بخش ۲۵ - زاری کردن پروانه از فراق شمع
دل افکاری که او یاری ندارد
بجز زاری دگر کاری ندارد
مکن عیب ار بنالد خسته از غم
که آه و ناله دردی میکند کم
کسی کز ماتمی غمناک گردد
اگر بندد دهان دل چاک گردد
چو شمع از سوز آه آتش آلود
زبان بر راز دل پروانه بگشود
به تنهایی چو با خود راز میگفت
بصد سوز این حکایت باز میگفت:
چه بختست اینکه دارم اینچه حالست
همیشه کوکب من در وبالست
ز بخت من نشد روشن شب من
تو گویی سوخت گردون کوکب من
چو خواهم سوخت زین وادی خونخوار
نیفشانم چرا جان بر سر یار
چرا آندم که وصلم دسترس بود
نمردم چون مرا مردن هوس بود
اگر چون شمع ازین سودا که دارم
نسوزم پس، من از بهر چکارم؟
درین تنهایی ام کز بخت گمراه
نیفروزد چراغ کس بجز آه
که سوی من ز شمع آرد پیامی؟
که گوید شمع را از من سلامی؟
که بهر نامه در کویش فرستم؟
مگر هم مرغ جان سویش فرستم
نسیمی کو رسول بیکسانست
ز بخت بد مرا در قصد جانست
درین وادی که چون مجنون اسیرم
که جوید بازم ار روزی بمیرم
اگر سوزد تنم از برق آهی
غم من نیست کس را برگ کاهی
مرا بایستی آنشمع دل افروز
نهشتی در شب هجران بدین روز
ولی کی دارد این سرو آن سرو برگ
که گردد شمع بالینم شب مرگ
مرا گر دور ازو کشت از ستم باد
چراغ عمر او را زندگی باد
رخش کامد چراغ زندگانی
مبادش آفت باد خزانی
گر آن سروش ز برق غم الم نیست
گیاهی همچو من گر سوخت غم نیست
درین وادی کز آتش لاله زارست
چو لاله آتش از وی داغدارست
ننالم جز ز سوز سینه ریش
که می سوزد دلم در آتش خویش
ز بس کز شوق شمع آتش پرستم
قرین آتشم هر جا که هستم
اگر باشد فراز کوه جایم
ز لعل آتش بود در زیر پایم
و گر در بزم شمع خود نهم پا
بود یک نیزه بالا آتش آنجا
و گر کردم بصحرا چون غزاله
ز صحرا خیزد آتش لاله لاله
و گر بر گنبد گردون کشم رخت
بسوزم عاقبت چون کوکب بخت
به جنت سوزدم باید تن ریش
که دارم دوزخ دل همره خویش
مرا بخت بد این آتش برافروخت
که در هرجا که باشم بایدم سوخت
چه سود از سوختن هر دو به داغی
کزو روشن نیمگردد چراغی
مرا از داغ دل هر چند جان سوخت
بجز داغم چراغ دل نیفروخت
شبی شد روشنم شمع مرادی
چه حاصل زانکه رفت آخر ببادی
من درویش دانستم هم از پیش
که هست آن شبچراغ از حال من بیش
تو گویی کآن پری در خواب دیدم
سرابی را بجای آب دیدم
پری رخساره یی سر بر زد از جیب
نهان شد دیگر اندر پرده غیب
چنان بزمی چنین نخلی برآور
برش لعل و تنش فیروزه تر
حدیث جنت شداد بودست
خیالی دیدم آخر باد بودست
مرا دنبال او رفتن خطا بود
خطایی کردم و اینم سزا بود
غلط کردم که عاقل در بیابان
نگردد شب پی آتش شتابان
من آن طفلم که آتش لعل پنداشت
چو دانست آتش است آنگاه بگذاشت
منم در زاری از خواری فتاده
بصد زاری بخواری دل نهاده
بدین سان زاری دلسوز میکرد
بدان زاری شب غم روز میکرد
بخش ۲۴ - دیوانه شدن پروانه و صحرا گرفتن او: نه خود میرفت از آن منزل به شبگیربخش ۲۶ - صفت شب گذراندن پروانه: شب هجران که بی روی چو ماه است
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل افکاری که او یاری ندارد
بجز زاری دگر کاری ندارد
هوش مصنوعی: دل کسانی که یاری ندارند، جز گریه و زاری، چارهای ندارند.
مکن عیب ار بنالد خسته از غم
که آه و ناله دردی میکند کم
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر غم و دردش شکایت کند، نباید او را سرزنش کرد، زیرا این ناله و اشکال به ضرورت کمکی به تسکین دردش میکند.
کسی کز ماتمی غمناک گردد
اگر بندد دهان دل چاک گردد
هوش مصنوعی: اگر کسی از غم یک سوگ ناراحت و ناراحت باشد، زمانی که سکوت کند و چیزی نگوید، دلش بیشتر درد میکشد و زخمهایش عمیقتر میشود.
