گنجور

شمارهٔ ۵ - ترکیب بند در مرثیه ظفر الاسلام صاعدی گوید

آه این چه فتنه بود که چرخ بلند کرد
وای این چه دود بود که جان دردمند کرد
باد اجل فکند صنوبر قدم بخاک
آزرده صد هزار دل مستمند کرد
گنجی که زیر پا نپسندید فرق عرش
او را چه شد که خاک نشینی پسند کرد
پروانه‌وار بر سر آن شمع عالمی
هرچند جان سوخته خود سپند کرد
آخر که کرد باد اجل زان چراغ دور
وز شمع آن جمال که دفع گزند کرد
آن یادگار بود ز صاحب کرامتی
کورا خدای در دو جهان ارجمند کرد
یعنی نظام ملت و دین احمد آنکه او
نام خلیفه العجمی را بلند کرد
گر شد نظام دین ظفر اسلام را چه شد
جان جهان و زبده ایام را چه شد
شرع از نظام ماند شریعت پناه کو
خورشید شرع پرورش عرش اشتباه کو
گیرم فلک مقابل او خیمه می‌زند
آن حشمت و بزرگی و آن دستگاه کو
خورشید اگر به مسند دوران بود عزیز
آن عزت و تمکن و آن قدر و جاه کو
روز و شب از قیامت ماتم تباه شد
گر حشر نیست روشنی مهر و ماه کو
آن آفتاب را نفس گرم سرد شد
لب هم ببست آینه صبحگاه کو
گیتی نما شکست و ندارم مجال آه
ور هم مجال آه بود تاب آه کو؟
دعوی دوستی و پس از دوست زندگی
در شرع مهر دعوی ما را گواه کو
هرگز زمانه گنجی ازین در زمین نیافت
هرگز سپهر هم ظفری اینچنین نیافت
آن مرهم درون که به زخم هلاک رفت
آب حیات بود چرا زیر خاک رفت
آن گوهر لطیف در این خاکدان غم
با جسم پاک آمد و با چشم پاک رفت
چون چشم لاله نرگس خوبان ز داغ او
از بس که ریخت خون جگر در مغاک رفت
آه از جهان که در چمنش هر گلی که رست
روزی که رفت از ستمش سینه‌چاک رفت
هر کف که شد خضاب درین باغ همچو گل
آخر به باد حادثه چون برگ تاک رفت
از سوز آه و ناله یاران درین عزا
دشمن اگر رسید هم اندوهناک رفت
اندیشه کن که کام که شیرین شود ز دهر
کآب بقا به تخلی زهر هلاک رفت
دارد همیشه کاسه زهری اجل به دست
وین چاشنی زهر رساند به هر که هست
کی یاد دوست از دل ناشاد می‌رود
از دیده گر برفت کی از یاد می‌رود
تا او برفت همدم آه است جان ما
بی‌دوست جان ما همه بر باد می‌رود
او شد به خواب و فتنه برآورد دست جور
کار این زمان به ناله و فریاد می‌رود
گو سر بر آر چشمه حیوان ز زیر خاک
در ظلم مرگ بین که چه بیداد می‌رود
خلقی اسیر دوزخ غم زین قیامتند
او در بهشت فارغ و آزاد می‌رود
ای سیل گریه چند به تعجیل می‌روی
آهسته رو که خانه ز بنیاد می‌رود
جان در ازل به ملک وجود آمد از عدم
باز از وجود در عدم‌آباد می‌رود
با نوش زندگی همه را زهر مردن است
هرکس که زاد عاقبت از بهر مردن است
خطی است بر سر همه از خوب تا به زشت
از مرگ سر مکش که چنین است سرنوشت
از مرگ چاره نیست به هرجا که می‌روی
خواهی به کعبه رخت کش و خواه در کنشت
بگذر ز باغ دهر اگر مرغ زیرکی
کاین لاله‌زار خاک عزیزان به خون سرشت
گر هم کسی به تخت سلیمان رسد چه سود
کز تخت و تاج سر نهد آخر به خاک و خشت
کو خواجه جهان ظفر اسلام صاعدی
کز لطف در دل همه‌کس تخم مهر کشت
مرغ دلش ز گلشن عالم به تنگ بود
جا در بهشت کرد و جهان را به جا بهشت
چون طایر بهشت بود مرغ روح او
تاریخ رحلتش طلب از «طایر بهشت»
دایم ز حق دل ظفر اسلام شاد باد
عمر معین دین محمد زیاد باد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آه این چه فتنه بود که چرخ بلند کرد
وای این چه دود بود که جان دردمند کرد
هوش مصنوعی: او به شدت از بلایایی که به او رسیده، نالان است و از سرنوشت نامساعد خود شکایت می‌کند. این بلایا مانند توفانی غافل‌گیر کننده او را در بر گرفته و درد و رنج زیادی به او تحمیل کرده است.
