شمارهٔ ۱۶۸
بی سوز محبت نتوان دل به بتان بست
داغی است غم عشق که بر خود نتوان بست
جان کشته شیرین حرکاتیست که لعلش
صد غنچه دهان را بیکی نکته زبان بست
چون لب بگشودم که شکایت کنم از وی
خندید و من سوخته را باز دهان بست
از جان خود ای دلشدگان دست بشویید
کان ظالم خونخواره به بیداد میان بست
اهلی نتوانست از او قطع نظر کرد
هرچند که چشم از رخ خوبان جهان بست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بی سوز محبت نتوان دل به بتان بست
داغی است غم عشق که بر خود نتوان بست
هوش مصنوعی: بدون احساس عشق و محبت، نمیتوان به معشوق دل بست. درد ناشی از عشق، چنان سوزان و عمیق است که نمیتوان آن را پنهان کرد.
جان کشته شیرین حرکاتیست که لعلش
صد غنچه دهان را بیکی نکته زبان بست
هوش مصنوعی: جان کشته شیرین، حرکاتش به قدری زیبا و جذاب است که دندان قرمزش میتواند نحوه صحبت کردن صد گل را خاموش کند.
چون لب بگشودم که شکایت کنم از وی
خندید و من سوخته را باز دهان بست
هوش مصنوعی: زمانی که خواستم از او شکایت کنم و لب به سخن گشودم، او خندید و منِ دلشکسته را دوباره ساکت کرد.
از جان خود ای دلشدگان دست بشویید
کان ظالم خونخواره به بیداد میان بست
هوش مصنوعی: ای دلشدگان، از جان خود دل بکنید، زیرا آن ظالم و خونخوار به ظلم و ستم میان شما و جان شما ایستاده است.
اهلی نتوانست از او قطع نظر کرد
هرچند که چشم از رخ خوبان جهان بست
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست از او چشمپوشی کند، حتی اگر به زیباییهای دیگر جهان هم نگاه نکند.

اهلی شیرازی