گنجور

شمارهٔ ۶ - ترجیع بند

ای دهان و لبت ز جان خوشتر
دهن از لب، لب از دهان خوشتر
گر زبانم بری چو شمع خوشم
عاشق مست بی زبان خوشتر
بخیالت نهفته بازم عشق
عاشقی با بتان نهان خوشتر
کی فروشم ترا بصد عالم
یک نگاهت ز صد جهان خوشتر
ز آستان تو نیستم سر عرش
سر عاشق بر آستان خوشتر
ساقی، آن به که در میان آیی
خوش بود شمع و در میان خوشتر
نیست در عالم از تو به چیزی
در جهان چیست خود ز جان خوشتر
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
ای جمال تو نور دیده من
وز دو عالم تو بر گزیده من
چیست غوغای شحنه عشقت
فتنه جان آرمیده من
در کمند تعلق افتادست
از دو زلفت دل جریده من
همچو مجنون خوشم که آهوی تست
مونس خاطر رمیده من
تا لب من رسد بپا بوست
سوخت جان بلب رسیده من
شاه حسنی سزد که گویی هست
یوسف مصر زر خریده من
همه عالم بچشم و دل دیدیم
از تو بهتر ندیده دیده من
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
ای برخ جان و جان جانان هم
همه را مونس دل و جان هم
بدو محراب ابروی شوخی
قبله کافر و مسلمان هم
کفر و ایمان ما تویی بی تو
بت پرستی است کفر و ایمان هم
برفشان دست تا بر افشانم
کآستین پر درست و دامان هم
بسکه ناخن زدم بسینه چو گل
پاره شد سینه چون گریبان هم
ساقی جان تویی که از لب لعل
باده بخشی و آب حیوان هم
بطفیل تو عالمی جمعند
بلکه این عالم پریشان هم
هر چه غیز از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
ای غمت راحت روان همه
بفدای غم تو جان همه
عارضت شمع محفل خوبان
قامتت سر و بوستان همه
خنده یی کرد پسته دهنت
که زبان بسته در دهان همه
همدمان در کنار شمع رخت
جان من سوزد از میان همه
شب سگانت بخواب بر در تو
من بیدار پاسبان همه
ساقیا جرعه یی که میسوزد
غم دل مغز استخوان همه
تا شدی آفتاب عالمتاب
این حدیث است بر زبان همه
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
ساقیا، می چو در میان آری
مرده را آب در دهان آری
پرده بردار تا به معجز حسن
یوسف رفته با جهان آری
وقت آن شد که زلف بگشایی
دل دزدیده در میان آری
بزبان آریم پس از مردن
گر مرا نام بر زبان آری
بی تو عالم مرا بجان آورد
چند ازین عالمم بجان آری
ساقیا، به ز عالمی بیقین
بلکه از هر چه در گمان آری
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
ای جمال تو از نهایت بیش
بیش از یوسف و بغایت بیش
دوری از من شکایتم اینست
نتوان کرد ازین شکایت بیشس
من اسیر فراق و دل باتو
دل من از منش هدایت بیش
زخم دل از علاج کردن غیر
میکند در جگر سرایت بیش
عقل در شهر عاشقان کمتر
فتنه خیزد ازین ولایت بیش
تیغت از چنگ مردنم برهاند
نتوان کرد ازین حمایت بیش
دیده ام هر چه هست در عالم
خوانده ام قصه از نهایت بیش
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
چون تو ماهی بهیچ منزل نیست
چون تو شمعی بهیچ محفل نیست
آدمی نیست صورتیست ز گل
هر که بر صورت تو مایل نیست
مشکل اینست کز تو دورم من
ور نه امیدم از تو مشکل نیست
نقد دیوانگی است مایه عقل
غیر صبر تو اندرین دل نیست
آفرین بر غمت که در همه حال
از اسیران خویش غافل نیست
از جهانی تو حاصل اهلی
وز جهان بیتو هیچ حاصل نیست
بی جمال تو عالم ایساقی
جز خیالی بدیده و دل نیست
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دهان و لبت ز جان خوشتر
دهن از لب، لب از دهان خوشتر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت لب‌ها و دهان اشاره دارد و می‌گوید که دهان و لب‌ها هر کدام زیبایی خاصی دارند. هر یک از این دو عضو به نوعی از دیگری جذاب‌تر و دلرباتر هستند و زیبایی آن‌ها در کنار هم تکمیل می‌شود.
