گنجور

شمارهٔ ۴ - ترکیب بند در مرثیه افضل الدین میرک گوید

آنان که ره بمنزل مقصود برده اند
روزیکه زاده اند همانروز مرده اند
چون نقش تن ز خانه هستی ستردنی است
ایشان بدست خود رقم خود سترده اند
خوش وقت عارفان که نمیرند همچو خضر
کاب بقا ز مشرب توحید خورده اند
آزاده همچو سر و ز عالم نه چون خسان
دل بسته همچو غنچه بیک مشت خرده اند
آنان که زنده دل نه بنور هدایتند
گر آتشند جمله که چون یخ فسرده اند
سیل اجل در آمد و شیران ز جای برد
روبه وشان خام طمع پا فشرده اند
تا هست و بود دشمن جان است روزگار
بیچاره مردمی که بیارش شمرده اند
گریاریی زمانه بدمهر داشتی
مهر جهانیان بجهان واگذاشتی
دنیا وفا بمردم دانا نمیکند
خوش وقت آنکه میل بدنیا نمیکند
دنیا و هر چه هست در او دام و دانه است
او مرغ زیرک است که پروا نمیکند
آندم که یار گشت فلک تیغ میزند
هرگز حیا نکرده و قطعا نمیکند
معشوقه ایست ناکس و بر جای اینجهان
مرد آن بود که دل او جا نمیکند
زحمت مکش که کس نگشاید در بقا
وین در بزور دست کسی وا نمیکند
گردهر ز هر جور به نیکان نمی دهد
ور چرخ قصد مردم دانا نمیکند
آن گنج رشد و مرشد حکمت پناه کو
وان بحر علم و مظهر لطف اله کو
سر رشته وجود کسی را بدست نیست
جز واجب الوجود دگر چه هست نیست
ما شیشه ایم و سنگ اجل در کمین ماست
واحسرتا که چاره بغیر از شکست نیست
در عالم خرابه نشستن هوس مکن
بگذر ازین خرابه که جای نشست نیست
گردنکشی مکن که سری کی بلند شد؟
کامروز زیر پای تو چون خاک پست نیست
شستی گشاده چرخ مشبک بگرد ما
یعنی تو ماهیی و گزیرت زشست نیست
آسوده از زمانه نه عاقل نه جاهل است
جام مراد در کف هشیار و مست نیست
گردن بنه بهر چه رسید از زمانه ات
کاینها بجز نصیبه روز الست نیست
گر موجب حیات دل زیرک آمدی
کی این جفا به افضل دین میرک آمدی
جان جهانیان ز جهان شد دریغ ازو
گنج وفا بخاک نهان شد دریغ ازو
آن روشنی دیده که بودی چراغ جمع
از دیده همچو برق یمان شد دریغ ازو
مادر میان تیرگی غم چنین اسیر
شمع مراد ما ز میان شد دریغ ازو
عیسی دمی که بود روانبخش مردمان
در زیر گل چو آب روان شد دریغ ازو
صاحبدلی که چشم وچراغ زمانه بود
آخر بچشم زخم زمان شد دریغ ازو
آن یار محترم چو روان شد سوی عدم
تاریخ رحلتش طلب از از یار محترم
یارب بفضل خود که بپاکان قرین کنش
با محرمان صدر نشین همنشین کنش
از بزم عیش همنفسان چون جدا افتاد
از لطف خویش همنفس حور عین کنش
چون مرغ روحش از قفس تن پریده شد
آسوده در حدیقه خلد برین کنش
در سایه لوای محمد در آورش
یارب بآبروی نبی کاینچنین کنش
در روز حشر خرده مگیر از کرم بر او
حشری که میکنی ببزرگان دین کنش
کاری که کرده است نه در خورد آفرین
عفو از کمال لطف جهان آفرین کنش
جز رحمت تو هیچ هنر دستگیر نیست
رحمی نما و ختم عمل برهمین کنش
روحش همیشه از کرم خویش شاد کن
عمر برادر و پسرانش زیاد کن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آنان که ره بمنزل مقصود برده اند
روزیکه زاده اند همانروز مرده اند
هوش مصنوعی: افرادی که به هدف خود رسیده‌اند، در واقع از همان روزی که به دنیا آمده‌اند، نمرده‌اند. این بیان نشان می‌دهد که آنها تمام تلاش خود را برای رسیدن به مقصودشان کرده و زندگی خود را به گونه‌ای معنا بخشیده‌اند که انگار به پایان رسیده‌اند.