باد اجل فکند صنوبر قدم بخاک
آزرده صد هزار دل مستمند کرد
هوش مصنوعی: باد مرگ، درخت صنوبر را به زمین زده و باعث ناراحتی و آسیب به خاک شده و صد هزار دل بی‌نوا را غمگین کرده است.
گنجی که زیر پا نپسندید فرق عرش
او را چه شد که خاک نشینی پسند کرد
هوش مصنوعی: گنجی که زیر پای انسان است و او آن را نادیده می‌گیرد، چگونه می‌تواند به مقام و جایگاهی بالاتر از عرش برسد، در حالی‌که خودش به زندگی در خاک و زمین رضایت داده است؟
پروانه‌وار بر سر آن شمع عالمی
هرچند جان سوخته خود سپند کرد
هوش مصنوعی: پروانه‌وار، با شوق و زندگی، به دور آن شمعی که نماد عشق یا هدفی بزرگ است، می‌چرخد و وجود خود را، حتی اگر به خطر بیفتد، برای رسیدن به آن قرار می‌دهد. هرچند که جانش به خاطر این عشق و اشتیاق سوخته و آسیب‌دیده است.
آخر که کرد باد اجل زان چراغ دور
وز شمع آن جمال که دفع گزند کرد
هوش مصنوعی: در نهایت، زمانی که سرنوشت به ما نزدیک می‌شود، چنان که شعله‌ی چراغ و نور شمع به پایان می‌رسد، این زیبایی که ما را از خطرات دور می‌کرد، نیز از میان خواهد رفت.
آن یادگار بود ز صاحب کرامتی
کورا خدای در دو جهان ارجمند کرد
هوش مصنوعی: این یادگار از کسی است که دارای کرامت و فضیلت است و خداوند او را در دو جهان محترم و بزرگوار قرار داده است.
یعنی نظام ملت و دین احمد آنکه او
نام خلیفه العجمی را بلند کرد
هوش مصنوعی: نظام ملت و دین پیامبر احمد را کسی به خوبی برقرار کرد که نام خلیفه غیر عرب را به‌خوبی مطرح ساخت.
گر شد نظام دین ظفر اسلام را چه شد
جان جهان و زبده ایام را چه شد
هوش مصنوعی: اگر نظام دین به پیروزی برسد، پس چه بر سر اسلام می‌آید و جان جهان و بهترین روزها چه می‌شود؟
شرع از نظام ماند شریعت پناه کو
خورشید شرع پرورش عرش اشتباه کو
هوش مصنوعی: قوانین دینی و قوانین اجتماعی از هم جدا نیستند و باید در کنار هم وجود داشته باشند. باید به دنبال منابع نورانی و درست برای هدایت و رشد روحی باشیم و از اشتباهات و گمراهی‌ها دوری کنیم.
گیرم فلک مقابل او خیمه می‌زند
آن حشمت و بزرگی و آن دستگاه کو
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که آسمان در برابر او به عظمت و بزرگی خود خیمه می‌زند، پس آن شکوه و جلال و آن ابزار و وسایل کجا هستند؟
خورشید اگر به مسند دوران بود عزیز
آن عزت و تمکن و آن قدر و جاه کو
هوش مصنوعی: اگر خورشید بر تخت سلطنت نشسته بود، آن عظمت و مقام و اعتبار کجا می‌رفت؟
روز و شب از قیامت ماتم تباه شد
گر حشر نیست روشنی مهر و ماه کو
هوش مصنوعی: روز و شب در قیامت، مانند عزایی ویران‌کننده به نظر می‌رسد، زیرا اگر روز قیامت (حشر) وجود نداشته باشد، دیگر نوری از خورشید و ماه نخواهیم دید.
آن آفتاب را نفس گرم سرد شد
لب هم ببست آینه صبحگاه کو
هوش مصنوعی: آفتاب که روزی با گرمای خود همه چیز را روشن می‌کرد، حالا سرد و بی‌روح شده است و دیگر از آن نشاط صبحگاهی خبری نیست.