گر زبانم بری چو شمع خوشم
عاشق مست بی زبان خوشتر
هوش مصنوعی: اگر زبان من هم قطع شود، همچون شمعی که می‌سوزد، خوشبختانه عاشق بی‌زبان بودن برای من شیرین‌تر است.
بخیالت نهفته بازم عشق
عاشقی با بتان نهان خوشتر
هوش مصنوعی: در فکر تو پنهان است که عشق به معشوقان نهان، برایم دلنشین‌تر است.
کی فروشم ترا بصد عالم
یک نگاهت ز صد جهان خوشتر
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم تو را به قیمت دنیا بفروشم، چرا که یک نگاه تو برایم از تمام جهان زیباتر است.
ز آستان تو نیستم سر عرش
سر عاشق بر آستان خوشتر
هوش مصنوعی: از درگاه تو دور نیستم، زیرا سر و دل عاشق بر درگاه تو شیرین‌تر است.
ساقی، آن به که در میان آیی
خوش بود شمع و در میان خوشتر
هوش مصنوعی: ای ساقی، بهتر است که تو در جمع بیایی، زیرا وجود تو مانند شمعی است که در دل جمع نور بیشتری می‌افشاند و جو را دلپذیرتر می‌کند.
نیست در عالم از تو به چیزی
در جهان چیست خود ز جان خوشتر
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیزی به ارزش تو نیست و هیچ چیز از جان و زندگی انسان مهم‌تر نیست.
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
هوش مصنوعی: هر چیز دیگری جز تو در دنیا بی‌ارزش است، تو یگانه جان عالم هستی و بقیه به حساب نمی‌آیند.
ای جمال تو نور دیده من
وز دو عالم تو بر گزیده من
هوش مصنوعی: ای زیبایی تو روشنی چشم من هستی و من از میان دو جهان، تو را برگزیده‌ام.
چیست غوغای شحنه عشقت
فتنه جان آرمیده من
هوش مصنوعی: غوغای شحنه عشق تو چیست که باعث شده جان آرامیده من به تلاطم درآید؟
در کمند تعلق افتادست
از دو زلفت دل جریده من
هوش مصنوعی: دل من در دام زیبایی‌های زلف‌های تو گرفتار شده است.
همچو مجنون خوشم که آهوی تست
مونس خاطر رمیده من
هوش مصنوعی: من مانند مجنون هستم که آهوئی خوشجس می‌باشد، و این آهو مونس و همراه دلم است که در حال پرسه زدن و رمیده است.
تا لب من رسد بپا بوست
سوخت جان بلب رسیده من
هوش مصنوعی: تا زمانی که لب من به لبت برسد، جانم در حسرت آن که به تو نزدیک شوم می‌سوزد.
شاه حسنی سزد که گویی هست
یوسف مصر زر خریده من
هوش مصنوعی: پادشاهی که مانند حسن زیباست، شایسته است که مانند یوسفِ مصری مورد محبت و توجه قرار گیرد و من هم به او ارادت دارم.
همه عالم بچشم و دل دیدیم
از تو بهتر ندیده دیده من
هوش مصنوعی: من در تمام جهان با چشم و دل سفر کرده‌ام و هیچ چیز را بهتر از تو ندیده‌ام.
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
هوش مصنوعی: هر چیزی جز تو، هیچ ارزشی ندارد. تو تنها روح و جوهره‌ی زندگی هستی و باقی چیزها هیچ اهمیت و جایگاهی ندارند.
ای برخ جان و جان جانان هم
همه را مونس دل و جان هم
هوش مصنوعی: ای کسی که جان من و جان معشوق استی، تو مونس دل و جان همه هستی.
بدو محراب ابروی شوخی
قبله کافر و مسلمان هم
هوش مصنوعی: ابروی خوش‌فرم تو، مانند محرابی است که در آن، کافر و مسلمان هر دو می‌توانند به سجده بیفتند؛ یعنی زیبایی تو آن‌قدر جذاب است که همه را به خود جلب می‌کند.
کفر و ایمان ما تویی بی تو
بت پرستی است کفر و ایمان هم
هوش مصنوعی: بدون تو، هر دو ایمان و کفر بی‌ارزش هستند و همه چیز به نوعی پرستش بت‌ها تبدیل می‌شود.
