گنجور

شمارهٔ ۷ - مخمس

پری بحسن رخ گلعذار ما نرسد
ملک بخلق خوش غمگسار ما نرسد
وفای کس بوفای نگار ما نرسد
بحسن و خلق و وفا کس بیار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
مرا که نیست بکس غیر یار خویش نیاز
حقوق صحبت خود هم بیار گویم باز
چه حاجت است ز نامحرمان کشیدن ناز
بحق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
بیار یکجهت حقگزار ما نرسد
بدین شمایل و خوبی کجا بود ملکی
بدین فروغ نتابد ستاره از فلکی
بکارگاه حقیقت که نیست رنگ شکی
هزار نقش برآید ز صنع و یکی
بدلپذیری نقش نگار ما نرسد
درین زمان که حریفان شکسته بازارند
زر مرا همه از لطف حق خریدارند
اگر چه قلب زنانی که داغ ما دارند
هزار نقد ببازار کاینات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
بتان شهر گرفتم چراغ بتکده اند
زخنده نمکین طعنه بر شکر زده اند
ز لطف جمله خریدار بار ما شده اند
اگر چه حسن فروشان بجلوه آمده اند
یکی بحسن و ملاحت بیار ما نرسد
گذشت عمر و حریفان هم از جهان رفتند
کجا روم چکنم زانکه بی نشان رفتند
درین سفر همه با چشم خونفشان رفتند
دریغ قافله عمر کانچنان رفتند
که گردشان بهوای دیار ما نرسد
سلامت ار طلبی جز به نیکویی مگرو
بهر چه کاشته یی چشم دار وقت درو
ز فتنه غم نخورد خاطر سلامت رو
دلاز خبث حسودان مرنج و ایمن شو
که بد بخاطر امیدوار ما نرسد
چو رسم مهر و وفا نیست چرخ اطلس را
بخاک ره مفکن همدمان واپس را
درین حدیقه بیک چشم بین گل و خس را
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
اگر چه سوختن عاشقان بود دلجو
که جز بسوختن از عود بر نیاید بو
مباش اهلی ازین بیشتر خموش و بگو
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
بسمع پادشه کامکار ما نرسد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پری بحسن رخ گلعذار ما نرسد
ملک بخلق خوش غمگسار ما نرسد
هوش مصنوعی: هیچ موجودی نمی‌تواند به زیبایی چهره‌ی ما برسد و هیچ پادشاهی نمی‌تواند به دل‌دادگی ما نزدیک شود.
وفای کس بوفای نگار ما نرسد
بحسن و خلق و وفا کس بیار ما نرسد
هوش مصنوعی: هیچ فردی به اندازه نگار ما در وفا، زیبایی و خلق و خوی نیکو سرآمد نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند به پای او برسد.
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که نمی‌توانی کار ما را در این حرف‌ها نفی کنی.
مرا که نیست بکس غیر یار خویش نیاز
حقوق صحبت خود هم بیار گویم باز
هوش مصنوعی: من به هیچ چیزی جز یار خود نیازی ندارم و حتی وقتی که با او صحبت می‌کنم، نیازی به یادآوری حقوق و وظایف ندارم.
چه حاجت است ز نامحرمان کشیدن ناز
بحق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
هوش مصنوعی: چه نیازی به عواطف و ناز کردن در حضور کسانی هست که به ما نزدیک نیستند؟ در حالی که می‌توانیم با کسی که از رازهای ما آگاه است و سابقه گفت‌وگو داریم، راحت‌تر باشیم.
بیار یکجهت حقگزار ما نرسد
هوش مصنوعی: لطفاً یک راهی برای ما ایجاد کن که به حق و حقیقت برسیم.
بدین شمایل و خوبی کجا بود ملکی
بدین فروغ نتابد ستاره از فلکی
هوش مصنوعی: با این زیبایی و دلربایی، کجا چنین پادشاهی وجود دارد که نوری این‌چنین درخشان داشته باشد و ستاره‌ها از آسمان نتوانند همچو او بدرخشند؟
بکارگاه حقیقت که نیست رنگ شکی
هزار نقش برآید ز صنع و یکی
هوش مصنوعی: در کارگاه حقیقت، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد؛ از دست خالق، هزاران نقش و تصویر به وجود می‌آید، اما همه آن‌ها یکی هستند.
بدلپذیری نقش نگار ما نرسد
هوش مصنوعی: نقش و نگار زیبای ما قابل تغییر و جا به جا شدن نیست.
