شمارهٔ ۴۸ - در موعظه گوید
کسی کز خود نشد آگه چه فیض از ملک اسرارش
خبر از عالم معنی نباشد نقش دیوارش
ز راه کعبه دل دور کن سنگ بت هستی
اگر هم کعبه سنگ ره شود از راه بردارش
کسی در باغ دهر از بهر گل چیدن چرا گردد
بغیر از خار دل طرفی که بست از طرف گلزارش
گل ده روزه دنیا بدین خواری نمیارزد
که زیر خاک گور آید برون از دیده ها خارش
نیرزد مستی دولت خمار یک نفس هرگز
مبین اقبال جمشیدی نگه کن اشک ادبارش
نظر تنگی که بگشاید به دنیا دیده چون حلقه
نبندد چشم اگر بر دیده ها کو بند مسمارش
جهان مردار و دنیادار میماند بدان گرگی
که آرند از دهان بیرون به زخم چوب مردارش
خبر از کیسه پردازان این ره خواجه کی یابد
که شد مست از نشاط ن که خوش گر مست بازارش
برین خاک سیه هرکس که پشت پا چو عیسی زد
فلک از کهکشان ریزد گهر در پا بخروارش
ازین شکرستان مرغی دهان شیرین تواند کرد
که چون طوطی شود رنگین بخون خویش منقارش
چه رحمت جویی از گردون دون کز زخم تیر او
حریف از گریه مرد و لب نبست از خنده و فارش
طبیب چرخ درد ما ندارد زو مجو درمان
که دشمن از طبیبی به که نبود درد بیمارش
ز تاب قهر اگر ترسی میافراز از تکبر سر
که اول آتش افتد برق خور بر فرق کهسارش
نلرزی بر صراط اتر راست روباشی که میبینم
صراط مستقیم مرد رفتاری به هنجارش
جوانا فرصت طاعت مده از کف که خوش نبود
طهارت آنگه از پیری که آب افتد بشلوارش
دو عالم حق دهد مزد و تو در طاعت چو آن کودک
که از کارش بود خوشتر اگر سوزی بیکبارش
ترا ای خودپرست از حق پرستی کی خبر باشد
که بهر نان و بیم جان سجود آری بناچارش
ترا گر دوست میباید چه فرق از خلد تا دوزخ
تو جنت میداری بشهد و شیر و انهارش
درین ره مرد میباید که باشد راه بین ورنه
چه سود از رفتن بی دیده همچون گاو عصارش
نه حیف از یوسف عقلت که دربند هوس ماند
عزیز مصر جانش کن وزین زندان برون آرش
به زیر هر سر مویی تنت سری نهان دارد
تو خود واقف نمیگردی سر مویی ز اسرارش
بمعراج سبکروحان چو عیسی کی رسد آن کو
گرانبارست همچون خرز ثقل معده انبارش
دلی کو پایه خود بشکند در حظ نفس آن به
که چون هاروت آویزی بچاه غم نگونسارش
به عقل آدم شو آنگه سروری کن زانکه نادان را
چه جای افسر دولت که بر سر ناید افسارش
چه باشد ظلم و نامردی بشو مظلوم اگر مردی
که مرد ازار کش باید نباید دست آزارش
مزن سنگ سلامت بر سبوی ما که خاک کس
ندارد اختیاری تا چه سازد چرخ فخارش
گر از اهل مروت باشی از طوفان چه غم داری
مروت کشتی مردست و لطف حق نگهدارش
همه کس طور درویشان ندارد ایخوش آنمردی
که گیرد رنگ ایشان گر چو ایشان نیست کردارش
کی آب روی درویشان به دیناری خرد آنکو
به از صد ملک دینار باشد نیم دینارش
نوازش بیغرض باید نه چون دهقان بیهمت
که بخشد کشته را آبی بامید دومن بارش
کریم آنکس بود کو چون سهیل از تربیت کردن
فراغت باشد ا رنگ عقیق و بوی بلغارش
چو داری خرمن هستی بغیری میرسان نفعی
که باد نیستی آخر بخواهد شستن آثارش
زیانی نیست بی سودی اگر هم سوختن باشد
زیان عود از آتش بود بنگر بوی بسیارش
کمالی هست هر چیزی که بیش از آن نخواهد شد
