گنجور

شمارهٔ ۲۲۶

بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت
شد عنان از دست و دست از کار و کار از چاره رفت
اندک اندک میشد از دل درد او بیرون به اشگ
چاک کردم سینه تا دردم ز دل یکپاره رفت
من تنها از پی دل میروم در راه عشق
هر که آمد در جهان دنبال دل همواره رفت
حق مگر صبر و دلی بازم دهد کز هجر او
آنچه بود از صبر و عقل و دین و دل یکباره رفت
چون توانم از خریداری یوسف دم زدن
من که نقد هستیم در کار یک نظاره رفت
تا تو در جان آمدی صبر و دل از تن رخت بست
آشنا شد با تو جان و از میان بیکاره رفت
عاقبت اهلی چو مجنون از غم آن نو غزال
در بیابان عدم با خاطر آواره رفت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت
شد عنان از دست و دست از کار و کار از چاره رفت
هوش مصنوعی: باز هم از چشمان آن سوار خشن و بی رحم، کنترل از دست رفت و کار و تلاش دیگر نتیجه‌ای نداشت.
اندک اندک میشد از دل درد او بیرون به اشگ
چاک کردم سینه تا دردم ز دل یکپاره رفت
هوش مصنوعی: به آرامی درد او از دلش بیرون می‌آمد و برای کاهش این درد، سینه‌اش را با اشک شکافت تا بتواند آن را از دلش بیرون براند.
من تنها از پی دل میروم در راه عشق
هر که آمد در جهان دنبال دل همواره رفت
هوش مصنوعی: من تنها به خاطر دل و عشقم در این مسیر قدم می‌زنم. هر کسی که در این دنیا به دنبال دلش باشد، همیشه همین راه را می‌رود.
حق مگر صبر و دلی بازم دهد کز هجر او
آنچه بود از صبر و عقل و دین و دل یکباره رفت
هوش مصنوعی: اگر خداوند به من صبر و دلی دیگر عطا نکند، تمام چیزی که از صبر، عقل، دین و دل داشتم، به یکباره به خاطر دوری او از دست خواهد رفت.
چون توانم از خریداری یوسف دم زدن
من که نقد هستیم در کار یک نظاره رفت
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم از خریداری یوسف سخن بگویم، در حالی که خودم نقدی هستم در کار یک نگاه کردن؟
تا تو در جان آمدی صبر و دل از تن رخت بست
آشنا شد با تو جان و از میان بیکاره رفت
هوش مصنوعی: زمانی که تو به جان وارد شدی، صبر و دل از جسم خارج شدند و جان به تو آشنا شد و از چیزهای بی‌فایده فاصله گرفت.
عاقبت اهلی چو مجنون از غم آن نو غزال
در بیابان عدم با خاطر آواره رفت
هوش مصنوعی: در نهایت، انسان متمدن مانند مجنون از اندوه آن غزال تازه‌رسیده در بیابان نبود، با دل آشفته و پراکنده به سفر رفت.