بخش ۲۰ - جدایی افکندن باد میان پروانه و شمع
چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز
فلک کرد از حس بنیاد کین باز
فلک را رسم و آیین خود همین است
فلک تا بود و باشد این چنین است
ز فانوس خیال چرخ پا بست
فراغ عاشقان صورت کجا بست
ز مهرش شاد اگر روزی نشینی
چو شب گردد بدان مهرش نه بینی
همه تن از پلنگی شد فلک چشم
که کس را ننگرد هرگز بیک چشم
بصورت جز نمکزاری فلک نیست
بمعنی ذره یی در وی نمک نیست
نشد هرگز دلی از مهر او شاد
چه بد مهرست یارب سرنگون باد
که این باغ دل از گردون ندارد؟
که از گردون دل پر خون ندارد؟
کدامین دل ز گردون نیست پرغم؟
کدامین خاطر از چرخ است خرم؟
نبخشد هیچکس را افسر زر
که چون شمعش ندارد تیغ بر سر
کسی را گر چراغی برفروزد
چو بینی عاقبت او را بسوزد
هنوز آن سینه ریشان جگر سوز
نکرده در وصال هم شبی روز
فلک در کینه ایشان در آویخت
رقیبی بر سر ایشان برانگیخت
رقیبی تند خویی زشت کردار
شد از باد هوا گویی پدیدار
ازین بی لنگری بی اعتباری
کزو بودی بهر خاطر غباری
نبودی پیشه اش جز هرزه گردی
خنک بر خاطر مردم ز سردی
قضا گر آتشی انگیز گردی
دمیدی صد فسون تا تیز کردی
چو دزدان گر سبکدستی نمودی
ز فرق لاله تاج زر ربودی
بیکساعت دویدی گرد عالم
هزاران خانه را رفتی بیکدم
چو مستان آمد آنشب سوی بستان
بسی افتان و خیزان همچو مستان
همی گردید گرد آن چمن باد
بدان صحبت گذارش ناگه افتاد
چو دید استاده شمعی خوب منظر
ز لعل آتشین تا جیش بر سر
نه لعلی شبچراغی بود از دور
که از رویش جهان دم میزد از نور
گشاده از گل رخسار پرده
شب از خورشید عارض روز کرده
قدی چون شاخ گل با صد تجمل
شکفته بر فرازش آتشین گل
درون شعله اش همچون گل تر
بر آتش رشته ها چون خورده زر
یکی پروانه گشتی گرد رویش
گشاده دست گل چیدن بسویش
چو گل خندان شده در روی او شمع
وزو پروانه سر خوش با دل جمع
چنان اندوه عالم برده از یاد
که می گفتند عالم می برد باد
بخش ۱۹ - یاری کردن شمع پروانه را در عشق: نهنگ شوق چون طوفان برآوردبخش ۲۱ - دور کردن باد پروانه را از شمع: نکو باشد به عاشق لطف دلبر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز
فلک کرد از حس بنیاد کین باز
هوش مصنوعی: وقتی آن دو نفر شروع به دلسوزی کردند، آسمان نیز از سر حسادت و کینه، عقبنشینی کرد.
فلک را رسم و آیین خود همین است
فلک تا بود و باشد این چنین است
هوش مصنوعی: آسمان و سرنوشت همیشه به همین ترتیب بوده و خواهد بود. این وضعیت همواره ادامه دارد.
ز فانوس خیال چرخ پا بست
فراغ عاشقان صورت کجا بست
هوش مصنوعی: از نور خیالی که در ذهن داریم، چرخ زندگی را درحال گردش میبینیم. اما در این میان، دل عاشقان به کجا رسیده است؟
ز مهرش شاد اگر روزی نشینی
چو شب گردد بدان مهرش نه بینی
هوش مصنوعی: اگر روزی به عشق او شاد باشی، وقتی شب فرا برسد و تاریکی بیفتد، دیگر آن عشق را نخواهی دید.
همه تن از پلنگی شد فلک چشم
که کس را ننگرد هرگز بیک چشم
هوش مصنوعی: همه چیز در آسمان مانند پلنگی شده که هیچکس را با یک چشم نمینگرد.
بصورت جز نمکزاری فلک نیست
بمعنی ذره یی در وی نمک نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ موجودی به اندازه یک ذره نمک اهمیت و ارزش ندارد. همه چیز در این جهان یکسان و بیارزش است.
نشد هرگز دلی از مهر او شاد
چه بد مهرست یارب سرنگون باد
هوش مصنوعی: هیچ دلی نتوانسته از عشق او خوشحال شود، چه عشق بدی است، خداوند آن را نابود کند.
که این باغ دل از گردون ندارد؟
که از گردون دل پر خون ندارد؟
هوش مصنوعی: این باغ دل از آسمان چه چیزی ندارد؟ که از آسمان دل پر از اندوه و خون نمیشود؟
کدامین دل ز گردون نیست پرغم؟
کدامین خاطر از چرخ است خرم؟
هوش مصنوعی: کدام دل هست که از غمهای زندگی رنج نبرد؟ و کدام فکر هست که از چرخ روزگار شاد و خوشحال باشد؟
نبخشد هیچکس را افسر زر
که چون شمعش ندارد تیغ بر سر
هوش مصنوعی: هیچ کس برای کسی که درخشش و زیبایی ندارد، ارزش قائل نمیشود؛ زیرا مانند شمعی است که بدون لبهی تیز، هیچ جذابیتی ندارد.
