده شمع از زحمت باد
دلش از بیکسی در آتش افتاد
چو باد از روی یارش دیده بر دوخت
به تنهایی درون پرده میسوخت
فتاد از بیکسی آتش بجانش
گدازان گشت مغز استخوانش
چنان افروخت در جانش چراغی
که بر هر رشته جان دید داغی
نبودش رشته جان در بدن شمع
پریشان بودش از محنت دل جمع
دلش از داغ غم میسوخت از درد
ولیکن زاریی در پرده میکرد
چنان میسوخت در هجران و میساخت
کزو نیمی نماند از بسکه بگداخت
گدازان شد بفانوس آن پریوش
چو زر در بوته سوزنده ز آتش
دلش از بسکه سوز سینه دیدی
کبابی شد کزو روغن چکیدی
صدش داغ حبش از اشک بر رو
کشیدی صد الف بر سینه هر سو
بهم پیوسته اشک دانه دانه
شده زنجیر پایش عاشقانه
همی کرد اضطراب و می نیاسود
تو گفتی آتشش در پیرهن بود
اگر دستش به پیراهن رسیدی
بسان غنچه اش صد جا دریدی
به سوز سینه کز فانوس دیده
بکین تیغ زبان بر وی کشیده
که این خلوت سرا زندان من شد
نه زندان دوزخ سوزان من شد
چنان این خانه ام آتش بجان زد
که خواهم آتش اندر خان و مان زد
ز دلتنگی چنین کاینجا به جانم
بمیرم گر دمی دیگر بمانم
مگر آتش زنم در خانه خویش
که این دیوار غم بردارم از پیش
مگر یاری نظر بر من گمارد
مرا زین ورطه آتش برآرد
وگرنه تا بکی پا بسته باشم
درین پا بستگی دلخسته باشم
بخش ۲۸ - مژده دادن هاتف غیبی پروانه را: زهی دانای مقصود نهانیبخش ۳۰ - بیمار شدن شمع و شکایت کردن از فلک: کسی تا کی ز داغ دل گدازد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بلایی همچو تنهایی نباشد
به تنهایی شکیبایی نباشد
هوش مصنوعی: عذاب و رنجی مانند تنهایی وجود ندارد و در چنین حالتی هیچ صبر و شکیبایی نمیتوان داشت.
هر آن لعلی که در سنگی درون است
ز تنهاییست کش دل غرق خون است
هوش مصنوعی: هر سنگی که لعل درون آن است، ناشی از تنهایی است، زیرا دل از غم و اندوه پرخون است.
نیارد تاب تنهایی دل کس
که تنهایی خدا را زیبد و بس
هوش مصنوعی: هیچکس تاب و توان تحمل تنهایی را ندارد، اما تنها خداوند است که این تنهایی را میپذیرد و شایسته آن است.
چو شد در پرده شمع از زحمت باد
دلش از بیکسی در آتش افتاد
هوش مصنوعی: وقتی که شمع تحت تأثیر باد قرار میگیرد و خاموش میشود، دلش به خاطر تنهایی و فقدان عشق، در آتش اشفتگی و غم میسوزد.
چو باد از روی یارش دیده بر دوخت
به تنهایی درون پرده میسوخت
هوش مصنوعی: مثل باد، چشم به چهره معشوقش دوخته و از شدت دلتنگی، در孤ت و پشت پرده دچار آتش حسرت و اشتیاق شده است.
فتاد از بیکسی آتش بجانش
گدازان گشت مغز استخوانش
هوش مصنوعی: از شدت تنهایی آتش در دلش افتاد و مغز و استخوانش را ذوب کرد.
چنان افروخت در جانش چراغی
که بر هر رشته جان دید داغی
هوش مصنوعی: او چنان شعلهای در درون خود روشن کرد که بهواسطهی آن، در هر رشتهای از زندگیاش، نشانهای از درد و رنج را مشاهده کرد.
نبودش رشته جان در بدن شمع
پریشان بودش از محنت دل جمع
هوش مصنوعی: او بدون وجودش مانند شمعی بود که دردی در دلش پیدا کرده و از غم و اندوه در هم ریخته و پریشان است.