چون نقش تن ز خانه هستی ستردنی است
ایشان بدست خود رقم خود سترده اند
هوش مصنوعی: زمانی که جسم انسان از وجود و هستی پاک شود، این افراد خود به دست خود خطوط زندگی‌ و سرنوشت خود را پاک کرده‌اند.
خوش وقت عارفان که نمیرند همچو خضر
کاب بقا ز مشرب توحید خورده اند
هوش مصنوعی: عارفان خوشبختند که مانند خضر از عمر جاودان برخوردارند؛ زیرا از سرچشمه‌ی توحید بهره‌مند شده‌اند.
آزاده همچو سر و ز عالم نه چون خسان
دل بسته همچو غنچه بیک مشت خرده اند
هوش مصنوعی: آزادگان مانند سر و پرچم از دنیای مادّی و مشکلاتش فاصله می‌گیرند، در حالی که ضعفای جامعه مانند غنچه‌هایی هستند که در دست دیگران گرفتارند و نمی‌توانند به آزادی برسند.
آنان که زنده دل نه بنور هدایتند
گر آتشند جمله که چون یخ فسرده اند
هوش مصنوعی: افرادی که دارای دل زنده و پرشور هستند، به روشنی هدایت می‌شوند. در حالی که دیگران که به ظاهری داغ و آتشین می‌رسند، در حقیقت به مانند یخ سرد و بی‌روح هستند.
سیل اجل در آمد و شیران ز جای برد
روبه وشان خام طمع پا فشرده اند
هوش مصنوعی: زمان مرگ فرا رسیده و کسانی که قوی و شجاع بودند، از مکان خودشان بیرون رفته‌اند. افرادی که هنوز به امید و آرزوی رسیدن به خواسته‌هایشان ایستاده‌اند، در حال مواجهه با این واقعیت هستند.
تا هست و بود دشمن جان است روزگار
بیچاره مردمی که بیارش شمرده اند
هوش مصنوعی: تا وقتی که زندگی هست، دشمن جان انسان است. عمر مردم بیچاره‌ای که به حساب او آمده‌اند، درگیر مشکلات و سختی‌هاست.
گریاریی زمانه بدمهر داشتی
مهر جهانیان بجهان واگذاشتی
هوش مصنوعی: زمانه را که نسبت به من بی‌رحم بود، ترک کردی و محبتت را به جهانیان سپردی.
دنیا وفا بمردم دانا نمیکند
خوش وقت آنکه میل بدنیا نمیکند
هوش مصنوعی: دنیا به افرادی که باهوش و آگاه هستند، وفاداری نمی‌کند. خوشحالی و سعادت برای کسی است که به دنیا وابسته نیست و تمایلی به آن ندارد.
دنیا و هر چه هست در او دام و دانه است
او مرغ زیرک است که پروا نمیکند
هوش مصنوعی: دنیا و تمام چیزهایی که در آن وجود دارد، نقشی به‌عنوان دام و طعمه دارند. او همچون پرنده‌ای زیرک و حیله‌گر است که از این موانع و خطرات هراس ندارد.
آندم که یار گشت فلک تیغ میزند
هرگز حیا نکرده و قطعا نمیکند
هوش مصنوعی: زمانی که معشوق به محبوبیت می‌رسد، آسمان هرگز از به کار بردن قساوت و بی‌حیایی ابا نداشته و نخواهد داشت.
