گنجور

شمارهٔ ۱۰۷۰

تو در چمن چو نباشی گل و سمن چکنم
کجا برم گل و نظاره چمن چکنم
گل آتشی است پی سوز عاشقان بیتو
منش بدامن و در جیب پیرهن چکنم
ز گشت باغ بیاران گرم شکیبد دل
دمی که هرکس و یاری شوند من چکنم
گرفتم آنکه فریب دل از جدایی تو
ز بوی گل بتوان داد خویشتن چکنم
شکایتی که مرا از تو است چون اهلی
بیک زبان چه بگویم بیک سخن چکنم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو در چمن چو نباشی گل و سمن چکنم
کجا برم گل و نظاره چمن چکنم
هوش مصنوعی: وقتی تو در باغ نیستی، من چه کار می‌توانم بکنم؟ گل و نسترن را در کجا ببینم و به تماشای چمن مشغول شوم؟
گل آتشی است پی سوز عاشقان بیتو
منش بدامن و در جیب پیرهن چکنم
هوش مصنوعی: گل، همچون شعله‌ای است که دل عاشقان را می‌سوزاند. من این احساس را در دامنم و جیب پیراهنم نگه می‌دارم.
ز گشت باغ بیاران گرم شکیبد دل
دمی که هرکس و یاری شوند من چکنم
هوش مصنوعی: از دور باغ، بی‌یاران و دوستان، دل شکیبا هستم. در لحظه‌ای که هر کسی با دیگری همراه شود، من چه باید بکنم؟
گرفتم آنکه فریب دل از جدایی تو
ز بوی گل بتوان داد خویشتن چکنم
هوش مصنوعی: من کسی را به دام انداختم که از بوی گل می‌تواند دل خود را فریب دهد، اما نمی‌دانم با این دل شیدا چه کار کنم.
شکایتی که مرا از تو است چون اهلی
بیک زبان چه بگویم بیک سخن چکنم
هوش مصنوعی: من از تو شکایتی دارم، اما نمی‌دانم چگونه آن را بیان کنم، مثل یک حیوان خانگی که نمی‌تواند با زبان حرف بزند، نمی‌دانم چه بگویم یا چطور احساساتم را به زبان بیاورم.