شمارهٔ ۵۴ - در مدح شیخ نجم الدین مسعود گوید
الله الله مگر اینواقعه خواب است و خیال
که مرا بخت رسانید به معراج وصال
یار خود آمد و احوال دلم دید که چیست
که پیامم نه صبا برد بسویشش نه شمال
گرنه خود خضر بسروقت اسیران آید
تشنه بادیه میرد بتمنای زلال
نه همین چهره من شسته شد از ابر کرم
که بشست از رخ امید جهان گرد ملال
در دل چرخ فلک گشت مگر زینت چرخ
که مرا قرعه اقبال در افتاد بفال
بر من این فیض سعادت همه دانی که ز چیست
اثر سایه خورشید زمان بحر کمال
شیخ نجم الحق و الدوله والدین مسعود
اختر برج سعادت فلک عز و جلال
رهبر راهروان ره حق از همه ره
واقف حال فقیران جهان در همه حال
حلم او گر ز ازل سایه فکندی بزمین
خاک محتاج نبودی بگرانی جبال
بسکه از معتدلش بازوی مظلوم قویست
زیر چنگال کبوتر شده شاهین چنگال
ناورد ما در ایام دگر فرزندی
بچنین صورت خوب و بچنین حسن و جمال
آفتاب کرمش گر ز افق تیغ زند
زر کند خاک ره و لعل شود سنگ سفال
ای بلند اختر، از اندیشه ما بیشتری
فهم ما را نبود در سر و کار تو مجال
سر خط عقل بود این که محالست چو تو
مشق ما نیز همین شد که محالست محال
مدعی کی ز ترقی بکمال تو رسد
سبزه شوخ است ولی نگذرد از شاخ نهال
در ترقی است جمال هنرت روز بروز
حسن بختست مآل تو زهی حسن مآل
آنچنان در پی خوشنودی خلقی که بود
راضی از جاه و جلال تو خدا جل جلال
هرکه یابد ز سحاب کرمت یکقطره
همچو دریا شود از مال جهان مالا مال
آن کریمی تو که در عدل و کرم مثل تو نیست
خلق عالم همه خواهان که کنند از تو سوال
کمترین بنده درگاه تو بر قیصر روم
مینویسد بتحکم که بده مال و منال
تو ببزم طرب اسوده دل و همت تو
دشمنان را همه خون ریخته بی جنگ و جدال
دشمن و دوست کمر بست بخدمت برتو
همه در حلقه فرمان تو زنجیر مثال
گر ترازوی خرد قدر تو سنجد باطور
صد بود قاف و قار تو و او یک مثقال
هرکه زد در ره مهر تو بعلت قدمی
رشته سر بر زند اندر قلم پاش چو نال
چهره بخت تو مستغنی از این مدح منست
هیچ منت نبرد صورت خوب از خط و خال
من که در فکر سخن خواب شبم هست حرام
بکر فکرم همه سحرست زهی سحر حلال
اهلی خاک نشین بنده درگاه تو شد
بامید نظری قطع نظر از زر و مال
گر تو را چشم عنایت سوی این بنده بود
صدر بزمش چه تفاوت کند از صف نعال
بدعا ختم کنم قصه خود تا نشود
خاطر نازکت آزرده این قال و مقال
تا فلک گاه سپر پیش نهد از خورشید
گه کمان بر سر چنگ آورد از جرم هلال
شمارهٔ ۵۳ - در مدح شاه اخی بیک گوید: باز شد وقت طرب آمد سوی گلزار گلشمارهٔ ۵۵ - در مدح قاضی القضاه رکن الدین مسعود گوید: در خاک و خونم از غم چون لاله داغ بردل
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الله الله مگر اینواقعه خواب است و خیال
که مرا بخت رسانید به معراج وصال
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که این اتفاق یک خواب یا خیال باشد که ناگهان شانس به من روی آورده و به ملاقات محبوب رسیدهام؟
یار خود آمد و احوال دلم دید که چیست
که پیامم نه صبا برد بسویشش نه شمال
هوش مصنوعی: دوست من آمد و حال دل مرا دید. متوجه شد که چه چیزی باعث شده تا پیامم نه باد صبا به سوی او ببرد و نه باد شمال.