گیتی نما شکست و ندارم مجال آه
ور هم مجال آه بود تاب آه کو؟
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر مشکلاتش به من فرصت نمی‌دهد که آهی بکشم، و حالا حتی اگر فرصتی هم برای آه زدن داشتم، تاب و تحمل آن را ندارم.
دعوی دوستی و پس از دوست زندگی
در شرع مهر دعوی ما را گواه کو
هوش مصنوعی: دوستی را ادعا می‌کنیم، اما وقتی به زندگی مشترک می‌رسیم، نشانه‌ای از عشق و محبت واقعی وجود ندارد. در این میان، از قوانین و نشانه‌های واقعی دوستی بهره‌ای نمی‌بریم.
هرگز زمانه گنجی ازین در زمین نیافت
هرگز سپهر هم ظفری اینچنین نیافت
هوش مصنوعی: هیچ زمانه‌ای نتوانسته در زمین گنجی به اندازه این پیدا کند و هیچ آسمانی هم به این صورت پیروزی نداشته است.
آن مرهم درون که به زخم هلاک رفت
آب حیات بود چرا زیر خاک رفت
هوش مصنوعی: آن دارویی که برای درمان زخم‌های عمیق و خطرناک به کار می‌رفت، در واقع آب حیات بود. اما چرا این داروی ارزشمند زیر خاک و پنهان مانده است؟
آن گوهر لطیف در این خاکدان غم
با جسم پاک آمد و با چشم پاک رفت
هوش مصنوعی: این جوهری ارزشمند و نازک، در این دنیای غم‌انگیز و خاکی وارد شد و با روحی پاک و معصوم آمد و در نهایت با چشمی پاک و بی‌خبر از غم‌ها رفت.
چون چشم لاله نرگس خوبان ز داغ او
از بس که ریخت خون جگر در مغاک رفت
هوش مصنوعی: چشم‌های نرگس مانند لاله‌ها به خاطر داغ و غم او، از شدت ناراحتی به حدی گریسته‌اند که خون دل‌شان به زمین ریخته و به چاله‌ای فرو رفته‌اند.
آه از جهان که در چمنش هر گلی که رست
روزی که رفت از ستمش سینه‌چاک رفت
هوش مصنوعی: این جهان چه دردناکی است که در باغش، هر گلی که می‌روید، روزی از ستم او، دلشکسته و نابود می‌شود.
هر کف که شد خضاب درین باغ همچو گل
آخر به باد حادثه چون برگ تاک رفت
هوش مصنوعی: هر گلی که در این باغ به زیبایی خضاب شده، در نهایت به سرنوشت برگ‌های تاک دچار می‌شود و همچون آن‌ها به باد حوادث می‌افتد.
از سوز آه و ناله یاران درین عزا
دشمن اگر رسید هم اندوهناک رفت
هوش مصنوعی: در این مراسم سوگواری، صدای غم و ناله دوستان به قدری رسا بود که حتی اگر دشمن هم به اینجا می‌رسید، از اندوهی که در فضا حاکم بود، ناراحت می‌شد و می‌رفت.
اندیشه کن که کام که شیرین شود ز دهر
کآب بقا به تخلی زهر هلاک رفت
هوش مصنوعی: به تفکر فرو رو که لذت و خوشی زندگی، وقتی به اوج می‌رسد، مانند آبی است که باعث حیات می‌شود، در حالی که زهر مرگ‌بار در حال تخلیه و دوری از ماست.
دارد همیشه کاسه زهری اجل به دست
وین چاشنی زهر رساند به هر که هست
هوش مصنوعی: همیشه دست مرگ با کاسه‌ای از سم آماده است و این سم به هر که باشد، می‌رسد.
کی یاد دوست از دل ناشاد می‌رود
از دیده گر برفت کی از یاد می‌رود
هوش مصنوعی: وقتی که یاد دوست از دل غمگین می‌رود، اگر از چشم دور شود، آیا او از یاد نیز می‌رود؟
تا او برفت همدم آه است جان ما
بی‌دوست جان ما همه بر باد می‌رود
هوش مصنوعی: زمانی که او رفت، تنها آه و ناله به همراه داریم و بی‌دوست، جان ما در خطر است و همه چیز در حال نابودی است.
