گنجور

شمارهٔ ۲۳۷

شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت
هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت
شرر تیشه فرهاد دلیلست بر آن
که دل سنگ هم از حسرت فرهاد بسوخت
مرد عشق آن زن هندوست که در کیش وفا
زنده چونشمع در آتش شد و آزاد بسوخت
از تف خون دلم خنجر او سرخ شدست
یاز سوز جگر من دل فولاد بسوخت
عاقبت اهلی دلسوخته چون صید اسیر
آنچنان مرد که بروی دل صیاد بسوخت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت
هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت
هوش مصنوعی: شمع صورت زیبای معشوقان از بنیاد سوخت، و هر کسی که نگاهی به این گروه انداخت، دلش آتش گرفت و سوخت.
شرر تیشه فرهاد دلیلست بر آن
که دل سنگ هم از حسرت فرهاد بسوخت
هوش مصنوعی: تیشه فرهاد که در دل سنگی کند، گواهی بر این است که حتی دل سنگی هم از عشق و حسرتفرهاد سوخته است.
مرد عشق آن زن هندوست که در کیش وفا
زنده چونشمع در آتش شد و آزاد بسوخت
هوش مصنوعی: مرد عشق کسی است که به خاطر وفاداری، مانند شمعی در آتش زندگی می‌کند و با وجود سوختن، آزادانه به عشق خود ادامه می‌دهد.
از تف خون دلم خنجر او سرخ شدست
یاز سوز جگر من دل فولاد بسوخت
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنجی که در دل دارم، خنجر او به خونم رنگین شده است و آتش سوزان جگرم باعث شده که دل فولادینم بسوزد.
عاقبت اهلی دلسوخته چون صید اسیر
آنچنان مرد که بروی دل صیاد بسوخت
هوش مصنوعی: در نهایت، کسی که عاشق و دلسوخته است، مانند طعمه‌ای از صید، به قدری تحت تأثیر قرار می‌گیرد که دل شکارچی (یا محبوبش) نیز به خاطر او می‌سوزد.