نخواهد مرغ شد تیری که برسازند طیارش
گرت خواب اجل آمد ز سیر جان چه درمانی
چو تن از پا فرو ماند بود جان وقت رفتارش
تن خاکی است درج گوهر دل پاس او تا کی
گهر بردار و درج خاک هم با خاک بسیارش
تو کی زین چرخ درهم گشته یابی رشته مقصود
قضا سررشته کاری که داد از دست مگذارش
قضا از اقتضای «کل حزب» قسمتی کرده
که سرگین چین اگر گویی که گل چین زان بود عارش
مریض درد نخوت را اجل داروی درد آمد
گران جان را ز جان برهان که میسازی سبکبارش
بلایی کز قضا اید بکش چون خود بلی گفتی
کسی کی رنجد از قاضی چو میگیرد باقرارش
بدل تکرار حرفی کن که خواهی بر زبان راندن
سخن گر قند محض آید پسندیده است تکرارش
نبی را چون پس از چل سال اظهار نبوت شد
گرت سیری بود نتوان هماندم کرد اظهارش
ز غیرت نردبانی در ره معراج توحیدست
که نبود پایه اول بغیر از کرسی دارش
چو در کریاس سلطانی نیابی بی وسیلت ره
چه جویی کبریای حق بجو در صفه بارش
ز پرواز بنی بال و پر جبریل درماند
نبی غیر از ولی کس چون رسد در سیر اطوارش
نبی گر نقطه ذاتش نباشد مرکز هستی
درستی کی بود پرگار نه گردون در ادوارش
کجا علم نیی از جهل خود بوجهل بشناسد
چه فرق از روز روشن چشم اعمی تا شب تارش
درین جنسیت صوری نبی آن عکس طوطی دان
کزو طوطی صفت آدم بهم جنسی است گفتارش
به مردی گر کسی گیرد چو حیدر در جهان روزه
ملک در یوزه احسان کند در وقت افطارش
نبی قندیل نور آمد ولی شمعی از او روشن
زهی شمعی که تا روز قیامت باشد انوارش
جمال شاهد نظم تو اهلی اهل دل بیند
که از کوته نظر پنهان بود حسن پری وارش
ز نظمم بوی مشگ اید که رشح آهوی کلکم
سراسر نافه است اما نه رزاقست عطارش
درین کحل الجواهر ساختن من چشم آن دارم
که سازند این سواد شعر مردم کحل ابصارش
چو از کشف حقایق نام او سرالحقیقت شد
بغیر از نام خود حرفی پی تاریخ مشمارش
فروغ گوهر نظمم چراغ اهل دل بادا
ز چشم عیبجوی دشمنان یارب نگهدارش
شمارهٔ ۴۷ - در مدح نجم الدین محمود گوید: شنید گوش من از هاتفی شب دیجورشمارهٔ ۴۹ - در مدح معز الدوله گوید: سوار من که سرم باد گوی میدانش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی کز خود نشد آگه چه فیض از ملک اسرارش
خبر از عالم معنی نباشد نقش دیوارش
هوش مصنوعی: کسی که از خود آگاه نیست و نمیداند چه نعمت و احوالی در وجودش نهفته است، نمیتواند از معنای واقعی جهان و رموز آن باخبر باشد. در واقع، حال و وضع او مانند دیواری است که هیچ تصویری بر آن نیست و چیزی را نشان نمیدهد.
ز راه کعبه دل دور کن سنگ بت هستی
اگر هم کعبه سنگ ره شود از راه بردارش
هوش مصنوعی: از مسیر کعبه، دل خود را از پرستش بت وجودت دور کن. حتی اگر کعبه خود به سنگ تبدیل شود، از مسیر حق و حقیقت عقبنشینی نکن.
کسی در باغ دهر از بهر گل چیدن چرا گردد
بغیر از خار دل طرفی که بست از طرف گلزارش
هوش مصنوعی: چرا کسی در زندگی به دنبال چیدن گلها باشد، درحالیکه تنها خارها را میبیند؟ او که به گلزار رفته، به خاطر دلش نه تنها به گل توجه نمیکند، بلکه از خاری که بر سر راهش است، دوری نمیکند.