معشوقه ایست ناکس و بر جای اینجهان
مرد آن بود که دل او جا نمیکند
هوش مصنوعی: معشوقه‌ای وجود دارد که به هیچ‌وجه شایسته نیست و در این دنیا کسی که واقعاً مرد به حساب می‌آید، کسی است که نتواند دلش را به او بسپارد.
زحمت مکش که کس نگشاید در بقا
وین در بزور دست کسی وا نمیکند
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده، زیرا هیچکس نمی‌تواند به ابدیت دست یابد و این در به زور کسی باز نمی‌شود.
گردهر ز هر جور به نیکان نمی دهد
ور چرخ قصد مردم دانا نمیکند
هوش مصنوعی: هرگونه خوشی و نعمت، تنها به نیکان و افراد صالح نمی‌رسد و سرنوشت نیز به افراد با معرفت و دانا توجهی نمی‌کند.
آن گنج رشد و مرشد حکمت پناه کو
وان بحر علم و مظهر لطف اله کو
هوش مصنوعی: کجا می‌توان گنجی از رشد و مرشد حکمت را پیدا کرد؟ کجا است آن دریای علم و نماد لطف الهی؟
سر رشته وجود کسی را بدست نیست
جز واجب الوجود دگر چه هست نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند سرنوشت یا وجود خود را به دست بگیرد، جز آن وجودی که خود واجب و مستقل است؛ هر چه دیگر وجود دارد، از حقیقت بی‌بنیادی برخوردار است.
ما شیشه ایم و سنگ اجل در کمین ماست
واحسرتا که چاره بغیر از شکست نیست
هوش مصنوعی: ما مانند شیشه هستیم و سنگ مرگ در انتظار ماست و افسوس که راهی جز شکستن نداریم.
در عالم خرابه نشستن هوس مکن
بگذر ازین خرابه که جای نشست نیست
هوش مصنوعی: در دنیا به دنبال چیزهای ناامیدکننده نرو، از این مکان خراب و خالی عبور کن، چون اینجا جای ماندن نیست.
گردنکشی مکن که سری کی بلند شد؟
کامروز زیر پای تو چون خاک پست نیست
هوش مصنوعی: به خود مغرور نشو و خود را بالا نبر، زیرا هیچ‌کس به خاطر حاکمیت و قدرتش جاویدان نیست. امروز تو در اوج قدرتی، اما ممکن است فردا به اندازه خاکی بی‌ارزش باشی.
شستی گشاده چرخ مشبک بگرد ما
یعنی تو ماهیی و گزیرت زشست نیست
هوش مصنوعی: چرخ مشبک یعنی آسمان پرستاره، به حرکت درآمده و دائماً در حال چرخش است. در اینجا اشاره به تو ماهی و وجودی زنده و دلنشین دارد، اما این وجود نتوانسته خود را از این چرخش آزاد کند و بنابراین درگیر این حرکت است. در واقع اشاره به زیبایی و دشواری‌های زندگی و زمان دارد.
آسوده از زمانه نه عاقل نه جاهل است
جام مراد در کف هشیار و مست نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کدام از مردم، چه عاقل و چه نادان، در زمانه‌ی پرچالش فعلی آرامش ندارند. حتی کسی که به خواسته‌ها و آرزوهایش رسیده و سرشار از آگاهی و بیرحمی است، هنوز از مشکلات و تنش‌های زندگی رهایی نیافته است.
گردن بنه بهر چه رسید از زمانه ات
کاینها بجز نصیبه روز الست نیست
هوش مصنوعی: هرچه در طول عمرت به دست آورده‌ای، ناشی از سرنوشت و تقدیر توست و این‌ها جز بخشی از قسمت و نصیب تو در روز آغازین خلقت نیست.
گر موجب حیات دل زیرک آمدی
کی این جفا به افضل دین میرک آمدی
هوش مصنوعی: اگر سبب زنده‌نگه‌داشتن دل‌های هوشیار تو شده‌ای، پس چگونه است که این بدرفتاری در حق بهترین دین به وجود آمده است؟
جان جهانیان ز جهان شد دریغ ازو
گنج وفا بخاک نهان شد دریغ ازو
هوش مصنوعی: زندگی و وجود مردم دنیا، از این دنیا رخت بربسته و افسوس که ذخیره‌ای از وفا و صداقت، به خاک سپرده شده است و حسرت آن باقی مانده است.
