گنجور

شمارهٔ ۸ - مخمس

ز دست ناله سگ او بقصد جان من است
یقین که ناله من دشمن نهان من است
معاشران همه رادست بر دهان من است
زبسکه گوش جهانی پر از فغان من است
بشهر بر سر هوی کوی داستان من است
مرا فراق تو تا کی بداغ می سوزد
که دل بحسرت یکدم فراغ می سوزد
زدود دل همه روزم دماغ می سوزد
درون من همه شب چون چراغ می سوزد
مگر فتیله او مغز استخوان من است
چو جان من نشود جز بمرگ من دلشاد
مرا خلاص ز مردن کسی نخواهد داد
مگر ز روی وفا دوستان پاک نهاد
دعای عمر کنندم ولی قبول مباد
مرا چو زنده نمیخواهد آنکه جان من است
بتی که جز غم او مایه طرب نبود
دلم نمیدهد و گفتن ام ادب نبود
کنون که دل شد و جان نیز بی تعب نبود
به بیدلی اگرم جان رود عجب نبود
چو دل نمیدهدم آنکه دلستان من است
اگر چه نیست ز عشقت به نیک و بد ترسم
ولی ز هجر تو ایشوخ سر و قد ترسم
تو دوری از من از هلاک خود ترسم
میان جان و تنم دوری او فتد ترسم
ز دورییی که میان تو و میان من است
تو آفتابی و سر تا قدم ز نور خدا
ز شمع روی تو روشن شدی خجسته سزا
که بیتو زنده بود ای حیات روح فزا
تو در درون دل از جان خسته تنگ میا
که یک دو روز درین خانه میهمان من است
مرا که بخت چو اهلی نداده طالع نیک
اگر بپای تو ریزم درو گهر چون ریگ
وگر ز شوق تو دل جوش میزند چو شمع
تو زان من نشوی نیست بخت اینم لیک
همین بس است که گویی که خسرو آن من است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دست ناله سگ او بقصد جان من است
یقین که ناله من دشمن نهان من است
هوش مصنوعی: صدای ناله‌ی سگ او به خاطر جان من است و به یقین می‌دانم که ناله‌ی من هم نشان‌دهنده‌ی دشمنی پنهان درون من است.
معاشران همه رادست بر دهان من است
زبسکه گوش جهانی پر از فغان من است
هوش مصنوعی: دوستان و آشنایان همه، به خاطر فریادهای من، زبانشان را بر دهانم گذاشته‌اند؛ زیرا که صدای ناله‌ام در گوش تمام جهان طنین‌انداز شده است.
بشهر بر سر هوی کوی داستان من است
هوش مصنوعی: در شهر، بر سر هوی و حال، داستان من و خاطراتم جریان دارد.
مرا فراق تو تا کی بداغ می سوزد
که دل بحسرت یکدم فراغ می سوزد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم تا کی دل من از دوری تو می‌سوزد، زیرا این درد فراق آنقدر عمیق است که همیشه حسرت دو لحظه آرامش را در دل دارم.
زدود دل همه روزم دماغ می سوزد
درون من همه شب چون چراغ می سوزد
هوش مصنوعی: دل من در طول روز آرام و شاداب نیست و به شدت تحت فشار و دلتنگی به سر می‌برد. اما در شب، به مانند چراغی که دائماً روشن است، درونم در آتش سوز و اشتیاق می‌سوزد.
مگر فتیله او مغز استخوان من است
هوش مصنوعی: آیا او برای من به اندازه‌ای مهم است که انگار جزئی از وجود من است؟
چو جان من نشود جز بمرگ من دلشاد
مرا خلاص ز مردن کسی نخواهد داد
هوش مصنوعی: وقتی که جان من نمی‌تواند به غیر از مرگ من شاد باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از مردن نجات دهد.
مگر ز روی وفا دوستان پاک نهاد
دعای عمر کنندم ولی قبول مباد
هوش مصنوعی: گویا دوستان وفادار فقط برای من آرزوی عمر طولانی میکنند، اما من نمی‌خواهم که این آرزو به حقیقت بپیوندد.
مرا چو زنده نمیخواهد آنکه جان من است
هوش مصنوعی: آنکس که جان من است، حالا که زنده‌ام، مرا نمی‌خواهد.
بتی که جز غم او مایه طرب نبود
دلم نمیدهد و گفتن ام ادب نبود
هوش مصنوعی: دلی که تنها به یاد او خوش نمی‌شود و غم او را به همراه دارد، نمی‌تواند بی‌توجهی کند و گفتن این موضوع در شان من نیست.
کنون که دل شد و جان نیز بی تعب نبود
به بیدلی اگرم جان رود عجب نبود
هوش مصنوعی: اکنون که دل و جان هر دو آرام و بی‌اجازه‌اند، اگر به خاطر بی‌دلی جانم برود، تعجبی ندارد.
چو دل نمیدهدم آنکه دلستان من است
هوش مصنوعی: وقتی که دل را به کسی نمی‌سپارم، او همان کسی است که محبوب من است.
اگر چه نیست ز عشقت به نیک و بد ترسم
ولی ز هجر تو ایشوخ سر و قد ترسم
هوش مصنوعی: اگرچه از عشق تو به خوب و بد نمی‌ترسم، اما از جدایی و دوری تو به شدت نگرانم.
تو دوری از من از هلاک خود ترسم
میان جان و تنم دوری او فتد ترسم
هوش مصنوعی: من از این می‌ترسم که دوری تو باعث هلاکم شود. نگرانم که فاصله بین جان و تنم باعث جدایی‌ام از تو شود.
ز دورییی که میان تو و میان من است
هوش مصنوعی: به خاطر فاصله‌ای که بین من و تو وجود دارد، احساس دوری می‌کنم.
تو آفتابی و سر تا قدم ز نور خدا
ز شمع روی تو روشن شدی خجسته سزا
هوش مصنوعی: تو همچون خورشیدی، و تمام وجودت پر از نور الهی است. روشنایی وجود تو، باعث روشن شدن شمع‌ها شده و این خود نشانه‌ای از خوشبختی و شایستگی توست.
که بیتو زنده بود ای حیات روح فزا
تو در درون دل از جان خسته تنگ میا
هوش مصنوعی: ای حیات روح افزا، وقتی که تو در دل زنده‌ای، به جان خسته‌ام نزدیک مشو.
که یک دو روز درین خانه میهمان من است
هوش مصنوعی: یک یا دو روز اینجا مهمان من است.
مرا که بخت چو اهلی نداده طالع نیک
اگر بپای تو ریزم درو گهر چون ریگ
هوش مصنوعی: سرنوشت من مانند اهلی خوش نیست و بخت خوبی نصیبم نشده است. اما اگر برای تو این زحمت را بکشم، مانند ریگ، ارزش و زیبایی‌ای که برایم دارد، بی‌شمار خواهد بود.
وگر ز شوق تو دل جوش میزند چو شمع
تو زان من نشوی نیست بخت اینم لیک
هوش مصنوعی: اگر دل من به شوق تو به تپش افتد مانند شمعی که شعله می‌زند، از این رو نمی‌توانی به من بی‌اعتنا باشی. این وضعیت نشان می‌دهد که بخت این چنین نیست.
همین بس است که گویی که خسرو آن من است
هوش مصنوعی: فقط همین کافی است که احساس می‌کنم خسرو برای من است.