گل ده روزه دنیا بدین خواری نمیارزد
که زیر خاک گور آید برون از دیده ها خارش
هوش مصنوعی: گل ده روزه دنیا به قدری بیارزش است که حتی این زندگی موقتی و زودگذر، ارزش ندارد و اگر روزی هم به خاک سپرده شود، از یادها میرود و دیگر برنمیگردد.
نیرزد مستی دولت خمار یک نفس هرگز
مبین اقبال جمشیدی نگه کن اشک ادبارش
هوش مصنوعی: مستی و خوشی حاصل شده از زندگی، ارزش یک لحظه را ندارد، زیرا نباید به سرنوشت و شانس خوشبین بود. به زندگی گذشته نگاه کن و ببین چگونه زمان بر زندگی انسان سایه افکنده است.
نظر تنگی که بگشاید به دنیا دیده چون حلقه
نبندد چشم اگر بر دیده ها کو بند مسمارش
هوش مصنوعی: نگاه محدودی که از دنیا عبور کند، مانند حلقهای میماند که نمیتواند چشم را بسته نگه دارد. اگر چشمها را ببندیم، چگونه میتوانیم بر آنچه در دیدگان است، تسلط یابیم؟
جهان مردار و دنیادار میماند بدان گرگی
که آرند از دهان بیرون به زخم چوب مردارش
هوش مصنوعی: اگر در جهانی که زندگی میکنیم، حوادث و مشکلاتی وجود داشته باشد، آن وقت وضعیت و وضعیتدار دنیا هم همینطور باقی خواهد ماند. این به نوعی به آن اشاره دارد که ناهنجاریها و چالشها در زندگی، به همان اندازه که در دنیای ما وجود دارد، به ما آسیب میزنند و ما را در وضعیتی دشوار قرار میدهند.
خبر از کیسه پردازان این ره خواجه کی یابد
که شد مست از نشاط ن که خوش گر مست بازارش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که در این مسیر به دنبال خبر و آگاهی است، چگونه میتواند از حال و وضعیت افرادی که در این بازار پرهیاهو مست و شاداب هستند، مطلع شود. گویی این افراد به خاطر شادی و نشاط از خود بیخود شدهاند و در این حالت، توجهی به او ندارند.
برین خاک سیه هرکس که پشت پا چو عیسی زد
فلک از کهکشان ریزد گهر در پا بخروارش
هوش مصنوعی: این زمین تیره و سیاه، اگر کسی مانند عیسی پای خود را به عقب بزند، آسمان از کهکشانها گوهرها را به پایش میبارد تا درخشش او را بیشتر کند.
ازین شکرستان مرغی دهان شیرین تواند کرد
که چون طوطی شود رنگین بخون خویش منقارش
هوش مصنوعی: در این شکرستان، پرندهای میتواند با صدای شیرینش صحبت کند که مانند طوطی رنگی، از خون خود برای زیباتر شدن منقار خود استفاده کند.
چه رحمت جویی از گردون دون کز زخم تیر او
حریف از گریه مرد و لب نبست از خنده و فارش
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به بیرحمی و ظلمی دارد که از سوی سرنوشت یا قضا و قدر به انسانها وارد میشود. در واقع، از آنجا که فردی در اثر زخمهای ناشی از این سرنوشت به شدت غمگین شده و از گریه مغموم است، در عین حال نمیتواند از خنده و شادی خودداری کند. این نشاندهنده تضاد عمیق احساسات انسانی است که تحت تأثیر شرایط سخت قرار دارند.
طبیب چرخ درد ما ندارد زو مجو درمان
که دشمن از طبیبی به که نبود درد بیمارش
هوش مصنوعی: هرگز به دنبال درمان درد خود از دشمن نگرد، زیرا که او به لحاظ طبیعتش نمیتواند درد تو را درمان کند.
