گنجور

شمارهٔ ۱۱۸

آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست
تا کار دل ما بکجا میرسد آخر
کز غمزه خون ریز جوانان حذرش نیست
اکنون که به عاشق کشی آن شوخ خبر داد
عاشق چه نشیند مگر از خود خبرش نیست
بیچاره اسیری که گرفتار بتان شد
جز کشته شدن هیچ دوای دگرش نیست
گر چرخ دهد عرض تحمل زمه و مهر
اهلی سگ یارست بدینها ...رش نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست
هوش مصنوعی: آن شخص خوش‌رو و شاداب، به سمت ما نمی‌آید و ما نمی‌توانیم از زیبایی خورشید در شب خود بهره‌مند شویم.
تا کار دل ما بکجا میرسد آخر
کز غمزه خون ریز جوانان حذرش نیست
هوش مصنوعی: سرنوشت ما به کجا خواهد رسید، در حالی که از چشمان دلربای معشوق، جوانان بی‌گناه جان خود را می‌دهند و او از این موضوع ابایی ندارد.
اکنون که به عاشق کشی آن شوخ خبر داد
عاشق چه نشیند مگر از خود خبرش نیست
هوش مصنوعی: اکنون که آن معشوق خوش‌تیپ خبر از کشتن عاشقان داد، عاشق چگونه می‌تواند آرام بنشیند، مگر اینکه از حال و وضعیت خود بی‌خبر باشد.
بیچاره اسیری که گرفتار بتان شد
جز کشته شدن هیچ دوای دگرش نیست
هوش مصنوعی: آدم بیچاره‌ای که به زیبایی‌های فریبنده گرفتار شده، جز مرگ راهی برای نجاتش نیست.
گر چرخ دهد عرض تحمل زمه و مهر
اهلی سگ یارست بدینها ...رش نیست
هوش مصنوعی: اگر زمانه سختی‌ها و دشواری‌ها را به ما تحمیل کند و عشق و محبت را به چالش بکشد، باز هم هیچ‌کس نمی‌تواند دوستی و محبت واقعی را نادیده بگیرد یا از آن کناره‌گیری کند.