شمارهٔ ۹۸۵
کنون که جامه چو من میدری که سر مستم
خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم
زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود
سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم
بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت
هزار شیشه ناموس و ننگ بشکستم
تو آفتابی و من همچو عیسی از تجرید
بریدم از همه اشیا و با تو پیوستم
به هیچ راه چو اهلی ندیدمت روزی
که سالها بامید تو باز ننشستم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنون که جامه چو من میدری که سر مستم
خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم
هوش مصنوعی: حالا که پوشش من مانند من است و مستی سرشار دارم، سینهای پاک و خالص باشد اگر دستی به من بدهد.
زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود
سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم
هوش مصنوعی: من از زلف مردم فریفته شدهام و به خاطر خودپسندیام به جایی رسیدهام که مانند سگی مطیع شدم و از قید و بندهای خودم رها گشتم.
بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت
هزار شیشه ناموس و ننگ بشکستم
هوش مصنوعی: بدان که مثل دیوانهای با هوسهایی که دارم، به تو چنان آسیب میزنم که هزار شیشه، که نماد ناموس و عفت است، را میشکنم.
تو آفتابی و من همچو عیسی از تجرید
بریدم از همه اشیا و با تو پیوستم
هوش مصنوعی: تو همچون آفتاب هستی و من مانند عیسی از دنیای مادی جدا شدهام و به تو نزدیک شدهام و با تو ارتباط برقرار کردهام.
به هیچ راه چو اهلی ندیدمت روزی
که سالها بامید تو باز ننشستم
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی که منتظر دیدار تو بودم، نتوانستم تو را ببینم و چندین سال در انتظار تو نشستم.

اهلی شیرازی