ز تاب قهر اگر ترسی میافراز از تکبر سر
که اول آتش افتد برق خور بر فرق کهسارش
هوش مصنوعی: اگر از خشم و قهر کسی میترسی، از خودبزرگبینی دوری کن. زیرا ابتدا آتش خشم بر سر کسی خواهد افتاد که به خود متکی است و برتری خود را نشان میدهد.
نلرزی بر صراط اتر راست روباشی که میبینم
صراط مستقیم مرد رفتاری به هنجارش
هوش مصنوعی: نترسید از راه راست، اگر به آن پایبند باشی. من میبینم که انسانی که بر اساس اصول و آداب رفتار میکند، در این مسیر استوار است.
جوانا فرصت طاعت مده از کف که خوش نبود
طهارت آنگه از پیری که آب افتد بشلوارش
هوش مصنوعی: جوانان، فرصت عبادت و بندگی را از دست ندهید، چرا که اگر پاکی و پاکدامنی را از دست بدهید، در پیری هیچ فایدهای ندارد و مثل آب که بر شلوار میافتد، بیفایده خواهد بود.
دو عالم حق دهد مزد و تو در طاعت چو آن کودک
که از کارش بود خوشتر اگر سوزی بیکبارش
هوش مصنوعی: در زندگی دو جهان، پاداشی از حق نصیب میشود و تو در عبادت و اطاعت مثل کودکی هستی که از کارهایش بیشتر خوشحال است. اگر یک بار دردی به او برسد، از آن خوشحالتر میشود.
ترا ای خودپرست از حق پرستی کی خبر باشد
که بهر نان و بیم جان سجود آری بناچارش
هوش مصنوعی: تو ای کسی که فقط به خود اهمیت میدهی، چگونه میتوانی از حق و حقیقت باخبر باشی، در حالی که برای نان و حفظ جان، ناچار به سجده کردن هستی؟
ترا گر دوست میباید چه فرق از خلد تا دوزخ
تو جنت میداری بشهد و شیر و انهارش
هوش مصنوعی: اگر تو را دوست میدارم، چه تفاوتی دارد که بهشت یا جهنم باشی؟ تو در دل خود جنتی از شهد و شیر و لذتها داری.
درین ره مرد میباید که باشد راه بین ورنه
چه سود از رفتن بی دیده همچون گاو عصارش
هوش مصنوعی: در این مسیر، کسی باید باشد که راه را بشناسد و ببیند؛ وگرنه رفتن بدون دید و آگاهی، مانند این است که مثل گاوی که در آسیاب میچرخد، هیچ فایدهای نخواهد داشت.
نه حیف از یوسف عقلت که دربند هوس ماند
عزیز مصر جانش کن وزین زندان برون آرش
هوش مصنوعی: عزیز مصر، حیف است که تو با این عقل نیکو در دام هوس گرفتار شوی. بیا و بگذار جانت آزاد شود و از این زندان رهایی پیدا کن.
به زیر هر سر مویی تنت سری نهان دارد
تو خود واقف نمیگردی سر مویی ز اسرارش
هوش مصنوعی: هر سر مویی در بدن تو یک راز پنهان دارد که تو خود از آن بیخبری و نمیدانی چه اسراری در آن نهفته است.
بمعراج سبکروحان چو عیسی کی رسد آن کو
گرانبارست همچون خرز ثقل معده انبارش
هوش مصنوعی: هرگز کسی که دل و جانش از سختیها و بارهای سنگین زندگی پر شده، نمیتواند به اوج و مقامهای بلند روحانی دست یابد، مانند آنکه که به سنگینی و فشاری که از خوردن به او دست داده، نمیتواند به سفرهای معنوی برود.
دلی کو پایه خود بشکند در حظ نفس آن به
که چون هاروت آویزی بچاه غم نگونسارش
هوش مصنوعی: دلی که در خوشیهای دنیوی خود را بشکند، بهتر است که مثل هاروت به چاه غم نیفتد و از آنجا آویزان نشود. در واقع، به جای اینکه به لذتهای زودگذر دل ببندد و آسیب ببیند، بهتر است خود را از مشکلات دور نگه دارد.
