گنجور

شمارهٔ ۲۷۶

بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت
که هزار جان شیرین بفدای یک نگاهت
اگرم کشی چه حاجت بهزار تیر مژگان
که بس است یک اشارت ز دو نرگس سیاهت
چو تو پادشاه حسنی غم دادخواه می پرس
که به پرسشی شود خوش دل ریش دادخواهت
ولی از غرور خوبی بگدا کجا کنی رحم
که نگه نمی فتد هم به هزار پادشاهت
چو مگس به خوان وصلم بحساب اگر نیاری
بسم این که در شمارم بسیاهی سپاهت
سر خون خلق داری منه از دلم برون پای
که ز تیر آه مردم دل من بود پناهت
بحیات جاودانی نرسی چو خضر اهلی
مگر آنکه درد جامی برسد ز دست شاهت

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت
که هزار جان شیرین بفدای یک نگاهت
هوش مصنوعی: من هرگز به خاطر زیبایی تو از تو دور نمی‌شوم، حتی اگر این کار به نابودی‌ام منجر شود، چون یک نگاه تو ارزش هزار جان را دارد.
اگرم کشی چه حاجت بهزار تیر مژگان
که بس است یک اشارت ز دو نرگس سیاهت
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مرا به قتل برسانی، نیازی به استفاده از هزار تیر چشم‌هایت نیست؛ تنها یک اشاره از چشمان نرگس سیاهت کافیست.
چو تو پادشاه حسنی غم دادخواه می پرس
که به پرسشی شود خوش دل ریش دادخواهت
هوش مصنوعی: وقتی تو پادشاه زیبایی، از غم و اندوه پرسید باید با دل شاد و امیدوار به دنبال پاسخ بگردی.
ولی از غرور خوبی بگدا کجا کنی رحم
که نگه نمی فتد هم به هزار پادشاهت
هوش مصنوعی: از غرور و خودخواهی، دوری کن، چون رحم و لطفی نخواهی دید؛ حتی اگر هزار پادشاه هم باشی، نگاه مهربانی به تو نمی‌شود.
چو مگس به خوان وصلم بحساب اگر نیاری
بسم این که در شمارم بسیاهی سپاهت
هوش مصنوعی: اگر تو مرا به حساب نیاوری و ماننده مگس به جمع عاشقان من بی‌تفاوت باشی، بدانی که من در تعداد سپاه تو هستم و بر تو سایه می‌افکنم.
سر خون خلق داری منه از دلم برون پای
که ز تیر آه مردم دل من بود پناهت
هوش مصنوعی: دل من از درد و رنج مردم آکنده است و از این‌رو تو از آن بیرون نرو، چون که تیر اندوه من، تو را به سوی من می‌آورد تا پناهی یابی.
بحیات جاودانی نرسی چو خضر اهلی
مگر آنکه درد جامی برسد ز دست شاهت
هوش مصنوعی: تا زمانی که نوشیدن درد را از دست شاه تجربه نکنی، مانند خضر جاودان نخواهی شد.