بخش ۱۶ - عتاب کردن شمع پروانه را
چو بشنید این حکایت شمع آشفت
زبان طعن بگشا و بدو گفت
که ای دیوانه چندین هرزه گویی
به تیغ من هلاک خود چه جویی
چو برق غیرتم آتش فروزد
هزاران چون تو در یکدم بسوزد
سموم قهر من گر بر تو تازد
تنت را سوزد و جانت گدازد
بسی همچون تو بر رویم نظر دوخت
خیال وصل پخت و عاقبت سوخت
چو تو هر کس که در بزم من افتاد
مگر خاکسترش بیرون برد باد
وجودت پیش من برگ گیاهی است
و گر سوزی که بر من برگ کاهی است
به نسبت با تو ما را الفتی نیست
گدا باشبچراغش نسبتی نیست
مجو زنهار از من مهربانی
ندارد زینهار آتش تو دانی
قرینم گر شوی سوزی زتابم
که تو چون کوکبی من آفتابم
چرا با وصل من چندین شتابی
که چون یابی مرا خود را نیابی
همان بهتر که گرد من نگردی
تو در جان باختن هر چه فردی
چو خود در ورطه بیم هلاکم
اگر سوزی و گر میری چه باکم
ز نخل قامتم فیضی نه بینی
بجز داغ دل از من گل نچینی
سر خود خواهی آخر داد بر باد
که بر جای بلندت دیده افتاد
مجو زا وصلم ای ناپخته کامی
مسوز از پختن سودای خامی
کسی کز شاخ گل کوته شدش دست
نچید از وی گلی هر چند برجست
چو نتوان کارها بی دسترس کرد
بقدر دسترس باید هوس کرد
به سودای لب شیرین چو فرهاد
نباید جان شیرین داد بر باد
مگر نشنیده یی خون خوردن او
بدرد ناامیدی مردن او
پس از سعیی که کوه از پا درافکند
ز لعل دوست دندان طمع کند
نکندی کوه بهر دلبر خود
که کندی خانه خود بر سر خود
نه خارا آن محبت کیش می کند
بدست خویش گور خویش می کند
نه شیر آورد تا ایوان شیرین
روان گشت از بر او جان شیرین
نبود آن صورت شیرین که خود کرد
بقتل خویش شیرین را مدد کرد
بیاد لعل او کوه گران کند
ندید آن لعل لب هر چند جان کند
چو فرهاد از لب شیرین نیاسود
تو هم نبود ازین جان کندنت سود
میا دیگر بدین سر منزل من
مکن خود را سبک در محفل من
و گر آیی رسانم خود گزندت
بفرمایم که تا آتش زنندت
بخش ۱۵ - جواب دادن پروانه: چو گفتند این حکایت خادمانشبخش ۱۷ - زاری کردن پروانه با شمع: چو ناز افزون کند یار جفا کیش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بشنید این حکایت شمع آشفت
زبان طعن بگشا و بدو گفت
هوش مصنوعی: وقتی شمع این داستان را شنید، ناراحت شد و زبان به انتقاد گشود و به او گفت.
که ای دیوانه چندین هرزه گویی
به تیغ من هلاک خود چه جویی
هوش مصنوعی: ای دیوانه، چرا اینقدر بیمورد حرف میزنی؟ با این کار خودت را به دام میاندازی و به تیغ من آسیب میزنی.
چو برق غیرتم آتش فروزد
هزاران چون تو در یکدم بسوزد
هوش مصنوعی: اگر غیرتم به خروش بیفتد، مانند آتشی که با برق میسوزد، هزاران مثل تو در یک لحظه نابود میشوند.
سموم قهر من گر بر تو تازد
تنت را سوزد و جانت گدازد
هوش مصنوعی: اگر خشم من بر تو ببارد، تن تو را خواهد سوزاند و جانت را خواهد سوزاند.
بسی همچون تو بر رویم نظر دوخت
خیال وصل پخت و عاقبت سوخت
هوش مصنوعی: بسیاری مانند تو به من نگاه کردند و در خیال وصل تو غرق شدند و در نهایت، از شدت عشق آتشین شدند.
چو تو هر کس که در بزم من افتاد
مگر خاکسترش بیرون برد باد
هوش مصنوعی: هر کسی که به مهمانی من وارد شود، مانند خاکستر است که باد آن را به بیرون میبرد و تاثیری از خود به جا نمیگذارد.
وجودت پیش من برگ گیاهی است
و گر سوزی که بر من برگ کاهی است
هوش مصنوعی: وجود تو برای من همچون یک برگ گیاه است و اگر هم آتشی بر من بزند، اثرش مانند سوزی بر روی یک برگ معمولی خواهد بود.
به نسبت با تو ما را الفتی نیست
گدا باشبچراغش نسبتی نیست
هوش مصنوعی: ما نسبت به تو هیچ نزدیکی و دوستی نداریم، همانطور که گدا هیچ نسبتی با چراغ شب ندارد.
مجو زنهار از من مهربانی
ندارد زینهار آتش تو دانی
هوش مصنوعی: مراقب باش که از من توقع محبت نداشته باش، زیرا آتش در دل من وجود دارد که میتواند شعلهور شود.
