گنجور

بخش ۱۹ - یاری کردن شمع پروانه را در عشق

نهنگ شوق چون طوفان برآورد
خرد را کشتی طاقت فرو برد
چنان بحر محبت گشت حوشان
که شمعش ز آتش دل خاست طوفان
چو شد تیزاب تیغ عشق حاصل
نمودش جوهر آیینه دل
چو موم از آتش دل نرم گردد
بجان پروانه را سرگرم گردد
چنانش سوز او در دل اثر کرد
که از سرگرمی و تندی بدر کرد
چو دید او را به مهر خویش صادق
بر او مجنون چو لیلی گشت عاشق
گذشت از ناز و او را یار خود کرد
نیاز عاشق آخر کار خود کرد
کسی داند که دارد سوز داغی
که دل بر دل همیدارد چراغی
ولی پاکان چو شمع دلفروزند
که نور از هم فرا گیرند و سوزند
دلا، گاهی وصال شمع یابی
که چون پروانه رخ ز آتش نتابی
چونگریزی به جور از آشنایی
بیابی ز آشنایی روشنایی
چو موسی زاتش فرعون نگریخت
هم از آتش چراغ دل برانگیخت
ندیدم عاشقی در عشق صادق
که در عشقش نشد معشوق عاشق
اگر معشوق جوری می نماید
ترا در عشق خود می آزماید
دل پروانه گر از داغ ریشست
جگر سوزی و داغ شمع بیش است
گرش داغی بود بر سینه بلبل
بود صد داغ هم بر سینه گل
میان عاشق و معشوق رازی است
که گر این سوزد او را هم گدازیست
بپای یار اگر خاری درآید
ز عاشق ناله زاری برآید
وگر عاشق خورد تیری دل دوست
بدرد آید چو خود در سینه اوست
دل پروانه چون میسوخت از درد
بجان شمع سوز او اثر کرد
چنان شمعش بدل آتش برافروخت
که در پروانه چون میدید میسوخت
بدو گفتا که ای پروانه مست
بسوز و زاریم بردی دل از دست
ترا هر چند در جور آزمودم
فزون شد اعتقاد از آنچه بودم
مرا مهر تو در دل جا گرفته
ز جانم آتشی بالا گرفته
من اینسان گرم مهری کز تو بینم
بمیرم بیتو گر روزی نشینم
مبادم زندگی آنروز روزی
که بی رویت کنم مجلس فروزی
مرا هرجا نشانی تا بمیرم
از آنجا پای رفتن برنگیرم
چو شد سوز غمت راز نهانم
زبان برم گر آید بر زبانم
نیاید بر زبان از عشق رازم
گر از تن پاره برداری به گازم
به تیغم گر جدا گردد سر از تن
به مهرت تیز تر گردد دل من
قسم خوردم که هر جا روی آری
مرا هم باشد آنجا روی یاری
همه جان و دل و تن از تو باشم
تو از من باشی و من از تو باشم
دل مومی چو شمعش نرم گردید
میان هر دو صحبت گرم گردید
در آن صحبت ز گرمی بی شکفتی
چراغ از گرمی صحبت گرفتی
ز وصل هم عجب دلشاد بودند
ولی فارغ ز قصد باد بودند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نهنگ شوق چون طوفان برآورد
خرد را کشتی طاقت فرو برد
هوش مصنوعی: شور و شوق مانند طوفانی بزرگ به شدت برخاست و عقل و دانش را به چالش کشید، به طوری که کشتی استقامت و ظرفیت را از دست داد و غرق شد.
چنان بحر محبت گشت حوشان
که شمعش ز آتش دل خاست طوفان
هوش مصنوعی: محبت به قدری عمیق و وسیع شد که شعله‌اش از آتش دل برخاست و همانند طوفانی گشت.
چو شد تیزاب تیغ عشق حاصل
نمودش جوهر آیینه دل
هوش مصنوعی: وقتی که شدت و تندی عشق به وجود می‌آید، دل مانند یک آیینه، جواهر و زیبایی واقعی خود را نشان می‌دهد.
