شمارهٔ ۹۷۰
آنچنانم ز فراقت که ندانم چکنم
جان دهم یا بامید تو بمانم چکنم
بی لبت بر دل خود خنجر چون آب زدم
گر بدین آتش دل را ننشانم چکنم
رخ چرا تا بد از افغان من خسته طبیب
گر باو درد دل خود نرسان چکنم
شربت صبر اگر چاره بیمار دل است
من که صبر از لب شیرین نتوانم چکنم
منم و جان خرابم ز غم او اهلی
وان هم اندر قدمش گر نفشانم چکنم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آنچنانم ز فراقت که ندانم چکنم
جان دهم یا بامید تو بمانم چکنم
هوش مصنوعی: من به قدری از دوری تو دلم پر درد شده که نمیدانم چه کار کنم؛ آیا باید جان خود را بدهم یا با امید تو به زندگی ادامه دهم؟
بی لبت بر دل خود خنجر چون آب زدم
گر بدین آتش دل را ننشانم چکنم
هوش مصنوعی: دلم را با نبودنت و یاد تو جریحهدار کردهام، مانند آبی که با خنجر بر دل میزنند. اگر نتوانم این آتش درون را خاموش کنم، چه کار میتوانم بکنم؟
رخ چرا تا بد از افغان من خسته طبیب
گر باو درد دل خود نرسان چکنم
هوش مصنوعی: چرا تو به خاطر غم من بیحوصلهای؟ اگر نتوانم به پزشک خود از درد دل بگویم، چه باید بکنم؟
شربت صبر اگر چاره بیمار دل است
من که صبر از لب شیرین نتوانم چکنم
هوش مصنوعی: اگر شربت صبر دارویی برای روح بیمار است، من نمیتوانم از لب شیرین عشق دوری گزینم و صبر کنم.
منم و جان خرابم ز غم او اهلی
وان هم اندر قدمش گر نفشانم چکنم
هوش مصنوعی: من تنها هستم و جانم به خاطر غم او خراب شده است. اگر او یاری کند یا در کنار من باشد، چه بهتر، و اگر او را رها کنم، چه کاری از دستم برمیآید؟

اهلی شیرازی