قرینم گر شوی سوزی زتابم
که تو چون کوکبی من آفتابم
هوش مصنوعی: اگر تو به من نزدیک شوی، مانند سوزشی وجودت را میگیرد، زیرا تو مانند ستارهای درخشان هستی و من همانند خورشید میدرخشم.
چرا با وصل من چندین شتابی
که چون یابی مرا خود را نیابی
هوش مصنوعی: چرا وقتی که به من میرسی اینقدر عجله میکنی که خودت را فراموش میکنی و فقط به فکر من هستی؟
همان بهتر که گرد من نگردی
تو در جان باختن هر چه فردی
هوش مصنوعی: بهتر است که دور من نگردی و در مرگ و فدای افراد دیگر قرار نگیری.
چو خود در ورطه بیم هلاکم
اگر سوزی و گر میری چه باکم
هوش مصنوعی: اگر خودم در خطر هلاکت باشم، چه اهمیتی دارد اگر بسوزم یا بمیرم.
ز نخل قامتم فیضی نه بینی
بجز داغ دل از من گل نچینی
هوش مصنوعی: من به قدری بلندای قامتم را دارم که نمیتوانی جز داغ دل من چیزی از من ببینی، و از من هیچ گلی نمیتوانی بچینی.
سر خود خواهی آخر داد بر باد
که بر جای بلندت دیده افتاد
هوش مصنوعی: اگر به خاطر خودخواهی و خودپسندیات عمل کنی، در نهایت همه چیز را از دست خواهی داد؛ زیرا کسی به تو توجه خواهد کرد که در موقعیت بالاتری قرار دارد.
مجو زا وصلم ای ناپخته کامی
مسوز از پختن سودای خامی
هوش مصنوعی: از عواطف و احساسات نابخردانه کنارهگیری کن، چرا که آتش عشق نابلدانت میتواند تو را بسوزاند و به دردسر بیندازد.
کسی کز شاخ گل کوته شدش دست
نچید از وی گلی هر چند برجست
هوش مصنوعی: کسی که از گل به خاطر کوتاه بودنش دست نکشد و آن را نچیده باشد، هرچند زیبایی خاصی در آن گل وجود داشته باشد، نمیتواند از آن بهرهمند شود.
چو نتوان کارها بی دسترس کرد
بقدر دسترس باید هوس کرد
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به کارها دسترسی پیدا کنی، باید آرزوهایت را بر اساس همان دسترسیهایی که داری محدود کنی.
به سودای لب شیرین چو فرهاد
نباید جان شیرین داد بر باد
هوش مصنوعی: انسان نباید جان شیرین خود را برای رسیدن به محبت و لذتهایی که ممکن است دست نیافتنی باشند، از دست بدهد.
مگر نشنیده یی خون خوردن او
بدرد ناامیدی مردن او
هوش مصنوعی: آیا نشنیدهای که او چطور خون میخورد و چه دردی دارد که در ناامیدی جان میدهد؟
پس از سعیی که کوه از پا درافکند
ز لعل دوست دندان طمع کند
هوش مصنوعی: پس از تلاشی که کوه را به زانو درآورد، این نشان میدهد که انسان به عشق و زیبایی دوستش امید دارد و به آن سمت حرکت میکند.
نکندی کوه بهر دلبر خود
که کندی خانه خود بر سر خود
هوش مصنوعی: نکن که برای عشق خود کوه را خراب کنی، چرا که این کار خانه خودت را بر سر خودت خراب میکند.
نه خارا آن محبت کیش می کند
بدست خویش گور خویش می کند
هوش مصنوعی: محبت حقیقی انسان را به سمت خوبیها و ارزشها هدایت میکند و در عوض، اگر از محبت دور شویم، به سمت تباهی و نابودی پیش میرویم.
نه شیر آورد تا ایوان شیرین
روان گشت از بر او جان شیرین
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که هیچ دلیلی پیدا نشد که شادی و خوشی را به خانه بیاورد و برعکس، این نبود خوشحالی باعث شد که روح و جان من دچار ناامیدی و غم شود.
نبود آن صورت شیرین که خود کرد
بقتل خویش شیرین را مدد کرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که خود را به مرگ میکشاند، به نوعی به این کار تشویق شده و حمایت شده است. در واقع، فقدان یک چهره شیرین و دوستداشتنی باعث شده است که او به این سرنوشت دچار شود.
بیاد لعل او کوه گران کند
ندید آن لعل لب هر چند جان کند
هوش مصنوعی: یاد آن لعل زیبا را که در دل دارم، مثل کوهی سنگین و سخت است. هرچند که لب او را ندیدم، ولی این یاد همچنان جانم را به درد میآورد.
چو فرهاد از لب شیرین نیاسود
تو هم نبود ازین جان کندنت سود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر فرهاد از عشق شیرین دست کشید و آرامش نیافت، تو نیز نباید از عذاب و درد جدایی سود ببری. به عبارت دیگر، در عشق و درد ناشی از آن باید صبر و استقامت داشته باشی.
میا دیگر بدین سر منزل من
مکن خود را سبک در محفل من
هوش مصنوعی: دیگر به این مکان نیا و خودت را در جمع من سبک نکن.
و گر آیی رسانم خود گزندت
بفرمایم که تا آتش زنندت
هوش مصنوعی: اگر بیایی، خودم آسیب تو را به تو میرسانم و دستور میدهم که آتش به جانت بیفکنند.