گنجور

شمارهٔ ۱۷۳

گر بسوزد تن زارم بر من خار و خسی است
غم دل می خورم اما که دلم آن کسی است
بسکه شبها من دیوانه بخود در سخنم
هست همسایه گمانش که مرا همنفسی است
ای اجل جان مرا بخش بدان زلف سیاه
رانکه هر رشته جان بسته دام هوسی است
باغبان، مرغ دل من ننشیند بچمن
بگشا در که چمن بر دل تنگم قفسی است
ای شکر لب زبر خویش مران اهلی را
زانکه هرجا شکری هست بگردش مگسی است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر بسوزد تن زارم بر من خار و خسی است
غم دل می خورم اما که دلم آن کسی است
هوش مصنوعی: اگر تن ناتوانم بسوزد، غم و اندوه برای من اهمیتی ندارد، زیرا من دل‌باخته کسی هستم.
بسکه شبها من دیوانه بخود در سخنم
هست همسایه گمانش که مرا همنفسی است
هوش مصنوعی: من به قدری در شب‌ها در حرف‌های خود غرق می‌شوم و دیوانه‌وار صحبت می‌کنم که همسایه فکر می‌کند کسی در کنارم است و با من صحبت می‌کند.
ای اجل جان مرا بخش بدان زلف سیاه
رانکه هر رشته جان بسته دام هوسی است
هوش مصنوعی: ای مرگ، جانم را به من ببخش، زیرا آن زلف سیاه مانند دامی است که هر رشته‌اش جان مرا به هوس و آرزوهایم گره زده است.
باغبان، مرغ دل من ننشیند بچمن
بگشا در که چمن بر دل تنگم قفسی است
هوش مصنوعی: باغبان، مرغ دل من در قفس نماند، در را باز کن تا به چمن برود، زیرا دل من در این قفس تنگ احساس آزادی نمی‌کند.
ای شکر لب زبر خویش مران اهلی را
زانکه هرجا شکری هست بگردش مگسی است
هوش مصنوعی: ای شیرین‌زبانی که لبانت همچون شکر است، به خاطر این که همیشه در کنار تو موجودی دلسرد کننده وجود دارد، از اطراف خود بران. چرا که هر جا که شیرینی و خوشمزگی باشد، حشره‌ای هم وجود دارد.