گنجور

شمارهٔ ۳۹

که ره دهد سوی آن سایه همای مرا
بوصل او که رساند مگر خدای مرا
بظلمت غم هجر از حیات وصلم دور
فغان که خضر رهی نیست رهنمای مرا
سگ توام زکرم جا بکوی خویشم کن
چو در حریم وصال تو نیست جای مرا
چو غنچه تنگدلم رخ نما که همچون گل
شکفته دل کند آن روی دلگشای مرا
نسیم وصل تو کی بر سرم گل افشاند
رسان بدیده غباری ز خاکپای مرا
دمی نمیگذرد در غمت بمن چون ابر
که نیست گریه زاری بهای های مرا
از این سراچه غم شاد کی شود اهلی؟
مگر دری بگشاید از آن سرای مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که ره دهد سوی آن سایه همای مرا
بوصل او که رساند مگر خدای مرا
هوش مصنوعی: من به دنبال راهی هستم تا به سایه آن همای دلخواهم برسم، شاید خداوند مرا به وصال او برساند.
بظلمت غم هجر از حیات وصلم دور
فغان که خضر رهی نیست رهنمای مرا
هوش مصنوعی: در تاریکی غم جدایی از وصال، دور از زندگی هستم. آه و فریاد که مانند خضر، راهنمایی برای من نیست.
سگ توام زکرم جا بکوی خویشم کن
چو در حریم وصال تو نیست جای مرا
هوش مصنوعی: من مثل یک سگ وفادار به در خانه‌ات می‌آیم، اما وقتی در فضای وصال تو جایی ندارم، چه فایده‌ای دارد؟
چو غنچه تنگدلم رخ نما که همچون گل
شکفته دل کند آن روی دلگشای مرا
هوش مصنوعی: دل من مانند یک غنچه بسته است، پس ای کسی که چهره‌ات مانند گل زیبای دلگشا است، خودت را به من نشان بده تا دلم باز شود و شاداب گردد.
نسیم وصل تو کی بر سرم گل افشاند
رسان بدیده غباری ز خاکپای مرا
هوش مصنوعی: نسیم عشق تو کی بر سرم گل می‌پاشد؟ آیا می‌تواند غباری از خاک پای تو بر چشمانم بنشیند؟
دمی نمیگذرد در غمت بمن چون ابر
که نیست گریه زاری بهای های مرا
هوش مصنوعی: لحظه‌ای نمی‌گذرد که به خاطر غمت در心م اشک نریزم، همان‌طور که ابرها همیشه برای باریدن آماده‌اند و به خاطر کم‌اهمیتی نمی‌گریند.
از این سراچه غم شاد کی شود اهلی؟
مگر دری بگشاید از آن سرای مرا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به احساس ناامیدی و غم خود اشاره می‌کند و می‌گوید که از این محیط پر از غم هیچ امید شادی وجود ندارد. او در پی راهی است که بتواند از این وضعیت رهایی یابد و به جایی برسد که شادی و خوشحالی انتظارش را می‌کشد.