کسی را گر چراغی برفروزد
چو بینی عاقبت او را بسوزد
هوش مصنوعی: اگر کسی نوری برای دیگری روشن کند، در نهایت خود او ممکن است در آتش آن نور بسوزد.
هنوز آن سینه ریشان جگر سوز
نکرده در وصال هم شبی روز
هوش مصنوعی: سینهام هنوز کهنه و خسته است و در عشق، حتی یک شب هم آرامش نداشتهام.
فلک در کینه ایشان در آویخت
رقیبی بر سر ایشان برانگیخت
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر کینهتوزی آنها در حال تحرک است و رقیبی را علیه آنها برانگیخته است.
رقیبی تند خویی زشت کردار
شد از باد هوا گویی پدیدار
هوش مصنوعی: دشمنی تندخو و بدرفتار مانند سایهای از باد و هوا به وجود آمده است.
ازین بی لنگری بی اعتباری
کزو بودی بهر خاطر غباری
هوش مصنوعی: از این بیتوجهی و بیاحترامی که ناشی از عدم ارزش و اعتبار است، به خاطر اینکه تنها یک اثر کوچک و بیاهمیت به جا گذاشته است.
نبودی پیشه اش جز هرزه گردی
خنک بر خاطر مردم ز سردی
هوش مصنوعی: او هیچ شغلی جز بیهودگی نداشت و باعث خوشحالی و شادابی مردم میشد تا از سردی و یکنواختی دور بمانند.
قضا گر آتشی انگیز گردی
دمیدی صد فسون تا تیز کردی
هوش مصنوعی: اگر قضا و مقدر برای تو آتش به پا کند، با هزاران فریب و ترفند خودت را قوی و تیز کن.
چو دزدان گر سبکدستی نمودی
ز فرق لاله تاج زر ربودی
هوش مصنوعی: اگر به مانند دزدان در مهارت و هنر عمل کنی، میتوانی از درخشش و زیبایی چیزهای ارزشمند بهرهبرداری کنی.
بیکساعت دویدی گرد عالم
هزاران خانه را رفتی بیکدم
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ درنگی و در زمانی کوتاه به دور دنیا دویدی و هزاران خانه را دیدی، با یک نفس!
چو مستان آمد آنشب سوی بستان
بسی افتان و خیزان همچو مستان
هوش مصنوعی: آن شب، چون مستها به باغ آمدند، با شادی و شوق فراوان، مانند مستها در حال افتادن و برخاستن بودند.
همی گردید گرد آن چمن باد
بدان صحبت گذارش ناگه افتاد
هوش مصنوعی: باد به دور آن چمن میچرخید و ناگهان به گفتگویی که در همان نزدیکی بود برخورد کرد.
چو دید استاده شمعی خوب منظر
ز لعل آتشین تا جیش بر سر
هوش مصنوعی: وقتی که شمعی زیبا و خوشنما را دیدم که شعلههای آتشینی از آن بالا میرود.
نه لعلی شبچراغی بود از دور
که از رویش جهان دم میزد از نور
هوش مصنوعی: نه، آن سنگ جواهر که از دور مانند شبچراغ میدرخشد و با نورش جهان را روشن میکند، نیست.
گشاده از گل رخسار پرده
شب از خورشید عارض روز کرده
هوش مصنوعی: چهره زیبا و گلگونش همچون روز روشن است که پرده شب را کنار زده و جلوهگر شده است.
قدی چون شاخ گل با صد تجمل
شکفته بر فرازش آتشین گل
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا مانند گل که با زیباییهای بسیار خود میدرخشد و در بالای سرش، گلهای آتشین و جذاب وجود دارد.
درون شعله اش همچون گل تر
بر آتش رشته ها چون خورده زر
هوش مصنوعی: در دل شعله، مانند گلی نمدار روی آتش، رشتهها بهگونهای در هم پیچیدهاند که همچون طلا به نظر میرسند.
یکی پروانه گشتی گرد رویش
گشاده دست گل چیدن بسویش
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شخصی به دور کسی میچرخد و با شوق و علاقه، دستش را به سمت او دراز کرده تا از زیباییاش بهرهمند شود، مانند پروانهای که به دور گل پرواز میکند.
چو گل خندان شده در روی او شمع
وزو پروانه سر خوش با دل جمع
هوش مصنوعی: چهره او مانند گلی خندان است و شمعی که در جلوی او قرار دارد، پروانهای را به سوی خود جذب کرده و او هم با خوشحالی و دل شاد در کنار او است.
چنان اندوه عالم برده از یاد
که می گفتند عالم می برد باد
هوش مصنوعی: چنان غمی بر عالم چیره شده که دیگر کسی یادش نمیآید که باد میتواند آن را ببرد.