برفشان دست تا بر افشانم
کآستین پر درست و دامان هم
هوش مصنوعی: دست‌های برفشان را تا جایی می‌برم که آستین پروردگار و دامنش را بر افرازم.
بسکه ناخن زدم بسینه چو گل
پاره شد سینه چون گریبان هم
هوش مصنوعی: به قدری به سینه‌ام ناخن زدم که مثل گل پاره و از هم باز شد، سینه‌ام حالتی مانند گریبان پیدا کرد.
ساقی جان تویی که از لب لعل
باده بخشی و آب حیوان هم
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که از لب‌های زیبا نوشیدنی می‌نوشانی و حیات‌بخش‌ترین آب‌ها را به دیگران می‌دهی.
بطفیل تو عالمی جمعند
بلکه این عالم پریشان هم
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو، جمع زیادی از افراد در این دنیا گرد هم آمده‌اند، حتی اگر این دنیا در حال حاضر به هم ریخته و ناآرام باشد.
هر چه غیز از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از تو باشد، هیچ است. تو تنها جان عالم هستی و باقی چیزها هیچ ارزش و اهمیتی ندارند.
ای غمت راحت روان همه
بفدای غم تو جان همه
هوش مصنوعی: ای غم تو، آرامش روانم را گرفته و همه‌ی جانم فدای غم تو شده است.
عارضت شمع محفل خوبان
قامتت سر و بوستان همه
هوش مصنوعی: بدن زیبا و سر و قامت تو مانند شمعی در جمع خوبان، دار و درختی در بوستان است.
خنده یی کرد پسته دهنت
که زبان بسته در دهان همه
هوش مصنوعی: لبخندی کردی که همه را تحت تأثیر قرار داد و زبانشان بند آمد.
همدمان در کنار شمع رخت
جان من سوزد از میان همه
هوش مصنوعی: دوستانم در کنار شمع تو، روح و جان من شعله‌ور می‌شود و از میان همه چیزها می‌سوزد.
شب سگانت بخواب بر در تو
من بیدار پاسبان همه
هوش مصنوعی: شب که سگ‌ها در کنار در تو خوابیده‌اند، من بیدارم و نگهبانی می‌کنم از همه چیز.
ساقیا جرعه یی که میسوزد
غم دل مغز استخوان همه
هوش مصنوعی: ای ساقی، نوشیدی را به من بده که به شدت درد دل را می‌سوزاند و عصاره ی آن در وجودم را در می‌نوردد.
تا شدی آفتاب عالمتاب
این حدیث است بر زبان همه
هوش مصنوعی: وقتی که تو به عنوان خورشید تابان درخشان شدی، این موضوع بر زبان همه مردم جاری شده است.
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
هوش مصنوعی: هر چیزی جز تو وجود ندارد، ای ساقی؛ تو جان و روح همه‌ی دنیا هستی و باقی چیزها هیچ هستند.
ساقیا، می چو در میان آری
مرده را آب در دهان آری
هوش مصنوعی: ای ساقی، وقتی می‌ریزی، به یاد مرده‌ها باش؛ مانند آبی که در دهان مرده می‌ریزند.
پرده بردار تا به معجز حسن
یوسف رفته با جهان آری
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا زیبایی معجزه‌آسا و جذابیت یوسف بر جهان نمایان شود.
وقت آن شد که زلف بگشایی
دل دزدیده در میان آری
هوش مصنوعی: زمان آن فرارسیده که موهایت را آزاد کنی و دل دزدیده را در میان بگیری.
بزبان آریم پس از مردن
گر مرا نام بر زبان آری
هوش مصنوعی: اگر پس از مرگم نام من را به زبان بیاوری، به زبان می‌آوریم.
بی تو عالم مرا بجان آورد
چند ازین عالمم بجان آری
هوش مصنوعی: عالم بدون تو، برایم تحمل‌ناپذیر شده است؛ چقدر از این دنیا می‌توانم تحمل کنم؟
ساقیا، به ز عالمی بیقین
بلکه از هر چه در گمان آری
هوش مصنوعی: ای ساقی، بدان که دنیای ما بی‌حقیقت‌تر از آن است که بتوانی تصور کنی و از هر آنچه در ذهن توست، دورتر است.
