گنجور

شمارهٔ ۲۷۳

تو آفتابی و تا ذره یی ز من باقی است
مرا هوای تو ایشمع انجمن باقی است
چراغ وصل گر از مهر می کنی روشن
بیا بیا که هنوز آتشی ز من باقی است
بنای میکده طوفان عشق کند ولی
هنوز آتش سودای برهمن باقی است
کنون به گشت چمن باغبان درم بگشای
که گل برفت و خس و خار در چمن باقی است
ز جور زلف تو اهلی سخن دراز نکرد
وگر مجال حکایت بود سخن باقی است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو آفتابی و تا ذره یی ز من باقی است
مرا هوای تو ایشمع انجمن باقی است
هوش مصنوعی: تو مثل خورشید هستی و تا زمانی که یک ذره از وجود من باقی است، عشق و یاد تو در دل من همیشه خواهد ماند.
چراغ وصل گر از مهر می کنی روشن
بیا بیا که هنوز آتشی ز من باقی است
هوش مصنوعی: اگر با محبت و عشق خود چراغ وصال را روشن کنی، بیا و بیا که هنوز آتشی از عشق من باقی مانده است.
بنای میکده طوفان عشق کند ولی
هنوز آتش سودای برهمن باقی است
هوش مصنوعی: بنا و ساخت میکده به خاطر عشق و جذب آن ایجاد می‌شود، اما کماکان آتش تمایلات و آرزوهای درونی هنوز در دل ادامه دارد.
کنون به گشت چمن باغبان درم بگشای
که گل برفت و خس و خار در چمن باقی است
هوش مصنوعی: حال که باغبان به دور چمن می‌گردد، در را برایش باز کن تا بیاید، زیرا گل‌ها رفته‌اند و فقط علف و خار در چمن باقی مانده است.
ز جور زلف تو اهلی سخن دراز نکرد
وگر مجال حکایت بود سخن باقی است
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌رحمی موهای تو، دیگر هیچ‌کس کلامی دراز و طولانی نتوانست بگوید. اما اگر فرصتی برای روایت کردن بود، داستان‌های زیادی باقی مانده است.