گنجور

شمارهٔ ۹۶۰

داند دل تو راز من وزان تو من هم
چون آینه صاف است چه حاجت بسخن هم
عیب من مجنون مکن ار جامه زدم چاک
با جامه چکارست مرا بلکه کفن هم
از ما مرم ای آهوی مشکین که گذشتیم
از خلق جهان بهر تو و قید وطن هم
گر دست دعایی ز سر صدق بر آریم
شاید که توان دست تو بوسید و دهن هم
اهلی مشکن عهد و وفا گرچه که آنشوخ
از عهد فراغش بود از عهد شکن هم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

داند دل تو راز من وزان تو من هم
چون آینه صاف است چه حاجت بسخن هم
هوش مصنوعی: دل تو از رازهای من باخبر است و من هم مانند آینه‌ای صاف و واضح هستم. پس نیازی به گفتن نیست.
عیب من مجنون مکن ار جامه زدم چاک
با جامه چکارست مرا بلکه کفن هم
هوش مصنوعی: اگر من لباس خود را پاره کرده‌ام و به دیوانگی معروف شده‌ام، تو نباید عیب من را بگیری. البته لباس چه اهمیتی دارد برای من، حتی کفن هم مهم نیست.
از ما مرم ای آهوی مشکین که گذشتیم
از خلق جهان بهر تو و قید وطن هم
هوش مصنوعی: ای آهوی زیبا، ما از دنیای مردم عبور کردیم و وطن را رها کردیم فقط برای تو.
گر دست دعایی ز سر صدق بر آریم
شاید که توان دست تو بوسید و دهن هم
هوش مصنوعی: اگر با صدق و نیت خالص دست به دعا برداریم، شاید بتوانیم دست تو را ببوسیم و دهان نیز.
اهلی مشکن عهد و وفا گرچه که آنشوخ
از عهد فراغش بود از عهد شکن هم
هوش مصنوعی: به عهد و وفا پایبند باش، هرچند که آن دلبر از پیمانش آزاد شده باشد، اما تو نباید وفای خود را بشکنی.