گنجور

شمارهٔ ۱۱۱

گمره عشقم و نبود به من مست گرفت
که چنین می بردم او که مرا دست گرفت
خاک ره گشتن ما عین سرافرازی بود
چشم کوتاه نظر همت ما پست گرفت
موج بحر کرم افکند مرادم به کنار
ورنه این صید نشاید به دو صد شست گرفت
از وجود و عدم یار فراغت دارد
هستی ام نیستی و نیستی ام هست گرفت
اهلی از عشق تو شد کافر و زنار پرست
نام ایمان به زبان بهر زبان بست گرفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.