گنجور

شمارهٔ ۶

تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را
چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را
شاه نجف که نقد وجودست در جهان
گنج وجود اوست جهان خراب را
هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت
آری بهشت خاک درست این جناب را
ای آفتاب تا شده یی در نقاب غیب
ظلمت گرفته است بر افکن نقاب را
تا ماه نو بشکل رکابت بر آمده
صد حسرت است بر مه نو آفتاب را
مه را اگر مجال عنان گیری تو نیست
چندان مجال ده که ببوسد رکاب را
اهلی نظر بعالم روحانیان گشاد
تا سرمه ساخت خاک در بوتراب را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.