گنجور

شمارهٔ ۲۲۷

جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست
دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست
رحمی نکرد صورت شیرین به کوهکن
بیرحم آدمی نبود سنگ پاره ایست
در کوی عشق نام اجل کس نمی برد
جایی که عشق هست اجل هیچکاره ایست
جز عاشقان که چشم به تقدیر کرده اند
هر کس که هست در پی فکری و چاره ایست
در مبحثی که عیسی مریم سخن کند
صد پیر سالخورده کم از شیر خواره ایست
اهلی شب سیاه تو روشن نمی شود
هر چند در سرشک تو هر یک ستاره ایست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست
دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست
هوش مصنوعی: جانم در آتش رنج و درد ناشی از ستم و ظلم کسی است که زیبایی‌اش همچون ماه است. قلبم پر از درد و خون است و چشمانم از تماشای او و حالت نزار او خراب و نابود شده است.
رحمی نکرد صورت شیرین به کوهکن
بیرحم آدمی نبود سنگ پاره ایست
هوش مصنوعی: صورت زیبا و شیرین، به کوه‌کن بی‌رحم رحم نکرد؛ چون آدمی همچون سنگی بی‌احساس است.
در کوی عشق نام اجل کس نمی برد
جایی که عشق هست اجل هیچکاره ایست
هوش مصنوعی: در جایی که عشق حاکم است، هیچ کس به فکر مرگ نیست و مرگ اهمیت ندارد. عشق آنقدر قوی است که همه چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد و مرگ در آنجا بی‌معنا می‌شود.
جز عاشقان که چشم به تقدیر کرده اند
هر کس که هست در پی فکری و چاره ایست
هوش مصنوعی: به جز عاشقان که انتظار سرنوشت را می‌کشند، هر کس دیگری به دنبال راه‌حلی و فکری برای مشکلات خود است.
در مبحثی که عیسی مریم سخن کند
صد پیر سالخورده کم از شیر خواره ایست
هوش مصنوعی: در موضوعی که عیسی، پسر مریم، صحبت کند، حتی یک فرد سالخورده هم به اندازه یک کودک شیرخوار اهمیت ندارد.
اهلی شب سیاه تو روشن نمی شود
هر چند در سرشک تو هر یک ستاره ایست
هوش مصنوعی: در دل شب تار، روشنی نمی‌آید، هرچند که در اشک‌های تو، ستاره‌هایی درخشان وجود دارد.