به عقل آدم شو آنگه سروری کن زانکه نادان را
چه جای افسر دولت که بر سر ناید افسارش
هوش مصنوعی: برای اینکه در مقام رهبری و سروری قرار بگیری، باید عقل و درایت داشته باشی. چرا که نادانها نه تنها شایستهی قدرت نیستند، بلکه اصلاً نمیتوانند از عهدهی آن برآیند.
چه باشد ظلم و نامردی بشو مظلوم اگر مردی
که مرد ازار کش باید نباید دست آزارش
هوش مصنوعی: پند میدهد که اگر مردی به ظلم و ستم دچار شود، باید خود را مظلوم ببیند و از آزار دیگران پرهیز کند. همچنین مردی که میتواند درد و رنج دیگران را تحمل کند، نباید به کسی که در حال رنج است، آسیب برساند.
مزن سنگ سلامت بر سبوی ما که خاک کس
ندارد اختیاری تا چه سازد چرخ فخارش
هوش مصنوعی: به ما ضربه نزنید و به سلامتیمان آسیب نرسانید، زیرا هیچکس بر سرنوشت خود اختیاری ندارد و نمیداند که گردش روزگار چه بر او خواهد آورد.
گر از اهل مروت باشی از طوفان چه غم داری
مروت کشتی مردست و لطف حق نگهدارش
هوش مصنوعی: اگر انسان با مروت و جوانمردی باشی، از طوفانها و مشکلات زندگی نگران نباش. مروت مانند کشتیای است که افرادی را که با خوبی و مهربانی رفتار میکنند، به ساحل نجات میرساند و لطف و رحمت خداوند آنها را حمایت میکند.
همه کس طور درویشان ندارد ایخوش آنمردی
که گیرد رنگ ایشان گر چو ایشان نیست کردارش
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی با درویشان رفتار نمیکند. خوش به حال آن مردی که رنگ و بوی درویشان را میگیرد، حتی اگر رفتار او شبیه آنها نباشد.
کی آب روی درویشان به دیناری خرد آنکو
به از صد ملک دینار باشد نیم دینارش
هوش مصنوعی: آبی که درویشان برای به دست آوردن یک دینار کوچک خود را به زحمت میاندازند، ارزشش به مراتب بیشتر از صد ملک است. در واقع، نیم دیناری که درویش دارد، از نظر معنوی و ارزشی بسیار بالاتر است.
نوازش بیغرض باید نه چون دهقان بیهمت
که بخشد کشته را آبی بامید دومن بارش
هوش مصنوعی: مهربانی و نوازش باید بدون هیچ انتظار و نیتی باشد، نه مانند دهقانی که به خاطر امید باران دوباره، به محصول خود آبی میدهد.
کریم آنکس بود کو چون سهیل از تربیت کردن
فراغت باشد ا رنگ عقیق و بوی بلغارش
هوش مصنوعی: شخص کریم کسی است که وقتی از تربیت و پرورش دیگران فارغ میشود، همچون ستاره سهیل درخشان و زیبا میگردد و مانند عقیق رنگین و خوشبو میشود.
چو داری خرمن هستی بغیری میرسان نفعی
که باد نیستی آخر بخواهد شستن آثارش
هوش مصنوعی: وقتی که تو خرمن زندگیات را داری، نباید منتظر باشی که از دیگران بهرهای برسانی، چون هیچ فایدهای از این انتظار نخواهی برد. مانند بادی که در نهایت نمیتواند عواقب خود را پاک کند.
زیانی نیست بی سودی اگر هم سوختن باشد
زیان عود از آتش بود بنگر بوی بسیارش
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است زمانی بیهوده به نظر بیاید، اما همیشه اینطور نیست که نفعی در کار نباشد. گاهی اوقات ممکن است چیزی بسوزد و ضرری هم برساند، اما نتیجهای از آن حاصل شود که ارزشش را داشته باشد؛ مانند بوی خوشی که از عود در حال سوختن به مشام میرسد.
کمالی هست هر چیزی که بیش از آن نخواهد شد
نخواهد مرغ شد تیری که برسازند طیارش
هوش مصنوعی: هر چیزی در کمال خود به حد و اندازهای میرسد که فراتر از آن نتواند برود. مانند پرندهای که برای پرواز نیاز به نیرومندی خاصی دارد تا به اوج خود برسد.
