شمارهٔ ۱۰۸۰
تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم
من هوش ندارم مگر آن لحظه که مستم
ز نار مرا کافر و مومن همه دانند
پنهان چکنم عاشق معشوق پرستم
در کوی تو آنم که چو گرد از سر عالم
برخاستم و بر سر راه تو نشستم
چون خویش پرستی بتر از باده پرستی است
المنه لله که بت خویش شکستم
تا در سر زلفش نزدم دست چو اهلی
سررشته مقصود نیفتاد بدستم
شمارهٔ ۱۰۷۹: من آن مستم که از اطوار خود یکمو نمیگردمشمارهٔ ۱۰۸۱: ما جان ز شوق وصل تو صد باره دادهایم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم
من هوش ندارم مگر آن لحظه که مستم
هوش مصنوعی: من وقتی از خودم خبری ندارم و گویی وجود ندارم، فقط در لحظهای که مست هستم متوجه خودم میشوم و هوش و حواسم را مییابم.
ز نار مرا کافر و مومن همه دانند
پنهان چکنم عاشق معشوق پرستم
هوش مصنوعی: از آتش عشق من، هم مومن و هم کافر خبر دارند، اما من به طور پنهانی عاشق معشوقی هستم که او را پرستش میکنم.
در کوی تو آنم که چو گرد از سر عالم
برخاستم و بر سر راه تو نشستم
هوش مصنوعی: در محله تو، من به گونهای هستم که مانند گرد و غبار از روی عالم برخاستهام و در مسیر تو نشستهام.
چون خویش پرستی بتر از باده پرستی است
المنه لله که بت خویش شکستم
هوش مصنوعی: دلبستگی به خود و خودپرستی بدتر از عشق به باده و نوشیدنی است. خوشحالم که بت خود را شکستم.
تا در سر زلفش نزدم دست چو اهلی
سررشته مقصود نیفتاد بدستم
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم به زلف او دست بزنم، چون اگر به آن نزدیک شوم، به احتمال زیاد به آرزویم نخواهم رسید و دستم خالی میماند.