گنجور

شمارهٔ ۴۹ - در مدح معز الدوله گوید

سوار من که سرم باد گوی میدانش
سر منست و سر زلف همچو گانش
هزار یوسف مصری کمست اگر هردم
فرو روند بفکر چه زنخدانش
از آن همیشه گریبان درم که در کارم
گره همی فکند تکمه گریبانش
کمال صورت او از که باز پرسم من
که هرکه می نگرم چون منست حیرانش
ز دست چشم بلاجو دلم بجان آمد
که هرچه دیده بر او بست داد تاوانش
بباغ عارض او هر طرف که می بینم
نهاده دام دلی طره پریشانش
هزار نقد دل و صد هزار جوهر جان
فدای حقه یاقوت و لعل خندانش
کسی که اینهمه خوبی و نیکویی دارد
چگونه زار نباشد اسیر هجرانش
دوای مفلسی و عاشقی نمی باشد
وگر بود کرم آصف است درمانش
معز دولت و دستور ملک عبدالله
که هست زیر نگین ملکت سلیمانش
قضا چو دید ضمیر منیر او بگذاشت
حساب روز قیامت بروز دیوانش
زهی مراتب حشمت که از کرم دایم
گدای ریزه خوان است خان بن خانش
سزد که بر ورق مشکبار نافه چین
خط خطا بکشد کلک عنبر افشانش
بروز نامچه عمر جاودان مجراست
برات خضر که طغرای اوست عنوانش
چو مور تشنه و دریای بیکران باشد
اگر خورند دو عالم ز نعمت خوانش
چو روز بر همه کس روشن است اینمعنی
که شمع ماه چراغیست از شبستانش
ایا بلند جنابی که خانه قدرت
گذشته است ز طاق سپهر ایوانش
عنایت ازلی همره سعادت تست
که باد تا بابد لطف حق نکهبانش
عدو که با تو زبان آوری کند چو نشمع
ببر زبانش و بر جای خویش بنشانش
اگر نه مهر تو ایمان خود کند دشمن
زمان مرگ بروزی نگردد ایمانش
هر آنکه با تو چو سوسن دراز کرد زبان
نشانده باد چو نرگس بفرق، دندانش
عدوی جاه ترا باد آنمرض کزتن
برای رشته بر آرند رشته جانش
بنای خاصه هستی کجا شود ویران
اگر ز ضبط تو بودی اساس و ارکانش
ز حق شناسی نعمت غلام شد اهلی
وظیفه نیست که غیر از تو کس دهد نانش
بجان آصف دوران که این گدا چون مور
بخانه نیست جوی آذق زمستانش
بروزگار بگو کاین فقیر کاین سر گردان
غلام ماست ازین بیشتر مرنجانش
مبین خرابی حالش نظر بمعنی کن
که جای گنج معانی است جان ویرانش
همیشه تا فلک از فیض ماه و پر تو مهر
گهی بهار شود گه خزان گلستانش
نهال عیش تو یارب بلند باد چنان
که دست غم نرسد بر طراز دامانش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوار من که سرم باد گوی میدانش
سر منست و سر زلف همچو گانش
هوش مصنوعی: سوار من به قدری مغرور و باصلابت است که احساس می‌کنم تمام قدرت و شکوه میدان به او تعلق دارد و زلف‌هایش به اندازه‌ای زیبا و جذاب هستند که مرا به خود جذب می‌کنند.
هزار یوسف مصری کمست اگر هردم
فرو روند بفکر چه زنخدانش
هوش مصنوعی: اگر هزار یوسف مصری هم وجود داشته باشد، باز هم کم است، زیرا هر لحظه فقط در فکر آن زلف و زیبایی او هستیم.
از آن همیشه گریبان درم که در کارم
گره همی فکند تکمه گریبانش
هوش مصنوعی: همیشه با خودم می‌گویم که گره کارهایم به خاطر دکمه گریبانم بسته شده است.
