گنجور

شمارهٔ ۹۵

مست می و ساقیم تا نفسی باقی است
با می و ساقی مرا کار بسی باقی است
گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت
شکر که بر جان هنوز دست رسی باقی است
خیز و گل عشق چین کز چمن زندگی
تا مژه بر هم زنی خار و خسی باقی است
پیر شدیم از جهان دست زجان شسته ایم
نیست بجز دیدنت گر هوسی باقی است
مرغ نشاطم پرید جز تن زارم نماند
هرکه بپرسد ز من گو نفسی باقی است
نام تو اهلی ز عشق زنده بود تا ابد
بی صفت عشق کی نام کسی باقی است

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/05/07 04:08
جعفر عسکری

سلام.

 

مست می و ساقی‌ام‌، تا نفسی باقی اَست

با می و ساقی مرا، کار بسی باقی اَست

گر دلم از دست رفت، بهر نثار رهت

شکر که بر جان هنوز، دست‌رسی باقی اَست

خیز و گل عشق چین! کز چمن زندگی

تا مژه بر هم زنی، خار و خسی باقی اَست

پیر شدیم از جهان، دست ز جان شسته‌ایم

نیست به‌جز دیدنت، گر هوسی باقی اَست

مرغ نشاطم پرید، جز تن زارم نماند

هرکه بپرسد ز من، گو: نفسی باقی اَست

نام تو اهلی! ز عشق زنده بوَد تا ابد

بی‌صفتِ عشق، کی نام کسی باقی اَست؟