گنجور

بخش ۷ - دایره مرکب مدور

همیشه دشمنش آنجا ز اهل نار بود
از آنکه می فتد اینجا بعالم پندار
سیه شدست جهان زان بخصم ملعونش
که از عذاب و غمش تیره گون بود ابصار
دشمنان ز اهل نار یستمعون
انکم فی العذاب مشترکون

تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلات

قافیه: شایکان

بحر: خفیف مخبون مقصور

صنعت: اقتباس

ایا سپهر کرامت که لطف تو گیرد
میان جور فلک دست صالح و فجار
یقین که دست گدایان تو گیری از غصه
مرید و یار اسیران تویی بهر اعسایر
لطف تو گیرد دست گدایان
یا فلک آمد یار اسیران

تقطیع: مفتعلن فع مفتلعن فاع

قافیه: ایطاء جلی

بحر: منسرح مطوی منحور مجدوع

صنعت: تجاهل العارفین

همی گلاب اگر از رهت نیابد بو
چو آب جوی بریزند بر گلش اخیار
اگر گل از اثر رحمتت نگیرد آب
به آب روی گل آتش بیفکند عطار
گلاب اگر زگل رحمتت نگیرد آب
چو آب جوی بریزند آب روی گلاب

تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات

قافیه: ایطاء خفی

بحر: مجتث مخبون مقصور

صنعت: ردالعجز علی الصدر

یقین که خواند چو بنده دعای تو عیسی
فرشته شاهد آن شد که میکند تکرار
نه بر در تو همین خلق شاد کام آیند
بگرد خوان تو صد عالمند راتب خوار
خوانند دعا و شادکامند
شاهان که ترا بگرد خوانند

تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل

قافیه: ایطاء جلی

بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض

صنعت: رد العجز نوع ثانی

اگرچه کنده شدی پیش ازین دو صد خانه
عدالت تو جهان را کنون شده معمار
فکند قهر تو اش دست بلکه سر ببرد
چو خاطری شکند دل سیاهی از اشرار
کندش خانه بلکه سر ببرد
عدلت آنرا که خاطری شکند

تقطیع: فعلاتن مفاعلن فعلن

قافیه: ایطاء جلی

بحر: خفیف مسدس مخبون محذوف

صنعت: رد العجز نوع ثالث

تویی که چرخ نگردد بنقطه از امرت
براستی گذراند همیشه چون پرگار
اگر فتاده براهست پیش تو صد سر
شهان چگونه توانند ازین طریق فرار
بهر که راست بود با تو ازادب خوش باش
وز آنکه پیش تو گردید چپ بر آردمار
چرخ گردد با ادب راست پیشت روز و شب
راستی را با شهان چون توان گردید چپ

تقطیع: فاعلاتن فاعلن فاعلاتن فاعلن

قافیه: اکفاء

بحر: مدید

صنعت: در العجز نوع رابع

عجب مدار ز رحمت چو رو بکوه آری
چو شبنم ار چه دهد لعل دامن کهسار
از ابر جود که بادت فدا بسی جانها
کنی پر از در و گوهر کنار لیل و نهار
برحمت چو رو آری که بادت فدا جانها
چو شبنم چه دامنها کنی پر زگوهرها

تقطیع: فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن

قافیه: ایطاء جلی

بحر: طویل

صنعت: حشو ملیح

لوازم کرمت روز و شب عدالت گشت
از آنست معدلتت در جهانش استشهار
مدام شان تو شد خسروی باستحقاق
مدام کار تو شد داوری به استقرار
از مکرمت روز و شب شان تو شد خسروی
از معدلت در جهان کار تو شد داوری

تقطیع: مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن

قافیه: ایطاء جلی

بحر: بسیط

صنعت: حشو قبیح و متوسط

کجا چو کلک و کف و تیغ تو بود ابری
که هر یکی بگهر پاشیند رشک بحار
یقین که از همه کس مهتری بر تبت و شان
شدی ز نیکدلی خوشتر از صغار و کبار
کلک و کف و تیغ تو ای از همه کس مهتر
هر یک بگهر پاشی باشد ز یکی خوشتر

تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن

قافیه: ایطاء جلی

بحر: هزج اخرب

صنعت: جمع و مفرد

رسید در کرم و لطف بذل تو جایی
که بحر مانده تهی چشم و چشمه بی ادخار
ز جود و بذل شما گنج لطف و بحردلید
ولیک دیده پرید از عنایت جبار
در کرم و لطف شما بحردلید
بحر تهی چشم و شما دیده پرید

