گنجور

شمارهٔ ۱۴

بزلف اگر ببری جان بی قرار از ما
فدای یک سر موی تو صد هزار از ما
بجان دوست که جان با تو در میان داریم
چو در کنار نیایی مکن کنار از ما
اگر نه حسن تو بی اختیار دل بردی
عنان دل که ربودی به اختیار از ما
بروز مستی وصل تو ما چه دانستیم
که روزگار کشد کین بروزکار از ما
اگر چه سوخته ایم از غم تو دلشادیم
که نیست بر دل کس ذره یی غبار از ما
مپرس خون شهیدان و عفو کن یارب
مباد آنکه شود دوست شرمسار از ما
مکن حکایت تلخی چو کوهکن اهلی
که مانند قصه شیرین بیادگار از ما

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزلف اگر ببری جان بی قرار از ما
فدای یک سر موی تو صد هزار از ما
هوش مصنوعی: اگر تو زلف خود را بگسلی، جان بی‌قرار ما را فدای یک تار موی تو می‌کنیم، که ارزشش به صد هزار جان ماست.
بجان دوست که جان با تو در میان داریم
چو در کنار نیایی مکن کنار از ما
هوش مصنوعی: به خاطر دوست و به خاطر روحی که میان ما وجود دارد، اگر در کنارت نباشم، مرا ترک نکن.
اگر نه حسن تو بی اختیار دل بردی
عنان دل که ربودی به اختیار از ما
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو نبود، دل من به راحتی در اختیار تو نمی‌افتاد. تو آنچنان جذاب هستی که حتی بدون اختیار من، قلبم را ربوده‌ای.
بروز مستی وصل تو ما چه دانستیم
که روزگار کشد کین بروزکار از ما
هوش مصنوعی: ما در حال مستی از عشق تو متوجه نشدیم که زمان چطور می‌تواند این حال را از ما بگیرد و به سختی‌ها بکشاند.
اگر چه سوخته ایم از غم تو دلشادیم
که نیست بر دل کس ذره یی غبار از ما
هوش مصنوعی: با اینکه از غم تو رنجیده‌ایم، اما خوشحالیم که هیچ‌کس از ما دلش پر از غم و ناراحتی نیست.
مپرس خون شهیدان و عفو کن یارب
مباد آنکه شود دوست شرمسار از ما
هوش مصنوعی: از خدا بخواه که خون شهیدان را نپرسد و آنها را ببخشد؛ نگذارید دوستی به خاطر ما شرمنده شود.
مکن حکایت تلخی چو کوهکن اهلی
که مانند قصه شیرین بیادگار از ما
هوش مصنوعی: به یاد نیاور تلخی‌ها را مانند کسی که دلش نمی‌خواهد از آنها صحبت کند، بلکه بهتر است خاطرات شیرین را به یاد بسپاریم و در مورد آنها صحبت کنیم.