گنجور

بخش ۱۴ - صفت دو خادم شمع و پیام شمع بسوی پروانه

دو خادم داشت آن سرو گل اندام
یکی کافور و دیگر عنبرش نام
دو خادم همدم و همراز و همسال
بجانسوزی موافق در همه حال
مخمر مهرشان با طینت شمع
و زیشان بود زیب و زینت شمع
تهی ز ایشان نبد اندیشه او
پر از ایشان ز رگ تا ریشه او
ز عزت هر دو بود از نیکخواهی
به چشمش چون سپیدی و سیاهی
ازین بوی وفا داری شنیده
وز آن صد رو سفیدی نیز دیده
غم پروانه چون از حد بدر شد
ز سوزش شمع را آخر خبر شد
دوان با خادمان خویشتن گفت
که با پروانه باید این سخن گفت
که ای بیهوده گرد باد پیما
چه میگردی به گرد مجلس ما
بگرد بزم ما تا چند پویی
چه افتادت چه گم کردی چه جویی
مرا نادیده ای فرسوده تن گیر
برو دنبال کار خویشتن گیر
نظر بازی ترا با من نسازد
که جز دیوانه با آتش نبازد
چو اینها خادمان از وی شنفتد
یکایک باز با پروانه گفتند
یکی قهرش همی کردی بخواری
یکی پندش همی دادی بیاری
بر او کافور بس دلسرد بودی
ولی عنبر نیاز آورد بودی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو خادم داشت آن سرو گل اندام
یکی کافور و دیگر عنبرش نام
هوش مصنوعی: آن سرو زیبا دو خدمتکار داشت؛ یکی کافور و دیگری عطر عنبر.
دو خادم همدم و همراز و همسال
بجانسوزی موافق در همه حال
هوش مصنوعی: دو نفر که همیشه در کنار هم هستند و در هر شرایطی حمایت و همراهی یکدیگر را دارند، به گونه‌ای که در عواطف و احساساتشان با هم هماهنگ‌اند و می‌توانند با یکدیگر درد و دل کنند.
مخمر مهرشان با طینت شمع
و زیشان بود زیب و زینت شمع
هوش مصنوعی: محبت آنها مانند مخمر است که با مواد اولیه شمع ترکیب شده و زیبایی و زیبایی شمع را به وجود می‌آورد.
تهی ز ایشان نبد اندیشه او
پر از ایشان ز رگ تا ریشه او
هوش مصنوعی: او از این افراد خالی نیست و همواره در فکر و ذهنش پر از یاد آنهاست، به گونه‌ای که این موضوع در عمق وجودش و حتی از رگ‌هایش هم جاری است.
ز عزت هر دو بود از نیکخواهی
به چشمش چون سپیدی و سیاهی
هوش مصنوعی: از احترام و بزرگی هر دو طرف، به خاطر محبت و خیرخواهی، در نظر او همچون سفیدی و سیاهی دیده می‌شود.
ازین بوی وفا داری شنیده
وز آن صد رو سفیدی نیز دیده
هوش مصنوعی: از بوی وفا تو آگاه هستی و از زیبایی‌های سفید رنگ نیز خبر داری.
غم پروانه چون از حد بدر شد
ز سوزش شمع را آخر خبر شد
هوش مصنوعی: وقتی غم پروانه زیاد شد و از حد گذشت، در نهایت شمع هم متوجه سوزش و درد او شد.
دوان با خادمان خویشتن گفت
که با پروانه باید این سخن گفت
هوش مصنوعی: پادشاه با خدمتکارانش گفت که این حرف را باید با پروانه بزند.
که ای بیهوده گرد باد پیما
چه میگردی به گرد مجلس ما
هوش مصنوعی: ای بیهوده، ای باد گردان! چرا در دور این مجلس می‌چری؟
بگرد بزم ما تا چند پویی
چه افتادت چه گم کردی چه جویی
هوش مصنوعی: به دور گردهمایی ما بگرد و ببین چه چیزهایی به دست آورده‌ای یا چه چیزهایی را از دست داده‌ای. چه چیزی را در جستجوی آن هستی؟
مرا نادیده ای فرسوده تن گیر
برو دنبال کار خویشتن گیر
هوش مصنوعی: به من توجهی نکن و خودت را درگیر کارها و مسائل خودت کن.
نظر بازی ترا با من نسازد
که جز دیوانه با آتش نبازد
هوش مصنوعی: نگاه بازی تو با من مناسب نیست، چون تنها دیوانه‌ها با آتش بازی می‌کنند.
چو اینها خادمان از وی شنفتد
یکایک باز با پروانه گفتند
هوش مصنوعی: زمانی که این خادمان از او سخن گفتند، هر یک از آنها به نوبه خود با پروانه صحبت کردند.
یکی قهرش همی کردی بخواری
یکی پندش همی دادی بیاری
هوش مصنوعی: اگر یکی را به خاطر بی‌احترامی و بی‌اعتنایی تنبیه می‌کردی، دیگری را به خاطر نکته‌های آموزنده و راهنمایی‌هایی که به او می‌دادی کمک می‌کردی.
بر او کافور بس دلسرد بودی
ولی عنبر نیاز آورد بودی
هوش مصنوعی: او با کافور چندان بی‌حوصلگی داشت، اما با عنبر، به طوری دلنشین و با ارزش نیاز داشت.