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
هوش مصنوعی: هر چیزی که جز تو وجود دارد، بی‌ارزش است. تو تنها روح و جان جهان هستی و بقیه هیچ اهمیت ندارند.
ای جمال تو از نهایت بیش
بیش از یوسف و بغایت بیش
هوش مصنوعی: زیبایی تو از حد و مرز فراتر است، حتی بیشتر از زیبایی یوسف، و در نهایت، از آن نیز بسیار بیشتر است.
دوری از من شکایتم اینست
نتوان کرد ازین شکایت بیشس
هوش مصنوعی: دوری از من باعث شده که نتوانم بیشتر از این از دوری شکایت کنم.
من اسیر فراق و دل باتو
دل من از منش هدایت بیش
هوش مصنوعی: من در زنجیر دوری تو هستم و دل من به خاطر ارتباط با تو، بیشتر از همیشه هدایت می‌شود.
زخم دل از علاج کردن غیر
میکند در جگر سرایت بیش
هوش مصنوعی: زخم دل را تنها کسی می‌تواند درمان کند که خود دچار این درد نبوده و با احساسات دیگران آشنا باشد، در حالی که این درد در وجودش عمیق‌تر می‌شود.
عقل در شهر عاشقان کمتر
فتنه خیزد ازین ولایت بیش
هوش مصنوعی: در میان عاشقان، عقل کمتر دچار شور و هیجان می‌شود و از این سرزمین بیشتر آرامش می‌یابد.
تیغت از چنگ مردنم برهاند
نتوان کرد ازین حمایت بیش
هوش مصنوعی: تیغ تو نمی‌تواند مرا از این حمایت بیشتر رهایی بخشد.
دیده ام هر چه هست در عالم
خوانده ام قصه از نهایت بیش
هوش مصنوعی: در دنیا هر چیزی که وجود دارد را دیده‌ام و از آغاز تا انتهای آن داستان‌ها را شنیده‌ام.
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
هوش مصنوعی: هر چیزی که جز تو وجود دارد، هیچ ارزشی ندارد. تو تنها جوهر زندگی و حقیقتی هستی که در جهان وجود دارد و باقی چیزها بی‌معنا هستند.
چون تو ماهی بهیچ منزل نیست
چون تو شمعی بهیچ محفل نیست
هوش مصنوعی: تو مانند ماهی هستی که هیچجا نمی‌توام پیدا کرد و مانند شمعی هستی که در هیچ محفل وGathering دیگری وجود ندارد.
آدمی نیست صورتیست ز گل
هر که بر صورت تو مایل نیست
هوش مصنوعی: هیچ انسانی نمی‌تواند تا این حد زیبا باشد، زیرا هر کسی که به زیبایی تو توجه نکند، انگار انسانی نیست.
مشکل اینست کز تو دورم من
ور نه امیدم از تو مشکل نیست
هوش مصنوعی: مشکل این است که من از تو دور هستم، وگرنه امیدم به تو هیچ دشواری ندارد.
نقد دیوانگی است مایه عقل
غیر صبر تو اندرین دل نیست
هوش مصنوعی: عقل و خرد به نقد دیوانگی مبدل شده، اما از آنجا که صبر در این دل وجود ندارد، نمی‌توان به درستی به فکر و تدبیر پرداخت.
آفرین بر غمت که در همه حال
از اسیران خویش غافل نیست
هوش مصنوعی: ستایش می‌کنم غم تو را که در هر شرایطی نسبت به افرادی که تحت تأثیر مشکلات تو هستند بی‌تفاوت نیستی.
از جهانی تو حاصل اهلی
وز جهان بیتو هیچ حاصل نیست
هوش مصنوعی: از جهان خود نکته‌ها و تجربه‌هایی را کسب کرده‌ای، اما از جهان دیگر هیچ‌چیز به دست نیاورده‌ای.
بی جمال تو عالم ایساقی
جز خیالی بدیده و دل نیست
هوش مصنوعی: بدون زیبایی تو، در این دنیا هیچ چیزی جز تصویری در ذهن و قلب وجود ندارد.
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ
جان عالم تویی و باقی هیچ
هوش مصنوعی: هر چیزی جز تو در این عالم وجود ندارد، ای ساقی؛ تو تنها روح و esencia این جهان هستی و باقی چیزها هیچ اهمیت و ارزشی ندارند.