کمال صورت او از که باز پرسم من
که هرکه می نگرم چون منست حیرانش
هوش مصنوعی: فهمیدن کمال زیبایی او برایم دشوار است، زیرا هر کسی را که می‌بینم، همچون خودم شگفت‌زده‌ام.
ز دست چشم بلاجو دلم بجان آمد
که هرچه دیده بر او بست داد تاوانش
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنجی که به خاطر عشق و نظاره‌ی معشوق به دلم رسیده، به جانم آسیب رسانده است، زیرا هر چیزی را که از منظر او پنهان کرده‌ام، بابتش بهای سنگینی را پرداخته‌ام.
بباغ عارض او هر طرف که می بینم
نهاده دام دلی طره پریشانش
هوش مصنوعی: در باغی که چهره او را می‌بینم، هرجا که می‌نگرم، دام دل را در گیسوی پریشانش به دام انداخته‌ام.
هزار نقد دل و صد هزار جوهر جان
فدای حقه یاقوت و لعل خندانش
هوش مصنوعی: هزاران دل ارزشمند و صدها جان گرامی را فدای زیبایی و لبخند یک گوهر قیمتی مانند یاقوت و لعل می‌کنم.
کسی که اینهمه خوبی و نیکویی دارد
چگونه زار نباشد اسیر هجرانش
هوش مصنوعی: کسی که اینقدر صفات نیکو و خوب دارد، چطور می‌تواند بی‌خبر از درد فراق باشد.
دوای مفلسی و عاشقی نمی باشد
وگر بود کرم آصف است درمانش
هوش مصنوعی: درمان درد فقر و عشق وجود ندارد، اگر هم باشد، تنها بخشش آصف می‌تواند مداوا کند.
معز دولت و دستور ملک عبدالله
که هست زیر نگین ملکت سلیمانش
هوش مصنوعی: دولت و فرمانروایی عبدالله که تحت حمایت و سلطه سلیمان قرار دارد.
قضا چو دید ضمیر منیر او بگذاشت
حساب روز قیامت بروز دیوانش
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت، نیت پاک او را دید، حساب روز رستاخیز را به دفتر دیوانش سپرد.
زهی مراتب حشمت که از کرم دایم
گدای ریزه خوان است خان بن خانش
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی بیان می‌کند که با وجود مقام و جاه و جلال بسیار، فردی در کمال تواضع و کرامت، همواره در خدمت دیگران و نیازمندان است. او نه تنها خود را بزرگ نمی‌بیند، بلکه به گدایان و کم‌درآمدان نیز اهمیت می‌دهد و خود را در کنار آن‌ها احساس می‌کند.
سزد که بر ورق مشکبار نافه چین
خط خطا بکشد کلک عنبر افشانش
هوش مصنوعی: خوشا اینکه بر ورق خوشبو و معطر، کسی با قلمی زیبا و دلکش خطوطی بنویسد.
بروز نامچه عمر جاودان مجراست
برات خضر که طغرای اوست عنوانش
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که عمر جاودان و طولانی، به عنوان یک برگه یا مجوز به دست خضر (شخصیتی در ادبیات و فرهنگ ایران که به عنوان نماد زندگی جاودان شناخته می‌شود) در آمده و این مجوز به نوعی امضای خاصی به نام طغرا دارد که بر روی آن نقش بسته است. به عبارتی دیگر، این متن به اهمیت و ارزش زندگی جاودان اشاره دارد که به نوعی با توافق یا اجازه ویژه‌ای همراه است.
چو مور تشنه و دریای بیکران باشد
اگر خورند دو عالم ز نعمت خوانش
هوش مصنوعی: اگر چون مور، تشنه‌ی دریایی وسیع باشی، حتی اگر تمام نعمت‌های دنیا را هم از سفره‌اش بخوری، باز هم سیر نخواهی شد.
