گنجور

شمارهٔ ۷۴

باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا
مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم
در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
سخن اینست که می نوش و دگر هیچ مپرس
مرشد عشق همین یکسخن آموخت مرا
بنده ساقیم ای خواجه زغم آزادم
دردسر چند دهی کس بتو نفروخت مرا
اهلی از برق غمش حاصل عمرت همه سوخت
آه از آن خرمن حسرت که دل اندوخت مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا
مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
هوش مصنوعی: وقتی دوباره مانند شمعی در صبح روشن شدم، جانم را سوزاند و مرا که قبلاً مرده بودم، زنده کرد.
چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم
در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
هوش مصنوعی: چون شهدای عشق، جامه‌ای خونین بر تن دارم؛ در آغاز، عشق تو این لباس را به تن من دوخته است.
سخن اینست که می نوش و دگر هیچ مپرس
مرشد عشق همین یکسخن آموخت مرا
هوش مصنوعی: موضوع این است که فقط از زندگی لذت ببر و از هیچ چیز دیگر سوال نکن. استاد عشق همین یک نکته را به من آموخت.
بنده ساقیم ای خواجه زغم آزادم
دردسر چند دهی کس بتو نفروخت مرا
هوش مصنوعی: من مانند ساقی هستم که از غم آزاد شده‌ام، حالا دیگر نمی‌خواهم هیچ دردی را تحمل کنم، هیچ کس نتوانسته مرا به تو بفروشد.
اهلی از برق غمش حاصل عمرت همه سوخت
آه از آن خرمن حسرت که دل اندوخت مرا
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به احساس عمیق ناراحتی و حسرت خود اشاره می‌کند. او می‌گوید که برق عشق و غم کسی او را به شدت درگیر کرده و تمام زندگی‌اش به خاطر این عشق سوخته است. همچنین به خرمن حسرتی که در دل دارد اشاره می‌کند، گویی درد و غم را به‌عنوان باری سنگین در دلش انباشته کرده است.