چو شمع از سوز آه آتش آلود
زبان بر راز دل پروانه بگشود
هوش مصنوعی: مانند شمعی که از سوختن خود میسوزد و آتش را به جان میگیرد، پروانه به خاطر عشق و شیداییاش، راز دل خود را با زبان اشکش بیان میکند.
به تنهایی چو با خود راز میگفت
بصد سوز این حکایت باز میگفت:
هوش مصنوعی: با تنهایی و اندوه، به خود میگفت و با شور و حسرت، این داستان را دوباره به یاد میآورد.
چه بختست اینکه دارم اینچه حالست
همیشه کوکب من در وبالست
هوش مصنوعی: چه روزگار خوشبختی دارم که همیشه ستاره من در اوج است و مشکلی ندارم.
ز بخت من نشد روشن شب من
تو گویی سوخت گردون کوکب من
هوش مصنوعی: از شانس من شب من روشن نشد، گویی ستارهام در آسمان خاموش شده است.
چو خواهم سوخت زین وادی خونخوار
نیفشانم چرا جان بر سر یار
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهم در این جای پرخطر جان بدهم، چرا باید جانم را به خاطر محبوبم فدای کنم؟
چرا آندم که وصلم دسترس بود
نمردم چون مرا مردن هوس بود
هوش مصنوعی: چرا در زمانی که به وصال تو دسترسی داشتم نمردم، وقتی که مرگ برایم آرزو شده بود؟
اگر چون شمع ازین سودا که دارم
نسوزم پس، من از بهر چکارم؟
هوش مصنوعی: اگر مانند شمع از این آرزو و عشق خود نسوزم، پس من برای چه چیزی زندگی میکنم؟
درین تنهایی ام کز بخت گمراه
نیفروزد چراغ کس بجز آه
هوش مصنوعی: در این تنهایی من، که به خاطر تقدیر نادرست پیش آمده، هیچ چراغی برای رهایی از تاریکی وجود ندارد جز آه و اندوه.
که سوی من ز شمع آرد پیامی؟
که گوید شمع را از من سلامی؟
هوش مصنوعی: کیست که از شمع پیغام برساند؟ چه پیغامی که شمع مرا سلامی بدهد؟
که بهر نامه در کویش فرستم؟
مگر هم مرغ جان سویش فرستم
هوش مصنوعی: برای چه نامهای به سوی او بفرستم؟ آیا جز پرنده جانم را به سویش بفرستم؟
نسیمی کو رسول بیکسانست
ز بخت بد مرا در قصد جانست
هوش مصنوعی: نسیمی که به بخت بد من پیام میآورد، در نظر دارد جانم را بگیرد.
درین وادی که چون مجنون اسیرم
که جوید بازم ار روزی بمیرم
هوش مصنوعی: در این سرزمین، من مانند مجنون در عشق گرفتار هستم. اگر روزی بمیرم، تنها به دنبال بازگشت به معشوق خود هستم.
اگر سوزد تنم از برق آهی
غم من نیست کس را برگ کاهی
هوش مصنوعی: اگر تنم بسوزد از یک آه عمیق، از این درد و غم من هیچکس بیخبر نیست و کسی به من توجه نمیکند.
مرا بایستی آنشمع دل افروز
نهشتی در شب هجران بدین روز
هوش مصنوعی: میبایست که آن شمع دلافروز در شب جداییام برایم روشن بماند.
ولی کی دارد این سرو آن سرو برگ
که گردد شمع بالینم شب مرگ
هوش مصنوعی: اما کیست که آن درخت بلند و زیبا و برگدار را داشته باشد که در آخرین شب زندگیام کنار من باشد؟
مرا گر دور ازو کشت از ستم باد
چراغ عمر او را زندگی باد
هوش مصنوعی: اگرچه دور از او مرا باد ستمگر به کام مرگ کشد، اما همچنان برای عمر او آرزوی زندگی دارم.
رخش کامد چراغ زندگانی
مبادش آفت باد خزانی
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان زندگیام به خاطر طوفانهای سخت و مشکلات نباشد.
گر آن سروش ز برق غم الم نیست
گیاهی همچو من گر سوخت غم نیست
هوش مصنوعی: اگر آن پیام فرستندهی الهی از شدت غم و اندوه نباشد، پس من هم مثل یک گیاه دیگر که در آتش غم بسوزد، نمیسوزم.
درین وادی کز آتش لاله زارست
چو لاله آتش از وی داغدارست
هوش مصنوعی: در این سرزمین که آتش در آن فراوان است، لالهها نیز از آتش رنج میبرند و داغدارند.
ننالم جز ز سوز سینه ریش
که می سوزد دلم در آتش خویش
هوش مصنوعی: جز از درد دل و سوزی که در سینه دارم نمینالم، زیرا قلبم در آتش درون خود میسوزد.
ز بس کز شوق شمع آتش پرستم
قرین آتشم هر جا که هستم
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و علاقهام به شمع، آتش را به خودم جذب کردهام و هر جا که بروم، آتش همراه من است.