گرت خواب اجل آمد ز سیر جان چه درمانی
چو تن از پا فرو ماند بود جان وقت رفتارش
هوش مصنوعی: اگر خواب مرگ بر تو بیفتد، چه راه چارهای داری؟ چون زمانی که جسم از پا میافتد، روح نیز وقت رفتن خود را دارد.
تن خاکی است درج گوهر دل پاس او تا کی
گهر بردار و درج خاک هم با خاک بسیارش
هوش مصنوعی: این بیت به اهمیت و ارزش درونی انسان اشاره دارد. بیانگر این است که زندگی ما به عنوان موجودات خاکی، زمانی ارزشمند است که به دنبال فضائل و صفات معنوی باشیم. نباید تنها به ظاهر و دنیای مادی توجه کنیم، بلکه باید به عمق وجود خود و ویژگیهای باارزش دلمان توجه کنیم و آنها را پرورش دهیم. در واقع، تأکید بر این نکته است که هرچقدر هم که دنیا و چیزهای مادی فراوان باشند، ارزش واقعی در چیزهای معنوی و درونی نهفته است.
تو کی زین چرخ درهم گشته یابی رشته مقصود
قضا سررشته کاری که داد از دست مگذارش
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی در این دنیای پرآشفتگی و بینظمی، به حقیقت یا هدف مورد نظر خود دستیابی داشته باشی. پس کاری که آغاز کردهای را رها نکن.
قضا از اقتضای «کل حزب» قسمتی کرده
که سرگین چین اگر گویی که گل چین زان بود عارش
هوش مصنوعی: سرنوشت از میان همه احزاب و گروهها بخشی را تعیین کرده است، به طوری که اگر کسی بخواهد سرگینچین را با گلچین مقایسه کند، این مقایسه شرمآور خواهد بود.
مریض درد نخوت را اجل داروی درد آمد
گران جان را ز جان برهان که میسازی سبکبارش
هوش مصنوعی: شخصی که به خاطر غرور و خودخواهی بیمار شده است، حتی مرگ هم نمیتواند برایش داروی این درد باشد. او نمیتواند از جانش رها شود، زیرا چیزی که او را سبکبار و آسوده کند، وجود ندارد.
بلایی کز قضا اید بکش چون خود بلی گفتی
کسی کی رنجد از قاضی چو میگیرد باقرارش
هوش مصنوعی: もし悪い運命ی به سر آدمی بیفتد، باید با صبر و تحمل آن را پشت سر بگذارد، چرا که اگر خود بر سر قضای خود به خوبی تأیید کرده باشد، دیگر هیچکس نباید از قاضی شکایت کند؛ زیرا آنچه در زندگیاش رخ داده، بخشی از سرنوشتش است.
بدل تکرار حرفی کن که خواهی بر زبان راندن
سخن گر قند محض آید پسندیده است تکرارش
هوش مصنوعی: حرفی را به گونهای تکرار کن که بخواهی دربارهاش صحبت کنی. اگر آن کلام شیرینی مثل قند داشته باشد، تکرار آن خوشایند است.
نبی را چون پس از چل سال اظهار نبوت شد
گرت سیری بود نتوان هماندم کرد اظهارش
هوش مصنوعی: وقتی پیامبر بعد از چهل سال به نبوت رسید، اگر کسی به او بیتوجهی نشان دهد، نمیتواند در همان لحظه خود را نشان دهد.
ز غیرت نردبانی در ره معراج توحیدست
که نبود پایه اول بغیر از کرسی دارش
هوش مصنوعی: در مسیر رسیدن به مقام بندگی و یکتاپرستی، غیرت همچون نردبانی است که برای بالا رفتن به این مقام نیاز است. اما اولین قدم برای رسیدن به این جایگاه، بدون داشتن ایمان و علم صحیح ممکن نیست.
چو در کریاس سلطانی نیابی بی وسیلت ره
چه جویی کبریای حق بجو در صفه بارش
هوش مصنوعی: وقتی در درگاه قدرت سلطانی به چیزهایی نیاز داشته باشی و نتوانی با وسیلهای به آنها دست پیدا کنی، چه فایدهای دارد که به دنبال بزرگی و عظمت خالق بر روی زمین بگردی؟ بهتر است به جای آن، در صفای دل و وجود خود به بارش رحمت و نعمتهای حق توجه کنی.