درین زمان که حریفان شکسته بازارند
زر مرا همه از لطف حق خریدارند
هوش مصنوعی: در این زمان که رقبای من در کارهایشان ناتوان شده‌اند، مردم همه به خاطر لطف خدا به من ارزش و توجه می‌کنند و به دنبال من هستند.
اگر چه قلب زنانی که داغ ما دارند
هزار نقد ببازار کاینات آرند
هوش مصنوعی: هرچند زنان محجوب و با احساس که برای ما یا خاطرات ما درد دارند، اگر بخواهند، می‌توانند عشق و احساسات خود را به زیبایی بیان کنند و در دنیای هستی چیزی ارزشمند به دست آورند.
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه‌ی ما دارای ارزش و شایستگی نیست.
بتان شهر گرفتم چراغ بتکده اند
زخنده نمکین طعنه بر شکر زده اند
هوش مصنوعی: بتان شهر را به چنگ آوردم و چراغ بتکده را روشن کردم. در اینجا، افرادی با طعنه و کنایه به من می‌زنند، مثل نمکین که به شکر اشاره می‌کند.
ز لطف جمله خریدار بار ما شده اند
اگر چه حسن فروشان بجلوه آمده اند
هوش مصنوعی: از روی مهربانی، همه به استقبال و خرید کالای ما آمده‌اند، هرچند که زیبایی‌ فروشان با جلوه‌گری خود توجه همگان را جلب کرده‌اند.
یکی بحسن و ملاحت بیار ما نرسد
هوش مصنوعی: یک نفر با زیبایی و جاذبه‌اش ما را از رسیدن به هدف دور کرده است.
گذشت عمر و حریفان هم از جهان رفتند
کجا روم چکنم زانکه بی نشان رفتند
هوش مصنوعی: عمر من به سرعت گذشت و دوستانم نیز از دنیا رفتند. اکنون نمی‌دانم به کجا بروم، چرا که آنها بدون هیچ نشانی رفته‌اند.
درین سفر همه با چشم خونفشان رفتند
دریغ قافله عمر کانچنان رفتند
هوش مصنوعی: در این سفر، همه با چشمانی پر از اشک و غم حرکت کردند، ای کاش قافله عمر نیز به همین شکل پیش نمی‌رفت و زود از بین نمی‌رفت.
که گردشان بهوای دیار ما نرسد
هوش مصنوعی: تا گرد و غبارشان به سرزمین ما نیفتد.
سلامت ار طلبی جز به نیکویی مگرو
بهر چه کاشته یی چشم دار وقت درو
هوش مصنوعی: اگر به دنبال سلامت و خوشبختی هستی، فقط به نیکی و خوبی فکر کن و برای هر آنچه که کاشته‌ای، منتظر زمان برداشت آن باش.
ز فتنه غم نخورد خاطر سلامت رو
دلاز خبث حسودان مرنج و ایمن شو
هوش مصنوعی: از ناراحتی و مشکلات نگران نشو، ای دل، زیرا که دل شاد و آرامی داری. از بدخواهی حسودان غم نگیر و ایمن و مطمئن باش.
که بد بخاطر امیدوار ما نرسد
هوش مصنوعی: نباید بدی به خاطر امیدواری ما اتفاق بیفتد.
چو رسم مهر و وفا نیست چرخ اطلس را
بخاک ره مفکن همدمان واپس را
هوش مصنوعی: زمانی که قانون عشق و وفا وجود ندارد، بهترین دوستان را نیز نباید بر زمین بزنیم.
درین حدیقه بیک چشم بین گل و خس را
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
هوش مصنوعی: در این باغ، با یک نگاه به گل و علف، چنان زندگی کن که اگر روزی در خاک راه بروی، کسی متوجه تو نشود.
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
هوش مصنوعی: هیچ غباری از یاد و خاطرات ما عبور نخواهد کرد.
اگر چه سوختن عاشقان بود دلجو
که جز بسوختن از عود بر نیاید بو
هوش مصنوعی: عاشقان هرچند در آتش سوزانند، اما برای آن‌ها بویی جز بخور نمی‌آید؛ یعنی در دل سوختن، تنها عطر عشق و معشوق نمایان می‌شود.
مباش اهلی ازین بیشتر خموش و بگو
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
هوش مصنوعی: مکن سکوت طولانی‌تر از این و بگو که حافظ در عشق سوخت و می‌ترسم داستان او را باز کنم.
بسمع پادشه کامکار ما نرسد
هوش مصنوعی: به گوش پادشاه موفق ما نمی‌رسد.