گرنه خود خضر بسروقت اسیران آید
تشنه بادیه میرد بتمنای زلال
هوش مصنوعی: اگر نبود این وضعیت، خضر نیز در میانهی راه، همچون دیگرانی که گرفتار شدهاند، با عطش به سراغ آب زلال میآید.
نه همین چهره من شسته شد از ابر کرم
که بشست از رخ امید جهان گرد ملال
هوش مصنوعی: چهره من تنها از باران لطف و رحمت پاک نشده است، بلکه از چهره دنیا نیز امید و شادی به کلی زدوده شده است.
در دل چرخ فلک گشت مگر زینت چرخ
که مرا قرعه اقبال در افتاد بفال
هوش مصنوعی: شاید در دل گردونه روزگار چیزی وجود داشته باشد که زیبایی حرکت این چرخ را تامین کند، زیرا شانس و اقبال من به ناگاه نصیبم شد.
بر من این فیض سعادت همه دانی که ز چیست
اثر سایه خورشید زمان بحر کمال
هوش مصنوعی: این خوشبختی و نعمت بزرگی که به من عطا شده، ناشی از تأثیر نور خورشید و وجود زمان در کمال و پیشرفت است.
شیخ نجم الحق و الدوله والدین مسعود
اختر برج سعادت فلک عز و جلال
هوش مصنوعی: شیخ نجم الحق و الدوله والدین مسعود، ستارهای درخشان در آسمان سعادت و افتخار است که نماد عظمت و شکوه در جهان محسوب میشود.
رهبر راهروان ره حق از همه ره
واقف حال فقیران جهان در همه حال
هوش مصنوعی: رهبر راهنمایان در مسیر حقیقت، از تمامی راهها آگاه است و حال فقیران را در همه زمانها میداند.
حلم او گر ز ازل سایه فکندی بزمین
خاک محتاج نبودی بگرانی جبال
هوش مصنوعی: اگر بردباری او از ازل بر این زمین سایه افکنده بود، تو دیگر نیازی به تحمل سنگینی کوهها نداشتی.
بسکه از معتدلش بازوی مظلوم قویست
زیر چنگال کبوتر شده شاهین چنگال
هوش مصنوعی: بخاطر حملهٔ شدید دشمنان، نیروی آن فرد مظلوم به شدت افزایش یافته است، بهطوری که در برابر فشارها و چنگالهای حریفان، همانند شاهینی قدرتمند ظاهر شده است.
ناورد ما در ایام دگر فرزندی
بچنین صورت خوب و بچنین حسن و جمال
هوش مصنوعی: در روزگاران آینده، فرزندی با چنین چهره زیبا و نیکی به دنیا خواهد آمد.
آفتاب کرمش گر ز افق تیغ زند
زر کند خاک ره و لعل شود سنگ سفال
هوش مصنوعی: اگر خورشید رحمتش از افق به زمین بتابد، گرد و غبار راه را طلا میکند و سنگ ریزهها را مثل الماس زینت میبخشد.
ای بلند اختر، از اندیشه ما بیشتری
فهم ما را نبود در سر و کار تو مجال
هوش مصنوعی: ای ستاره بلند، ما در فکر و اندیشهامان نتوانستیم به درک بیشتری از کار و مقام تو برسیم.
سر خط عقل بود این که محالست چو تو
مشق ما نیز همین شد که محالست محال
هوش مصنوعی: این اصل عقلی میگوید که چیزی غیرممکن است و به همین دلیل، تلاش ما نیز به نتیجهای نخواهد رسید که امکانپذیر باشد.
مدعی کی ز ترقی بکمال تو رسد
سبزه شوخ است ولی نگذرد از شاخ نهال
هوش مصنوعی: مدعی نمیتواند به مرتبه و کمال تو برسد. او مانند سبزهای است که هنوز از شاخ نهالی دور نشده و نمیتواند به رشد کامل و زیبایی تو دست پیدا کند.
در ترقی است جمال هنرت روز بروز
حسن بختست مآل تو زهی حسن مآل
هوش مصنوعی: زیبایی هنر تو هر روز در حال پیشرفت است و خوشبختی آیندهات نیز همراه با این زیبایی افزایش مییابد. چه خوب است که آیندهات چنین زیبا رقم بخورد.