آن روشنی دیده که بودی چراغ جمع
از دیده همچو برق یمان شد دریغ ازو
هوش مصنوعی: آن نوری که در چشمان تو بود، مانند چراغ روشنایی بخش جمع، اکنون همچون برقی ناپدید شده است و افسوس بر آن.
مادر میان تیرگی غم چنین اسیر
شمع مراد ما ز میان شد دریغ ازو
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالت غم و افسردگی می‌پردازد که مادر در آن غرق شده است. او مانند شمعی است که در تاریکی گرفتار شده و آرزوهایش به ناگاه از دست رفته‌اند و از این موضوع حسرت می‌خورد.
عیسی دمی که بود روانبخش مردمان
در زیر گل چو آب روان شد دریغ ازو
هوش مصنوعی: عیسی در لحظه‌ای که جانبخش انسان‌ها بود، مانند آبی که در زیر خاک جاری است، از دست رفت و کاش که او باقی می‌ماند.
صاحبدلی که چشم وچراغ زمانه بود
آخر بچشم زخم زمان شد دریغ ازو
هوش مصنوعی: انسان با دلی آگاه و روشنی‌بخش برای دوران خویش در نهایت به زخم زمانه دچار شد و برای او حسرت‌بار است.
آن یار محترم چو روان شد سوی عدم
تاریخ رحلتش طلب از از یار محترم
هوش مصنوعی: وقتی آن دوست عزیز به سوی عدم رفت، تاریخ وفات او را از دوستانش بپرسید.
یارب بفضل خود که بپاکان قرین کنش
با محرمان صدر نشین همنشین کنش
هوش مصنوعی: خدایا، به لطف خود، پاکان را همدم و همراه با کسانی قرار بده که در درجه‌ی بالا نشسته‌اند.
از بزم عیش همنفسان چون جدا افتاد
از لطف خویش همنفس حور عین کنش
هوش مصنوعی: وقتی از محفل دوستان دور افتاد، به لطف خود، دوستانش را به شکل حوریانی زیبا و دلربا تبدیل کند.
چون مرغ روحش از قفس تن پریده شد
آسوده در حدیقه خلد برین کنش
هوش مصنوعی: زمانی که روح او از قفس بدنش آزاد شد، در باغی از نعمت و آسایش قرار می‌گیرد.
در سایه لوای محمد در آورش
یارب بآبروی نبی کاینچنین کنش
هوش مصنوعی: در زیر سایه پرچم محمد، یارب به خاطر آبروی نبی، اینچنین کن که رفتار ایشان را به راستی نمایان سازد.
در روز حشر خرده مگیر از کرم بر او
حشری که میکنی ببزرگان دین کنش
هوش مصنوعی: در روز قیامت، از کوچک‌نفس بودن بر او خرده نگیرید؛ زیرا آن روزی که شما در برابر بزرگان دین قرار می‌گیرید، حتی کوچک‌ترین گناهان شما مورد بازخواست قرار می‌گیرد.
کاری که کرده است نه در خورد آفرین
عفو از کمال لطف جهان آفرین کنش
هوش مصنوعی: آنچه انجام داده، شایسته ستایش نیست، بلکه فقط به خاطر بزرگی و مهربانی خداوند است که او را عفو کرده است.
جز رحمت تو هیچ هنر دستگیر نیست
رحمی نما و ختم عمل برهمین کنش
هوش مصنوعی: تنها رحمت تو می‌تواند کمکم کند، پس با لطف خود مرا دریاب و همین را به عنوان پایان کار من قرار بده.
روحش همیشه از کرم خویش شاد کن
عمر برادر و پسرانش زیاد کن
هوش مصنوعی: برای روح آن شخص همیشه خوشی بیاور و عمر برادر و فرزندانش را طولانی‌تر کن.