دلش از داغ غم میسوخت از درد
ولیکن زاریی در پرده میکرد
هوش مصنوعی: دلش به خاطر غم بسیار میسوخت و از درد رنج میبرد، اما در عین حال گریه و زاری نمیکرد و احساساتش را پنهان مینگه داشت.
چنان میسوخت در هجران و میساخت
کزو نیمی نماند از بسکه بگداخت
هوش مصنوعی: او به قدری در فراق معشوقش رنج میبرد و در عذاب بود که دیگر هیچ چیزی از او باقی نمانده و تمام وجودش ذوب و نابود شده است.
گدازان شد بفانوس آن پریوش
چو زر در بوته سوزنده ز آتش
هوش مصنوعی: آن پری زیبا به مانند طلایی که در کوره ذوب میشود، در چراغی در حال ذوب شدن است.
دلش از بسکه سوز سینه دیدی
کبابی شد کزو روغن چکیدی
هوش مصنوعی: دل او به خاطر تنگی و درد زیاد به شدت داغ و سوزان شده است، به حدی که مانند کباب شده و از آن چربی و روغن ریخته است.
صدش داغ حبش از اشک بر رو
کشیدی صد الف بر سینه هر سو
هوش مصنوعی: میتوان گفت که این بیت اشاره به عمق و شدت احساسات عاشقانه دارد. شاعر از اشکهایی که به خاطر عشق ریخته شده، سخن میگوید و همچنین به درد و رنجی که در دل و سینهی عاشق نهفته است، اشاره میکند. این داغها و زخمها نشاندهندهی شدت عشق و دلهرههای ناشی از آن هستند.
بهم پیوسته اشک دانه دانه
شده زنجیر پایش عاشقانه
هوش مصنوعی: اشکها به طور پیوسته همچون دانههایی شدهاند که زنجیری عاشقانه به پای محبوب بستهاند.
همی کرد اضطراب و می نیاسود
تو گفتی آتشش در پیرهن بود
هوش مصنوعی: شخصی در حال نگرانی و ناراحتی بود و آرامش نداشت، طوری که گویی آتش زیر لباسش دارد او را میسوزاند.
اگر دستش به پیراهن رسیدی
بسان غنچه اش صد جا دریدی
هوش مصنوعی: اگر به پیراهنش دسترسی پیدا کنی، مانند غنچهای که به لایههایش آسیب میزند، بارها و بارها زخم میزنی.
به سوز سینه کز فانوس دیده
بکین تیغ زبان بر وی کشیده
هوش مصنوعی: از درد و اندوهی که در دل دارم، اشکهایی مانند شعلههای یک چراغ در چشمانم میریزد و زبانم همچون تیری بر این احساسات تجلی میکند.
که این خلوت سرا زندان من شد
نه زندان دوزخ سوزان من شد
هوش مصنوعی: این مکان خلوت و دور از دیگران برای من به یک زندان تبدیل شده است، اما نه به معنای زندان آتشین و عذابآور.
چنان این خانه ام آتش بجان زد
که خواهم آتش اندر خان و مان زد
هوش مصنوعی: چنان آتش به جانم افتاده که تصمیم دارم خودم آتش را به خانه و زندگیام بیاورم.
ز دلتنگی چنین کاینجا به جانم
بمیرم گر دمی دیگر بمانم
هوش مصنوعی: از شدت دلتنگی به حالتی رسیدهام که اگر لحظهای دیگر اینجا بمانم، جانم به لب میرسد.
مگر آتش زنم در خانه خویش
که این دیوار غم بردارم از پیش
هوش مصنوعی: آیا باید برای رهایی از این دیوار غم، آتش به خانه خود بزنم؟
مگر یاری نظر بر من گمارد
مرا زین ورطه آتش برآرد
هوش مصنوعی: آیا کسی وجود دارد که به من توجه کند و مرا از این وضعیت خطرناک و سوزان نجات دهد؟
وگرنه تا بکی پا بسته باشم
درین پا بستگی دلخسته باشم
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که همیشه در بند و محدودیت باشم، چه زمانی میتوانم از این وضعیت خستهکننده رهایی یابم؟