گنجور

شمارهٔ ۱۵۳

مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت
دولت بعبث جان برادر نتوان یافت
داریم گمانی که ترا هست دهان لیک
کس گنج یقین را نتواند بگمان یافت
آنی که تو داری بصفت راست نیاید
آن مست می تست که کیفیت آن یافت
آن زخم جفا خورد شکاریم که از ما
بی خون جگر کس نتوانست نشان یافت
دشنام ترا قدر دعا گوی تو داند
کز تلخی دشنام تو شیرینی جان یافت
یکدم بوصال تو امانم ندهد هجر
هرگز نتواند کسی از مرگ امان یافت
آیینه اسکندر و جام جم اگر هست
اینست که اهلی ز کف پیر مغان یافت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.