گنجور

شمارهٔ ۱۴۱

هفتاد سال شد که دل من در آتش است
می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است
عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل
من پیر و ناتوان و هوس تند و سرکش است
از بسکه نازک است دل آن بهار حسن
ز آمد شد نسیم سحرگه مشوش است
جانم فدای آدمیی کو فرشته خوست
ورنی به حسن هرکه تو بینی پری وش است
اهلی اگرچه دوست کند جلوه بر همه
خرم دلی که آینه اش صاف و بی غش است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هفتاد سال شد که دل من در آتش است
می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است
هوش مصنوعی: دل من در طول هفتاد سال در آتش سوزانده شده و هنوز هم از این سوختن احساس خوشحالی می‌کنم.
عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل
من پیر و ناتوان و هوس تند و سرکش است
هوش مصنوعی: خواهش می‌کنم ایرادی به من نگیر که کنترل دل من از دستم خارج شده است. دل من پیر و ناتوان است و هوس‌هایش تند و سرکش شده‌اند.
از بسکه نازک است دل آن بهار حسن
ز آمد شد نسیم سحرگه مشوش است
هوش مصنوعی: دل آن بهار زیبایی به قدری حساس است که با آمدن نسیم صبحگاهی به هم می‌ریزد.
جانم فدای آدمیی کو فرشته خوست
ورنی به حسن هرکه تو بینی پری وش است
هوش مصنوعی: جان من فدای انسانی می‌شود که دارای روحی چون فرشته است، اما در زیبایی هر کسی که تو می‌بینی مانند پری است.
اهلی اگرچه دوست کند جلوه بر همه
خرم دلی که آینه اش صاف و بی غش است
هوش مصنوعی: اهلی اگرچه با دیگران دوست باشد و خود را خوشگل و شاداب نشان دهد، اما آن کسی که دلش صاف و بی‌آلایش است، حقیقتا خوشبخت و باصفاست.