شمارهٔ ۸۴
حال درویش خسته باز مپرس
غم دیرینه بازگو چکنم
بسخن گر شوی صلاح اندیش
چون نباشی سخن شنو چکنم
چون فلک آتشم بخرمن زد
فکر کشت و غم درو چکنم
نیست در دست من چو سیم و زری
دل بکار جهان گرو چکنم
من که در عالمم جوی نبود
همه عالم به نیم جو چکنم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حال درویش خسته باز مپرس
غم دیرینه بازگو چکنم
هوش مصنوعی: وضعیت درویش خسته را دیگر نپرس، غم قدیمی را دوباره بیان نکنم.
بسخن گر شوی صلاح اندیش
چون نباشی سخن شنو چکنم
هوش مصنوعی: اگر به گفتگو پردازی و صلاح را در نظر بگیری، وقتی که خودت اهل شنیدن نباشی، چه کاری میتوانم انجام دهم؟
چون فلک آتشم بخرمن زد
فکر کشت و غم درو چکنم
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی به من آسیب میزند و به مشکلات میافزاید، به فکر کشتن غم و اندوهی هستم که در این شرایط دچارش شدهام.
نیست در دست من چو سیم و زری
دل بکار جهان گرو چکنم
هوش مصنوعی: من در دستانم چیزی مانند طلا و نقره ندارم، اما دل و احساساتم را برای جهان و انسانها به کار میبرم.
من که در عالمم جوی نبود
همه عالم به نیم جو چکنم
هوش مصنوعی: من که در این دنیا چیزی ندارم، اما همه افراد دنیا به اندازهای کم ارزش هستند که من میتوانم به راحتی آنها را نادیده بگیرم.