او شد به خواب و فتنه برآورد دست جور
کار این زمان به ناله و فریاد می‌رود
هوش مصنوعی: او به خواب رفت و فتنه‌ای بوجود آمد. در این زمان، کار به جایی رسیده که تنها با ناله و فریاد می‌توان حال و روز را توصیف کرد.
گو سر بر آر چشمه حیوان ز زیر خاک
در ظلم مرگ بین که چه بیداد می‌رود
هوش مصنوعی: سر را بالا آور، ای چشمه زندگی، از زیر خاک بیرون بیا و ببین که در سایه مرگ چه ظلم و ناراحتی در حال وقوع است.
خلقی اسیر دوزخ غم زین قیامتند
او در بهشت فارغ و آزاد می‌رود
هوش مصنوعی: جمعیتی در دوزخ غم گرفتارند و در حال رنج و عذابند، اما او در بهشت به آرامی و رهایی می‌گذرد.
ای سیل گریه چند به تعجیل می‌روی
آهسته رو که خانه ز بنیاد می‌رود
هوش مصنوعی: ای سیل اشک، چرا به سرعت می‌روی؟ آرام‌تر برو؛ چون خانه به طور کلی در حال ویران شدن است.
جان در ازل به ملک وجود آمد از عدم
باز از وجود در عدم‌آباد می‌رود
هوش مصنوعی: زندگی از ابتدای شکل‌گیری به وجود آمده و از حالت عدم به وجود پیوسته است و سپس دوباره از وجود به عدم بازمی‌گردد.
با نوش زندگی همه را زهر مردن است
هرکس که زاد عاقبت از بهر مردن است
هوش مصنوعی: زندگی مانند نوشی شیرین است، اما در نهایت همه ما به سمت مرگ پیش می‌رویم. هر کسی که به دنیا می‌آید، در واقع برای مرگ آماده می‌شود.
خطی است بر سر همه از خوب تا به زشت
از مرگ سر مکش که چنین است سرنوشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در زندگی، همه ما با تقدیر و سرنوشت مواجه هستیم، و این سرنوشت برای همه افراد، اعم از خوب و بد، یکسان است. بنابراین، نباید از مرگ ترسید، زیرا این جزئی از طبیعت و سرنوشت همه ماست.
از مرگ چاره نیست به هرجا که می‌روی
خواهی به کعبه رخت کش و خواه در کنشت
هوش مصنوعی: از مرگ گریزی نیست، هر جا که بروی، چه به کعبه بروی و چه به کلیسا، باز هم با حقیقت مرگ روبه‌رو خواهی شد.
بگذر ز باغ دهر اگر مرغ زیرکی
کاین لاله‌زار خاک عزیزان به خون سرشت
هوش مصنوعی: اگر از دنیای فانی بگذری، متوجه می‌شوی که این گلزار پر از لاله، سرشار از زیبایی‌ست، اما در واقع، سرشار از درد و خون عزیزانی‌ست که در آنجا زندگی کرده‌اند.
گر هم کسی به تخت سلیمان رسد چه سود
کز تخت و تاج سر نهد آخر به خاک و خشت
هوش مصنوعی: اگر کسی به مقام و ثروت سلیمان دست پیدا کند، چه فایده‌ای دارد وقتی که در نهایت، تخت و تاجش را زمین گذاشته و به خاک و خشت می‌رسد؟
کو خواجه جهان ظفر اسلام صاعدی
کز لطف در دل همه‌کس تخم مهر کشت
هوش مصنوعی: کجاست آن بزرگمرد پیروزی اسلام صاعدی که با مهربانی و لطفش در دل همه محبت و دوستی را می‌کارد؟
مرغ دلش ز گلشن عالم به تنگ بود
جا در بهشت کرد و جهان را به جا بهشت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که دلش از باغ دنیا خسته شده بود، تصمیم گرفت به بهشت برود و دنیای imperfect را ترک کند.
چون طایر بهشت بود مرغ روح او
تاریخ رحلتش طلب از «طایر بهشت»
هوش مصنوعی: روح او مانند پرنده‌ای از بهشت است و زمان وداعش را از آن پرنده بهشتی درخواست کن.
دایم ز حق دل ظفر اسلام شاد باد
عمر معین دین محمد زیاد باد
هوش مصنوعی: همیشه دل ما از پیروزی حق و شادی اسلام خرم باشد و عمر معین دین محمد (ص) طولانی و پر برکت باد.