چو موم از آتش دل نرم گردد
بجان پروانه را سرگرم گردد
هوش مصنوعی: وقتی دلی از عشق و احساس گرم شود، مانند موم نرم می‌شود و به سادگی تحت تاثیر قرار می‌گیرد، مانند پروانه‌ای که به نور جذب می‌شود و به دور آن می‌چرخد.
چنانش سوز او در دل اثر کرد
که از سرگرمی و تندی بدر کرد
هوش مصنوعی: سوزش و احساس او در دل چنان تأثیری گذاشت که از بازیگوشی و شتابش خارج شد.
چو دید او را به مهر خویش صادق
بر او مجنون چو لیلی گشت عاشق
هوش مصنوعی: وقتی او را با محبت خود مشاهده کرد، مجنون به محبت لیلی تبدیل شد و عاشق او گردید.
گذشت از ناز و او را یار خود کرد
نیاز عاشق آخر کار خود کرد
هوش مصنوعی: او از خودخواهی و ناز دست برداشت و در نهایت به عشق عاشق پاسخ مثبت داد و به او توجه کرد.
کسی داند که دارد سوز داغی
که دل بر دل همیدارد چراغی
هوش مصنوعی: کسی هست که می‌داند چقدر احساسش گرم و سوزان است، احساسی که در دلش شعله‌ور است و به دیگران هم منتقل می‌شود.
ولی پاکان چو شمع دلفروزند
که نور از هم فرا گیرند و سوزند
هوش مصنوعی: اما انسان‌های پاک و نیک مانند شمعی هستند که دل‌ها را روشن می‌کنند؛ آن‌ها نور را از همه جهات جذب می‌کنند و در این مسیر خود می‌سوزند.
دلا، گاهی وصال شمع یابی
که چون پروانه رخ ز آتش نتابی
هوش مصنوعی: ای دل، گاهی به وصال شمعی می‌رسی، ولی چون پروانه به خاطر آتش آن نمی‌سوزی.
چونگریزی به جور از آشنایی
بیابی ز آشنایی روشنایی
هوش مصنوعی: اگر از دوستی و آشنایی فاصله بگیری و از آن دور شو، در واقع به روشنی و آگاهی تازه‌ای دست پیدا می‌کنی.
چو موسی زاتش فرعون نگریخت
هم از آتش چراغ دل برانگیخت
هوش مصنوعی: مانند موسی که به آتش نگاه نکرد و فرعون را دید، در دل من نیز شعله‌ای از عشق و نور روشن شد.
ندیدم عاشقی در عشق صادق
که در عشقش نشد معشوق عاشق
هوش مصنوعی: هیچ عاشق صادقی را ندیدم که در عشقش معشوق هم عاشق او شده باشد.
اگر معشوق جوری می نماید
ترا در عشق خود می آزماید
هوش مصنوعی: اگر محبوب به گونه‌ای با تو رفتار می‌کند، پس در واقع در حال سنجش و آزمایش عشق توست.
دل پروانه گر از داغ ریشست
جگر سوزی و داغ شمع بیش است
هوش مصنوعی: اگر دل پروانه به خاطر عشق و درد ناشی از جدایی بسوزد، این درد و سوزش نسبت به شعله شمع خیلی بیشتر است.
گرش داغی بود بر سینه بلبل
بود صد داغ هم بر سینه گل
هوش مصنوعی: اگر بلبل دلی شکسته دارد و داغی بر سینه‌اش سنگینی می‌کند، گل نیز باید درد و رنج‌های زیادی را تحمل کند.
میان عاشق و معشوق رازی است
که گر این سوزد او را هم گدازیست
هوش مصنوعی: در روابط عاشق و معشوق هر کدام از آن‌ها احساساتی عمیق و خاص دارند که تنها خودشان از آن باخبرند. اگر یکی از آن‌ها دچار درد و رنج شود، دیگری هم به نوعی آن را حس کرده و به عواطف او پاسخ می‌دهد.
بپای یار اگر خاری درآید
ز عاشق ناله زاری برآید
هوش مصنوعی: اگر برای محبوب مانعی پیش بیاید، عاشق از درد و رنج به فریاد درمی‌آید.
وگر عاشق خورد تیری دل دوست
بدرد آید چو خود در سینه اوست
هوش مصنوعی: اگر عاشق تیر محبت را بخورد، دل دوست نیز می‌سوزد؛ چون آن عاشق، خود در دل محبوب است.
