گنجور

شمارهٔ ۳۴

آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا
چون شمع اگر نامش برم دود از زبان خیزد مرا
در حسرت ماه رخش از یارب شب سوختم
یارب زهجرش تا بکی آه از فغان خیزد مرا
زان ساقی سرمست اگر چون شیشه پرخون شد دلم
بی لعل میگونش نفس کی از دهان خیزد مرا
دل می خرد مهر بتان جان می فروشد رایگان
مشکل کزین سودای دل غیر از زبان خیزد مرا
بس کز هوای گلرخان چون لاله می سوزد دلم
جز داغ حسرت کی گلی زین گلستان خیزد مرا
در خونم از اشک روان آغشته در شب‌های تار
صبحی کز آغوش طرب سروی روان خیزد مرا
اهلی، براه گلرخان چشمم چو نرگس خاک شد
روزی کزین گلشن روم گل زاستخوان خیزد مرا

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا
چون شمع اگر نامش برم دود از زبان خیزد مرا
هوش مصنوعی: نگاه زیبای او در دل من آتش می‌زند و هر بار که یادش را می‌کنم، از عمق وجودم آهی برمی‌آید. مثل شمعی که با ذکر نامش ذوب می‌شود، صحبت از او نیز باعث می‌شود که حسرت و ناله‌ای از زبانم بیرون بیاید.
در حسرت ماه رخش از یارب شب سوختم
یارب زهجرش تا بکی آه از فغان خیزد مرا
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و درخشش چهره‌اش در حسرت سوختم، ای کاش یاری کنی. از دلتنگی و جدایی‌اش تا چه زمانی باید آه بکشم و ناله کنم؟
زان ساقی سرمست اگر چون شیشه پرخون شد دلم
بی لعل میگونش نفس کی از دهان خیزد مرا
هوش مصنوعی: از آن ساقی سرمست، اگر دلم همچون شیشه پر از خون شود، باز هم از عشق او نمی‌توانم نفسی راحت بکشم.
دل می خرد مهر بتان جان می فروشد رایگان
مشکل کزین سودای دل غیر از زبان خیزد مرا
هوش مصنوعی: دل عاشق به خاطر محبت بت‌ها می‌سوزد و جانش را بی‌دریغ می‌فروشد. اما این درد و عشق فقط به زبان نمی‌آید و نمی‌توانم غیر از سخن گفتن چیزی از آن بیان کنم.
بس کز هوای گلرخان چون لاله می سوزد دلم
جز داغ حسرت کی گلی زین گلستان خیزد مرا
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی گلرخان به شدت می‌سوزد و از حسرت گل‌های این گلستان جز درد و غم چیزی نصیبم نمی‌شود.
در خونم از اشک روان آغشته در شب‌های تار
صبحی کز آغوش طرب سروی روان خیزد مرا
هوش مصنوعی: در شب‌های تار و دلگیر، اشک‌هایم به خونم آمیخته شده‌اند. اما در این حال، صبحی تازه و زیبا از دامن شادی به آرامی به سوی من می‌آید و مانند سروی ریشه‌دار رونق می‌یابد.
اهلی، براه گلرخان چشمم چو نرگس خاک شد
روزی کزین گلشن روم گل زاستخوان خیزد مرا
هوش مصنوعی: من به دیدن گلرخ چشمانم همچون نرگس، ابری از خاک می‌شوم. روزی خواهد رسید که از این گلستان، گلزاده‌ای برای من به دنیا خواهد آمد.