اگر باشد فراز کوه جایم
ز لعل آتش بود در زیر پایم
هوش مصنوعی: اگر در بالای کوه باشم، در زیر پاهایم آتش لعل وجود دارد.
و گر در بزم شمع خود نهم پا
بود یک نیزه بالا آتش آنجا
هوش مصنوعی: اگر در جمع و مراسمی که به شادی و مهمانی اختصاص دارد، شمع خود را به پا کرده و برافراشته کنم، حتی یک نیزه هم میتواند شعله آتش را در آنجا بالا ببرد.
و گر کردم بصحرا چون غزاله
ز صحرا خیزد آتش لاله لاله
هوش مصنوعی: اگر من به دشت بروم مثل غزالی که از دشت بیرون میآید، آتش لالهها زبانه خواهد کشید.
و گر بر گنبد گردون کشم رخت
بسوزم عاقبت چون کوکب بخت
هوش مصنوعی: اگر بر فراز آسمان، لباس خود را بسوزانم، در نهایت مانند ستاره بخت، نابود خواهم شد.
به جنت سوزدم باید تن ریش
که دارم دوزخ دل همره خویش
هوش مصنوعی: من باید این تن رنجور و خسته را به بهشت بسپارم، زیرا دلی دارم که آتش دوزخ در آن میسوزد.
مرا بخت بد این آتش برافروخت
که در هرجا که باشم بایدم سوخت
هوش مصنوعی: بخت بد من باعث شده که این آتش عشق یا مشکل در وجودم شعلهور شود، به طوری که هر جا که باشم ناچارم بسوزم و رنج بکشم.
چه سود از سوختن هر دو به داغی
کزو روشن نیمگردد چراغی
هوش مصنوعی: اگر هر دو در آتش بسوزند، هیچ کدام نفعی نخواهند برد و روشناییای حاصل نمیشود.
مرا از داغ دل هر چند جان سوخت
بجز داغم چراغ دل نیفروخت
هوش مصنوعی: هرچند که قلبم از درد و حسرت میسوزد و جانم را به آتش میکشد، اما هیچ چیز دیگری جز این درد نمیتواند روشنایی و امیدی به دل من بدهد.
شبی شد روشنم شمع مرادی
چه حاصل زانکه رفت آخر ببادی
هوش مصنوعی: شبی روشن و پرشور بودم، در حالی که امیدهایم مانند شمعی در حال سوختن بود. اما چه فایده که در نهایت، همه چیز به باد رفت و از بین رفت.
من درویش دانستم هم از پیش
که هست آن شبچراغ از حال من بیش
هوش مصنوعی: من از قبل میدانستم که آن چراغ شب چه حالتی دارد، چرا که حال من از آن چراغ بیشتر است.
تو گویی کآن پری در خواب دیدم
سرابی را بجای آب دیدم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آن موجود زیبای خیالانگیز را در خواب دیدم و در افکارم، چیزی را به جای آب، سراب تصور کردم.
پری رخساره یی سر بر زد از جیب
نهان شد دیگر اندر پرده غیب
هوش مصنوعی: دختری زیبای صورت از پنهان بیرون آمد و پس از آن دیگر در پرده راز باقی ماند.
چنان بزمی چنین نخلی برآور
برش لعل و تنش فیروزه تر
هوش مصنوعی: به گونهای جشن بگیر که مثل درختی با میوههای سرخ و بدنی زیبا برآورده شود.
حدیث جنت شداد بودست
خیالی دیدم آخر باد بودست
هوش مصنوعی: حرفهایی درباره بهشت خیلی سفت و سخت بود، اما در نهایت متوجه شدم که فقط یک خیال و تصور بوده است.
مرا دنبال او رفتن خطا بود
خطایی کردم و اینم سزا بود
هوش مصنوعی: دنبال او رفتن اشتباه بود و من اشتباه کردم و این نیز نتیجهاش بود.
غلط کردم که عاقل در بیابان
نگردد شب پی آتش شتابان
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که انسان عاقل در بیابان شبانه به دنباله آتش بگردم.
من آن طفلم که آتش لعل پنداشت
چو دانست آتش است آنگاه بگذاشت
هوش مصنوعی: من مانند کودکی هستم که وقتی لعل را به جای آتش میپنداشت، به آن نزدیک میشد. اما وقتی فهمید که آنچه در دست دارد، آتش است، به سرعت از آن فاصله گرفت.
منم در زاری از خواری فتاده
بصد زاری بخواری دل نهاده
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که از ناتوانی به شدت ناراحتم و با تمام وجودم به سختی خودم را تسلیم کردهام.
بدین سان زاری دلسوز میکرد
بدان زاری شب غم روز میکرد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که کسی با دلسوزی و گریه خود، دیگران را تحت تأثیر قرار داده و باعث میشود که شبهای غمگین را به روزهای اندوهآور تبدیل کند. به عبارت دیگر، مرثیهسرایی و اندوه او احساسات دیگران را شکل میدهد و آنها را در حالت سوگواری نگه میدارد.