دل پروانه چون میسوخت از درد
بجان شمع سوز او اثر کرد
هوش مصنوعی: دل پروانه از شدت درد، به خاطر سوزش شمع، می‌سوزد و این احساس درد و سوزش بر روی او تأثیر می‌گذارد.
چنان شمعش بدل آتش برافروخت
که در پروانه چون میدید میسوخت
هوش مصنوعی: شمع به قدری درخشید و شعله‌ور شد که پروانه‌ای که آن را می‌دید، خود را به آتش زد و سوخت.
بدو گفتا که ای پروانه مست
بسوز و زاریم بردی دل از دست
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای پروانه‌ی مست، بسوز و به حال زار من توجه کن که دل از دستم رفت.
ترا هر چند در جور آزمودم
فزون شد اعتقاد از آنچه بودم
هوش مصنوعی: با اینکه تو را در سختی‌ها و ناملایمات آزمایش کرده‌ام، اما اعتقاد و باورم به تو از آنچه که بود، بیشتر شده است.
مرا مهر تو در دل جا گرفته
ز جانم آتشی بالا گرفته
هوش مصنوعی: عشق تو در قلب من ریشه دوانده و مانند آتشی در وجودم شعله‌ور شده است.
من اینسان گرم مهری کز تو بینم
بمیرم بیتو گر روزی نشینم
هوش مصنوعی: من آنقدر تحت تأثیر محبت تو هستم که اگر روزی دور باشم و تو را نبینم، ممکن است به خاطر این دوری بمیرم.
مبادم زندگی آنروز روزی
که بی رویت کنم مجلس فروزی
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم روزی را تجربه کنم که بدون دیدن تو، در جمعی باشم و شادی و سرور را احساس کنم.
مرا هرجا نشانی تا بمیرم
از آنجا پای رفتن برنگیرم
هوش مصنوعی: هر جا که تو مرا نشان کنی، من از آنجا هرگز حرکت نخواهم کرد و تا زمانی که زنده‌ام، در همان جا می‌مانم.
چو شد سوز غمت راز نهانم
زبان برم گر آید بر زبانم
هوش مصنوعی: وقتی شعله‌های غم تو وجودم را می‌سوزاند، راز دلم را بر زبان می‌آورم، اگر این راز بر زبانم بیاید.
نیاید بر زبان از عشق رازم
گر از تن پاره برداری به گازم
هوش مصنوعی: عاشقانه‌های من به زبان نمی‌آید و حتی اگر به جسمم هم آزار برسانی، نمی‌توانی راز عشق را از من بپرسی.
به تیغم گر جدا گردد سر از تن
به مهرت تیز تر گردد دل من
هوش مصنوعی: اگر سر از بدن جدا شود، دل من به خاطر محبت تو تیزتر و قوی‌تر می‌شود.
قسم خوردم که هر جا روی آری
مرا هم باشد آنجا روی یاری
هوش مصنوعی: من قسم خورده‌ام که هر جا که بروی، من نیز در آنجا باشم و همراه تو باشم.
همه جان و دل و تن از تو باشم
تو از من باشی و من از تو باشم
هوش مصنوعی: می‌خواهم تمام وجودم را به تو تقدیم کنم و تو هم برای من باشی، تا ما به نوعی در هم ذوب شویم و یکی شویم.
دل مومی چو شمعش نرم گردید
میان هر دو صحبت گرم گردید
هوش مصنوعی: دل مانند موم نرم و لطیف است، مثل شمعی که گرما را جذب می‌کند و در محیط گفتگوهای صمیمی و دلنشین، به آرامی و گرمی می‌گراید.
در آن صحبت ز گرمی بی شکفتی
چراغ از گرمی صحبت گرفتی
هوش مصنوعی: در آن گفت‌وگو که پر از حرارت و جذابیت بود، بدون تردید روشنایی و انرژی حاصل از آن گفتگو را احساس کردی.
ز وصل هم عجب دلشاد بودند
ولی فارغ ز قصد باد بودند
هوش مصنوعی: آنها از وصال و دیدار هم خوشحال بودند، اما در عین حال، از هدف اصلی خود و خواسته‌های خود غافل بودند.