گنجور

شمارهٔ ۴۴

نبود از عاشقی بیم ملامت سینه‌ ریشان را
مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را
بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند
حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را
منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت
چو زلف خود مزن بر هم دل جمعی پریشان را
ز لعل می‌پرستت خودپرستان را خبر نبود
چه ذوق از شربت کوثر مذاق کفر کیشان را
ز درد درد آن ساقی دل اهلی است آسوده
جز این مرهم نمی‌سازد درون سینه ریشان را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نبود از عاشقی بیم ملامت سینه‌ ریشان را
مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شد که من دیگر از سرزنش عاشقان نترسم، و عشق تو مرا به قدری آشکار کرد که دیگران به عبرت گرفتن از وضعیت من پرداخته‌اند.
بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند
حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را
هوش مصنوعی: این شعر در مورد حسد و اثرات منفی آن سخن می‌گوید. شاعر از ترس اینکه زیبایی و درخشش یک فرد باعث ایجاد حسادت در دیگران شود، خواستار پنهان کردن این زیبایی می‌شود. او به قدرت تخریب‌کننده حسد اشاره می‌کند و با ذکر داستان یوسف، به عواقب تلخ حسادت و دوری از خویشاوندان می‌پردازد. در کل، این بیت به اهمیت حفاظت از زیبایی و پاکی در برابر حسادت دیگران اشاره دارد.
منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت
چو زلف خود مزن بر هم دل جمعی پریشان را
هوش مصنوعی: رازهای دل ما را بر زبان نیاور، زیرا با زلفت، همچون زلف خود که به هم می‌ریزد، دل‌های پریشان دیگران را نیز به هم می‌زنی.
ز لعل می‌پرستت خودپرستان را خبر نبود
چه ذوق از شربت کوثر مذاق کفر کیشان را
هوش مصنوعی: عاشقان معشوق نمی‌دانستند که چه لذتی از نوشیدن شربت کوثر می‌برند، در حالی که طعم کفر برای کسانی که به سواستفاده از ایمان می‌پردازند، تلخ است.
ز درد درد آن ساقی دل اهلی است آسوده
جز این مرهم نمی‌سازد درون سینه ریشان را
هوش مصنوعی: در دل‌تنگی و آلام، آن ساقی که دل را آرام می‌کند، تنها همین آرامش را برای دردهایت به ارمغان می‌آورد و به جز این درمانی برای جراحت‌های درون سینه تو ندارد.