گنجور

بخش ۱۹ - نامه نوشتن جم به گل و شرح حال خود گفتن

ساقی از آن می اگر ارزند گیست
جان طلب از ما دگر ارزند گیست
شمع شد از محفل و پروانه ماند
بلبل جان را دل و پروا نماند
مستم و شد مایل آتش پرم
می خورم اندر دل آتش پرم
آمده زان سیم و زر آتش پرست
کاتش پروانه در آتش پرست
جم که در آن ورطه خونخوار بود
لاله وش آن غرقه خون خوار بود
زد رقم این نامه پر غم بدوست
کارزوی دیده و دل هم بدوست
کای پری آفت همه پرواز تست
منشأ صبر و دل پرواز تست
سروی و در گلشن دل جوی تو
راحت من دیدن دلجوی تو
تا شدت ای گل دل من گشت گاه
شد غم دل کوهی و تن گشت کاه
لعل تو تا دیدم و در هر طرف
ساختم از بهر تو جان برطرف
عاجزم از محنت سودای تو
مفلسم از قیمت سودای تو
جیب دل از روی تومه پاره است
چاره آن روی تو مهپاره است
زخم دل از تاره مو وصل کن
هجر من از آن گل رو وصل کن
خون چکد از این دل ریش از وفات
مرهمی از لب بده پیش از وفات
سینه من خستی و ناچار ماند
ششدر غم بستی و ناچار ماند
با مه یکهفته کن ای جان دوچار
تا رهم از ششدر غم زان دو چار
سوختم از غم چو زر اندر خلاص
چون کنم اکنون نظر اندر خلاص
کی فتد از گردن دل بند تو
هم مگر از دیدن دلبند تو

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی از آن می اگر ارزند گیست
جان طلب از ما دگر ارزند گیست
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر آن شراب ارزشمند است، جان ما نیز ارزشمند است و دیگر از ما چیزی نطلب.
شمع شد از محفل و پروانه ماند
بلبل جان را دل و پروا نماند
هوش مصنوعی: شمع از جمع‌تان رفت و پروانه تنها مانده است، در دل بلبل عشقی نمی‌ماند و از هیچ چیز نمی‌ترسد.
مستم و شد مایل آتش پرم
می خورم اندر دل آتش پرم
هوش مصنوعی: من مست و سرمست شده‌ام و آتش درونم را حس می‌کنم. در دل این آتش، مشغول نوشیدن از می هستم.
آمده زان سیم و زر آتش پرست
کاتش پروانه در آتش پرست
هوش مصنوعی: از آن سیم و زر، آتش‌پرست آمده است که پروانه به دور آتش می‌چرخد.
جم که در آن ورطه خونخوار بود
لاله وش آن غرقه خون خوار بود
هوش مصنوعی: در جایی که سختی و خطر وجود دارد، زیبایی و لطافت هم ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد و به نوعی در تلخی و درد محو شود.
زد رقم این نامه پر غم بدوست
کارزوی دیده و دل هم بدوست
هوش مصنوعی: درد و غصه‌ای که در این نامه به تصویر کشیده شده، ناشی از آرزوی دل و چشمی است که همیشه به دوست دوخته شده است.
کای پری آفت همه پرواز تست
منشأ صبر و دل پرواز تست
هوش مصنوعی: ای پری، تو دلیل تمام پروازها هستی و منبع صبر و دلگرمی منی.
سروی و در گلشن دل جوی تو
راحت من دیدن دلجوی تو
هوش مصنوعی: در میان درختان و گل‌ها، دیدن چهره نیکو و دل‌نشین تو برای من آرامش و خوشحالی به ارمغان می‌آورد.
تا شدت ای گل دل من گشت گاه
شد غم دل کوهی و تن گشت کاه
هوش مصنوعی: وقتی که شدت غم و اندوه بر دل من چیره شد، احساس کردم که دلم مثل کوه سنگین و سنگین‌تر شده، در حالی که جسمم به سبکی کاه تبدیل شده است.
لعل تو تا دیدم و در هر طرف
ساختم از بهر تو جان برطرف
هوش مصنوعی: وقتی لعل تو را دیدم، به عشق تو در هر گوشه و کنار جانم را فدای تو کردم.
عاجزم از محنت سودای تو
مفلسم از قیمت سودای تو
هوش مصنوعی: من از درد و رنج عشق تو ناتوانم و به خاطر قیمت عشق تو فقیر و بی‌چاره‌ام.
جیب دل از روی تومه پاره است
چاره آن روی تو مهپاره است
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دوری تو پر از درد و غم است و تنها راه تسکین آن، دیدن چهره زیبای تو است.
زخم دل از تاره مو وصل کن
هجر من از آن گل رو وصل کن
هوش مصنوعی: درد دل را با موهای زیبایت درمان کن و جدایی من را با همان گل رویت ترمیم کن.
خون چکد از این دل ریش از وفات
مرهمی از لب بده پیش از وفات
هوش مصنوعی: دل جریحه‌دار من دچار درد و رنج است و از معشوقم می‌خواهم که قبل از مرگ، لبخندی یا مرهمی بر آن بگذارد تا شاید کمی تسکین یابم.
سینه من خستی و ناچار ماند
ششدر غم بستی و ناچار ماند
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و رنج است و به ناچار در غم‌هایی که بر من سایه افکنده، گرفتار مانده‌ام.
با مه یکهفته کن ای جان دوچار
تا رهم از ششدر غم زان دو چار
هوش مصنوعی: ای جان، با آن ماه زیبا یک هفته بگذران تا من از این غم که به خاطر دو چیز به آن گرفتار شده‌ام رها شوم.
سوختم از غم چو زر اندر خلاص
چون کنم اکنون نظر اندر خلاص
هوش مصنوعی: از غم به شدت عذاب می‌کشم، مثل طلا که در آتش می‌سوزد. حالا نمی‌دانم چطور باید به رهایی و نجات فکر کنم.
کی فتد از گردن دل بند تو
هم مگر از دیدن دلبند تو
هوش مصنوعی: آیا کسی از گردن دل عاشق تو جدا می‌شود، مگر اینکه زیبایی محبوب تو را ببیند؟

حاشیه ها

1404/01/08 20:04
فرید کیومرثیان زند

پرواز بلدم ولی بال پریدن ندارم
در خویش گرفتارم، خیال رهیدن ندارم

خویشتن صدپاره‌ام از زخم نگاه زمانه
اما دل زخمی‌ام میل بریدن ندارم

در وسعت اندیشه‌ام طوفان شوق افتاده
اما به قفس مانده‌ام، راه اسمان ندارم

ای خداوند! تویی بال و پرم، ناز تو می‌خواهم
بی تو ز جهان شکوهی از پریدن ندارم

هر قله که رفتم، سکوتی ژرف‌تر بود
هر خنده، نقابی‌ست… نمی‌خواهم دگر بود

در باغ جنون گم شده‌ام، بی‌ثمرم
بر شاخه‌ی خشک آرزوها، ثمرم؟

نه خواب رهایی، نه خیال رستن
نه قدرت رفتن، نه توان خستن


ای فرید! پرواز می‌خواهی چه کار؟
انسان است، در عرش هم تنها؟

فرید کیومرثیان سه شنبه - ۱۹ فروردین ۱۴۰۴