تقطیع: مفتعلن مفتعلن مفتعلان

قافیه: ایطاء جلی

بحر: رجز مسدس مطوی مذال

صنعت: جمع و تقسیم

برآمد از ره قرب تو ذره یی بنظر
وزان کهست چو خورشید دیده بیدار
همیشه گرچه بسی چاره‌ایم در طلبست
تو آفتابی و ما سایه ایم در ته غار
ما زره قرب تو بی چاره ایم
زانکه تو خورشیدی و ما سایه ایم

تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات

قافیه: ایطاء جلی

بحر: سریع مطوی

صنعت: جمع و تفریق

رساند خطبه نظمت بگوش جان سحری
نه آنچنان که کند عقل نسبت اشعار
نهفته است بسی نکته زیر هر سخنت
همین بود سخن بکر و زیور افکار
طرایف تو همه در شنیدن آمد در
درو کمست ولی عیب سفت چون ابکار
سخنت بگوش جانها گهرست در شنیدن
نه چه نسبت؟ این بود بکر و دروست عیب سفتن

تقطیع: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن

قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر

بحر: رمل مشکول

صنعت: جمع و تفریق و تقسیم

مگس ندیده ز حلم و حیای تو رنجی
کمین نکرده ببد با کسی زهی اطوار
چه خلق خلق بود بهتر از تو ایخورشید
چنین که ذره ندیدی بچشم استحقار
همین بود هنر خلق اگر کند بشری
که سوی عیب یکی ننگرد باستحضار
کس ندیده حلم و حیا بهتر از تو با بشری
کین نکرده بدبکسی وان نکرده عیب یکی

تقطیع: فاعلات مفتعلن فاعلات مفتعلن

قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر

بحر: مقتضب مطوی

صنعت:جمع و تقسیم

امید بسته بدست تو چشمه دریا نیز
که قلزمیست درو بحر بیکران بسیار
نمود جود ز بحر کف تواست که ریخت
تحرک و سکناتش چو قطره در بقطار
دست تو چشمه دریا حرکات
قلزمی در حرکات و سکنات

تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلات

قافیه: ایطاء جلی

بحر: رمل مسدس مخبون مقصور

صنعت: تنسیق الصفات

دهد دم قلمت آب خضر و جان مسیح
کند بیان چو یکی حرف بر دل طومار
ربوده از خط مشکین چو کوهکن قلمت
صدای او دل سنگین ز دست نقش و نگار
قلمت خضر و مسیح از خط مشکین
بیکی حرف برد صد دل سنگین

تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتان

قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر

بحر: رمل مسدس مخبون مسبغ

صنعت: سیاقه الاعداد

چو ماهیست برافکنده افعی تیغت
درون چشمه سیمیش ماهیان بشکار
هزار بوسه توان زد ز فرق تا قدمش
چه گر چو ماهی سیم است و چشمه همه مار
چیست فکنده افعیی پوست ز فرق تا قدم
چشمه سیم ماهیان ماهی سیم چشمه هم

تقطیع: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

قافیه: مقید مجرد

بحر: رجز مطوی مخبون

صنعت: لغز: تیغ

اگرچه بسته در شادی دل درویش
بمهر عدل جوان قوتی چنان مگذار
نموده چون مه فرخ بفال چوگانت
که شاد باد هر آشفته حالش از دیدار
هست در شادی دل شه چون مه فرخ به فال
بهر دل چون قوت جانش باد هر آشفته حال

تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

بحر: رمل مثمن مقصور

قافیه: مترادف

صنعت: معمی باسم شاه شرف الدین یعقوب خان بهادر

باینچنین ادب آید چگونه همچو تویی
تو با ادب بهی از دیگران باستمرار
و گر بودد گری حلمش این ادب عجبست
شدی چنانکه بود بهی از ادیب حلم مدار
بچنین ادب که تویی بود دگری عجب
بادب به از دگران شدی چه بود به ازادب

تقطیع: متفاعلن متفاعلن متفاعلن

قافیه: متدارک

بحر: کامل

صنعت: ارسال المثل

در آن چه شک که فلک ملکت جهان دهدت
تو خود قدم بگشا زانکه در گشوده حصار
یقین تراست جهان، باید از تو یک حرکت
که تا بود برکت در ممالک از دادار
چه شک که فلک جهان دهدت بیک حرکت
قدم بگشا که در حرکت بود برکت

تقطیع: مفاعلتن مفاعلتن مفاعلتن

قافیه: متراکب

بحر: وافر

صنعت: ارسال المثل

از آن جهان شده تابع بامر تو ایشاه
که نیستش بجهانداری تو استنکار
جهان شد تابع امر تو ایشاه جهان آرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1403/08/29 19:10
حسین کاظمی

کشته ام درجهان در آخر کار    دلبری برگزیدم که مپرس