گنجور

بخش ۳ - دایره

اگر چه شوخ من از دیدن منت رنجست
مرنج جان من از مشتری درین بازار
نه خضر خط تو بخشد ز رحمتم آبی
نه من کنم غم دل از حجاب خود اظهار
شوخ من از دیدن من رخ متاب
جان من از مشرب من کن حجاب

تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات

قافیه: مردف بردف مفرد

بحر: سریع مطوی

صنعت: رقطا

بدیر از آن رخ سرخ آذری فروزانست
که بت بسوخته و آتش گرفته در زنار
ورای کشتن خود آرزو نکرد دلم
که عاشقانه سر و پای کرده است ایثار
دگر نظیر منت همدمی نبندد نقش
مکن تو حکم غضب گر بدین کنم اصرار
یقین و عالم پر فتنه نیست اینهمه تیز
مهل حبیب من این خسته را توهم بس خوار
آن رخ رخ آذری و زان رخ آذر
بت سوخت گرفت عاشق سر پی سر
ظنت همه نقش علم فنت همه تیز
محکم غضبی مصلح بختت همسر

تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع

بحر: هزج اخرب ابتر

قافیه: مصرع اول مقطوع، ثانی موصول بدو حرف، ثالث سه حرف، رابع بچهار حرف

صنعت: مصرع اول حرفی منقوط و حرفی غیرمنقوط، ثانی دو منقوط دو غیر منقوط ثالث سه، رابع چهار منقوط چهار غیر منقوط

مگر ز شوق تو خیزم بسر چو دود که من
بسوی دوست نیایم مگر بدین هنجار
رهم کجاست زخونی که ریزد از دل و چشم
بجانب تو که پا در گلم ز گریه زار
ز شوقت ز بس خون که ریزد دلم
بسویت نیایم که پا در گلم

تقطیع: فعولن فعلون فعولن فعل

قافیه: مطلق مجرد

بحر: متقارب محذوف

صنعت: سجع متوازی

به صد هزار حریف از برات در جنگم
بصد هزار ضعیف از هوای تو غمخوار
نه درد درد چو من میچشند سر بازان
نه آه سرد چو من میکشند هم اغیار
صد حریف از برات درد درد میچشند
صد ضعیف از هوات آه سرد میکشند

تقطیع: فاعلات فاعلات فاعلات فاعلات

قافیه: مردف بردف مفرد

بحر: رمل مکفوف مقصور

صنعت: سجع متوازن

گلی و لاله رخی لیک به ز سر و قدت
مهی و سر و قدی لیک به ز لاله عذار
یکی که شکل تو دیدست و قامتت داند
که خود روا نبود نسبتت بسرو و چنار
لاله رخی لیک به ز سرو قدستت
سر و قدی لیک به ز لاله خدستت

تقطیع: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع

قافیه: مطلق بخروج و مزید

بحر: منسرح مطوی منحور

صنعت: تاکید المدح بما یشبه الذم

نه من که چرخ سگ و بنده تا نشد پیشت
بدین طلب قدم آخر نزد بصفه بار
خوشست مست شراب طرب لبت ز قدح
که هستمت چو سگ و بنده تا بروز شمار
اگر تنم نه ز دست غمت بجان بودی
نمی شد از ستمت کار دل برو دشوار
سگ و بنده تا نشد ستمت بطلب قدم نزد ستمت
بطلب قدم نزد ستمت سگ و بنده تا نشد ستمت

تقطیع: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن

قافیه: مطلق بخروج و مزید و نایره

بحر: کامل مثمن

صنعت: طرد العکس

تکبر از دل ما طالبان مجو حاصل
که جان محرم ما قابلیست عشق شعار
مدار اینهمه جان غمین مدام به درد
که هست جام غمین بیرخت بهمزده کار
از آن دلم ز تو زارست و تن چونال مدام
که دانم آن شرف، این دل تمام عیار
قد تو شاخ گل و جان زار مانده حزین
چو اهل دین بیقین گوشه گیر از آن رفتار
به بندگی تو تا روز و شب زیم دارم
چو بندگان لقب از دولتت سعادت یار
کردم طلب حاصل این جان غمین- دارد دل زار
جانم حرم قابل عشقست چنین- برهمزده کار
تن چون الم مشکل جان مانده حزین- تا روز شمار
دانم شرف این دل اهلی بیقین- از دولت یار

تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعول- مستزاد: مفعول فعول

بحر: هزج اخرب مکفوف اهتم- مستزاد: اخرب اهتم

قافیه: مردف بردف مفرد قافیه ثانی مجرد

صنعت: مرکب مدور موشح

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.