آنچنان در پی خوشنودی خلقی که بود
راضی از جاه و جلال تو خدا جل جلال
هوش مصنوعی: تو چنان در تلاش برای خوشنودی مردم هستی که خداوند هم از مقام و عظمت تو راضی است.
هرکه یابد ز سحاب کرمت یکقطره
همچو دریا شود از مال جهان مالا مال
هوش مصنوعی: هر که از برکت و generosity تو حتی یک قطره بگیرد، مانند دریایی میشود و از ثروت دنیا پر میشود.
آن کریمی تو که در عدل و کرم مثل تو نیست
خلق عالم همه خواهان که کنند از تو سوال
هوش مصنوعی: تو ای کریم که در عدل و بخشش همتایی نداری، تمام مردم عالم خواهان هستند که از تو درخواست کنند و سوال بپرسند.
کمترین بنده درگاه تو بر قیصر روم
مینویسد بتحکم که بده مال و منال
هوش مصنوعی: کمترین خدمتگزار تو به پادشاه روم دستور میدهد که اموال و ثروت را بدهد و به او تسلیم شود.
تو ببزم طرب اسوده دل و همت تو
دشمنان را همه خون ریخته بی جنگ و جدال
هوش مصنوعی: تو با شادی و آرامش خاطر به جنگ نیروهای دشمن رفتهای و بدون هیچ مبارزهای آنان را به زانو درآوردهای.
دشمن و دوست کمر بست بخدمت برتو
همه در حلقه فرمان تو زنجیر مثال
هوش مصنوعی: دشمن و دوست هر دو به خدمت تو آمدهاند و همه آنها مانند زنجیر در اطاعت و فرمان تو هستند.
گر ترازوی خرد قدر تو سنجد باطور
صد بود قاف و قار تو و او یک مثقال
هوش مصنوعی: اگر ترازوی عقل و دانش تو را بسنجند، اگرچه به نظر میرسد با عظمت و شکوهی چون قاف و قار داری، اما در حقیقت ارزش تو تنها به اندازه یک مثقال است.
هرکه زد در ره مهر تو بعلت قدمی
رشته سر بر زند اندر قلم پاش چو نال
هوش مصنوعی: هرکسی که در مسیر عشق تو گام بردارد، به خاطر این قدم کوچک، مانند گربهای که بر روی پارچهای پربود از رنگ سیاه، سرش را دراز میکند و نالهای میکشد.
چهره بخت تو مستغنی از این مدح منست
هیچ منت نبرد صورت خوب از خط و خال
هوش مصنوعی: چهره خوشبختی تو نیاز به ثنای من ندارد و زیباییات به خاطر ویژگیهای ظاهری و نقش و نگار روی صورتت نیازی به ستایش ندارد.
من که در فکر سخن خواب شبم هست حرام
بکر فکرم همه سحرست زهی سحر حلال
هوش مصنوعی: من که در فکر گفتارم، شبها به خواب نمیروم و اندیشهام پاک و بیآلایش است؛ همهاش به سحر و زیباییهای آن مشغولم. چه زیباست که این خلوص فکری، حلال و بیدردسر است.
اهلی خاک نشین بنده درگاه تو شد
بامید نظری قطع نظر از زر و مال
هوش مصنوعی: اهل خاک و دنیای فانی، من بنده درگاه تو شدم و تنها به امید نگاهی به سوی تو آمدهام، بیاعتنا به ثروت و دارایی.
گر تو را چشم عنایت سوی این بنده بود
صدر بزمش چه تفاوت کند از صف نعال
هوش مصنوعی: اگر تو به من توجه و عنایت داشته باشی، دیگر چه فرقی میکند که در کدام جایگاه یا مقام بنشینم؟
بدعا ختم کنم قصه خود تا نشود
خاطر نازکت آزرده این قال و مقال
هوش مصنوعی: میخواهم داستان خود را به پایان برسانم تا مبادا دل نازک تو آزرده شود از این گفتگو و بحث.
تا فلک گاه سپر پیش نهد از خورشید
گه کمان بر سر چنگ آورد از جرم هلال
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان برای جلوگیری از تابش آفتاب سپر میسازد و از طرف دیگر، هلال ماه مانند کمانی به سمت بالا میآید.