چو روز بر همه کس روشن است اینمعنی
که شمع ماه چراغیست از شبستانش
هوش مصنوعی: زمانی که روز برای همه روشن و واضح است، مانند این است که شمع و ماه، منبع نور در شب هستند و از این وجود خود، روشنایی را به مکان خود می‌بخشند.
ایا بلند جنابی که خانه قدرت
گذشته است ز طاق سپهر ایوانش
هوش مصنوعی: آیا تو ای بزرگوار که منزلت و اقتدار تو از مرز آسمان فراتر رفته است؟
عنایت ازلی همره سعادت تست
که باد تا بابد لطف حق نکهبانش
هوش مصنوعی: نعمت و توجهی که از آغاز وجود تو را همراهی کرده است، به اندازه‌ای ارزشمند است که تا همیشه زندگی‌ات را تحت حمایت خود نگه می‌دارد.
عدو که با تو زبان آوری کند چو نشمع
ببر زبانش و بر جای خویش بنشانش
هوش مصنوعی: اگر دشمن با تو صحبت کند، مانند شمعی که می‌سوزد زبانش را ببر و او را در جای خودش قرار بده.
اگر نه مهر تو ایمان خود کند دشمن
زمان مرگ بروزی نگردد ایمانش
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت تو در دل او نگذرد، در روز مرگش هیچ ایمانی نخواهد داشت و در آن لحظه ایمانش به او کمک نخواهد کرد.
هر آنکه با تو چو سوسن دراز کرد زبان
نشانده باد چو نرگس بفرق، دندانش
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند گل سوسن با تو سخن بگوید، باید مراقب باشد که مانند نرگس، زیبایی ظاهری او نتواند او را فریب دهد.
عدوی جاه ترا باد آنمرض کزتن
برای رشته بر آرند رشته جانش
هوش مصنوعی: خوشی و جلال تو را از آن بیماری دور باد که از تن تو، رشته جانت بیرون آورده و قطع کند.
بنای خاصه هستی کجا شود ویران
اگر ز ضبط تو بودی اساس و ارکانش
هوش مصنوعی: اگر بنیاد خاصی از هستی بر پایه و اساس تو باشد، چگونه می‌تواند ویران شود؟
ز حق شناسی نعمت غلام شد اهلی
وظیفه نیست که غیر از تو کس دهد نانش
هوش مصنوعی: به خاطر قدردانی از نعمت‌ها، انسان باید مانند غلامی در خدمت باشد. هیچ‌کس جز تو مسئول تأمین نیازهای او نیست.
بجان آصف دوران که این گدا چون مور
بخانه نیست جوی آذق زمستانش
هوش مصنوعی: به جان آصف دوران، این گدا مثل مورچگان در خانه نیست که برای زمستان غذایی جمع کند.
بروزگار بگو کاین فقیر کاین سر گردان
غلام ماست ازین بیشتر مرنجانش
هوش مصنوعی: به او بگو که این فقیر، که در حال سرگردانی است و به ما تعلق دارد، بیشتر از این آزارش نده.
مبین خرابی حالش نظر بمعنی کن
که جای گنج معانی است جان ویرانش
هوش مصنوعی: وضع خراب او را مشاهده نکن، بلکه به معنای عمیق‌تری توجه کن، چرا که روح و جان او گنجینه‌ای از معانی پنهان است.
همیشه تا فلک از فیض ماه و پر تو مهر
گهی بهار شود گه خزان گلستانش
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که آسمان از نعمت ماه و عشق تو بهره‌مند باشد، گاهی فصل بهار خواهد شد و گاهی پاییز، اما باغ همیشه زیبا خواهد ماند.
نهال عیش تو یارب بلند باد چنان
که دست غم نرسد بر طراز دامانش
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، کاش شادابی و خوشی تو همیشه و همیشه تا بلندای آسمان بالا برود، به گونه‌ای که هیچ غمی نتواند به آن نزدیک شود یا آسیبی به آن برساند.