ز پرواز بنی بال و پر جبریل درماند
نبی غیر از ولی کس چون رسد در سیر اطوارش
هوش مصنوعی: در پرواز جبرئیل فقط ولی (امام) میتواند در سیر و مراحل این سفر، نیرویی همچون یک نبی داشته باشد و دیگران توانایی رسیدن به این مرتبه را ندارند.
نبی گر نقطه ذاتش نباشد مرکز هستی
درستی کی بود پرگار نه گردون در ادوارش
هوش مصنوعی: اگر وجود نبی، همانند نقطهای از ذات او نباشد که مرکز همه هستی باشد، پس چگونه ممکن است که درستی و راستی وجود داشته باشد؟ در حقیقت، باید گفت که پرگار و گردون در زمانهای مختلف هیچ ارزشی نخواهند داشت.
کجا علم نیی از جهل خود بوجهل بشناسد
چه فرق از روز روشن چشم اعمی تا شب تارش
هوش مصنوعی: کجا کسی میتواند از بیخبری خود بیخبری را بشناسد؟ مانند این است که تفاوت بین روز روشنی و شب تاریکی را یک نابینا درک کند.
درین جنسیت صوری نبی آن عکس طوطی دان
کزو طوطی صفت آدم بهم جنسی است گفتارش
هوش مصنوعی: در این ظاهر و شکل، او هیچ شباهتی به جنسی ندارد. این تصویر طوطی را در نظر بگیر که به خاطر شباهتش به انسانها، از نظر گفتار ابراز وجود میکند.
به مردی گر کسی گیرد چو حیدر در جهان روزه
ملک در یوزه احسان کند در وقت افطارش
هوش مصنوعی: اگر کسی همچون حیدر (علی) را به عنوان مردی بزرگ در نظر بگیرد، در این دنیا در روز افطار، باید به او احسان کند و احترام بگذارد.
نبی قندیل نور آمد ولی شمعی از او روشن
زهی شمعی که تا روز قیامت باشد انوارش
هوش مصنوعی: پیامبر، مانند چراغی از نور به دنیا آمد و شمعی از وجود او روشن شد. چه شمعی که نور آن تا روز قیامت باقی خواهد ماند.
جمال شاهد نظم تو اهلی اهل دل بیند
که از کوته نظر پنهان بود حسن پری وارش
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق، نظم دل را به کسانی که اهل فهم و دلباخته هستند، نشان میدهد، اما آنانی که دیدگاهی محدود دارند، نتوانستهاند زیبایی او را که همچون پری است، ببینند.
ز نظمم بوی مشگ اید که رشح آهوی کلکم
سراسر نافه است اما نه رزاقست عطارش
هوش مصنوعی: از نظم من بویی مانند مشگ به مشام میرسد که عطر و بوی تمام آهوها در آن وجود دارد، اما عطاری که آن را فراهم کرده است، خود رزاق و روزیدهنده نیست.
درین کحل الجواهر ساختن من چشم آن دارم
که سازند این سواد شعر مردم کحل ابصارش
هوش مصنوعی: من چشمی دارم که در این دنیای پر از گنجینهها، میسازد و میآفریند. آرزو دارم این اشعار، مانند کحل نیکو، نگاه مردم را روشن کند.
چو از کشف حقایق نام او سرالحقیقت شد
بغیر از نام خود حرفی پی تاریخ مشمارش
هوش مصنوعی: وقتی که به درک عمیق حقایق میرسیم و نام او به عنوان حقیقت مطلق شناخته میشود، دیگر نباید به غیر از نام خودش، درباره تاریخ و موضوعات دیگر صحبت کرد.
فروغ گوهر نظمم چراغ اهل دل بادا
ز چشم عیبجوی دشمنان یارب نگهدارش
هوش مصنوعی: نور گرانبهای وجودش، روشنایی بخش دلهای پاک باشد و از چشمان بدخواهانی که عیبجویی میکنند، حفظ شود.