گنجور

شمارهٔ ۲۴۰

تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت
خوبان جهان را همه از چشم من انداخت
آن نرگس مستانه چو بر گل نظر افکند
خون در جگر لاله خونین کفن انداخت
آزاده برآمد ز غم باد خزان سرو
زان سایه که او بر سر سرو چمن انداخت
گر تا ابد از کوه دمد لاله عجب نیست
زان خون که فلک در جگر کوهکن انداخت
آن دل شکن از عشوه شکست دل ما خواست
بر زلف دلاویز از آنرو شکن انداخت
از خون دل آن سیل که چشم از غم او ریخت
طوفان بلا بود که در انجمن انداخت
طوطی که شکر خنده او دید چو اهلی
سرمست چنان شد که شکر از دهن انداخت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت
خوبان جهان را همه از چشم من انداخت
هوش مصنوعی: نیاز به توجه و علاقه‌ای که از سوی محبوب به من معطوف شده، باعث شده است که دیگران را از نظر من بی‌اهمیت کنند. حضور و نگاه آن زیبا باعث شده است که همه جذابیت‌های دیگر در زندگی‌ام محو شوند.
آن نرگس مستانه چو بر گل نظر افکند
خون در جگر لاله خونین کفن انداخت
هوش مصنوعی: وقتی نرگس زیبا و شیدا به گل نگاه می‌کند، گویی که لاله خونین را به عزا می‌نشاند و در دل آن درد و غم ایجاد می‌کند.
آزاده برآمد ز غم باد خزان سرو
زان سایه که او بر سر سرو چمن انداخت
هوش مصنوعی: مرد آزاد از ناراحتی برخاست، مانند باد خزان که بر درخت سرو وزیدن می‌گیرد؛ درخت سروی که سایه‌اش بر گلزار چمن افتاده است.
گر تا ابد از کوه دمد لاله عجب نیست
زان خون که فلک در جگر کوهکن انداخت
هوش مصنوعی: اگر تا ابد از کوه لاله بروید، عجیب نیست، زیرا به خاطر آن خون‌هایی است که آسمان در دل کوه‌شکن ریخته است.
آن دل شکن از عشوه شکست دل ما خواست
بر زلف دلاویز از آنرو شکن انداخت
هوش مصنوعی: دل شکسته ما به خاطر بازیگوشی و جاذبه آن معشوق بوجود آمده است، زیرا او به زیبایی زلف‌هایش اشاره کرده و ما را به درد و رنج انداخته است.
از خون دل آن سیل که چشم از غم او ریخت
طوفان بلا بود که در انجمن انداخت
هوش مصنوعی: از دل شکسته و غمگینی که به خاطر او اشک می‌ریزد، طوفانی به راه افتاد که همه جا را فرا گرفت و بر جمعیت سایه انداخت.
طوطی که شکر خنده او دید چو اهلی
سرمست چنان شد که شکر از دهن انداخت
هوش مصنوعی: طوطی که خنده شیرین او را دید، مانند یک آدم مست و خوشحال شد به طوری که شکر از دهانش افتاد.