شمارهٔ ۴۷ - در مدح نجم الدین محمود گوید
شنید گوش من از هاتفی شب دیجور
که ای بخواب طرب خفته در سرای سرور
خبر زباد اجل نیستت مگر که شدی
چو گل بعمر دوروزه ز غافلی مغرور
دگر بکوی عبادت کجا رسی هیهات
که تاخت توسن طبعت براه فسق و فجور
نماز تو بچه ارزد که در دعا باشی
چو گل گشاده کف از بهرزر برب غفور
نکرده یاد بصدق از هزار و یک نامش
بقصر و حور کنی میل با هزار قصور
ندای عالم غیبت بگوش دل نرسد
ز بسکه گوش تو پر شد ز نغمه طنبور
بآب دیده سبک ساز آتش خود را
مباد خاک وجودت رود ببار غرور
بسوز کآتش سوزنده شمع کافورش
بریش سوخته باشد چو مرهم کافور
بسوز خاک تن و نقد جان بدست آورد
که زر بسوختن از خاک تیره کرد ظهور
خورد چو رشته جان کرم مرگ بر کشته
مکن شکایت و ایوب وار باش صبور
بخاطر آر شکست اجل چه می بندی
کمر چو تیر نی از بهر قتل وحش و طیور
بصد تواب درین در توان شدن نزدیک
بیک گناه شوی سالها ازین در دور
ود ضعیف قوی تن به نیم تب لیکن
یروزگار قوی باز میشود رنجور
ز بعد مستی عصیان خمار حرمان است
زباده مست پشیمان شود چو شد مخمور
حلال باشد اگر یکدلان خورندش خون
کسیکه در ره حق دل دو کرد چون انگور
گرت هواست اقامت درین سرای مجوی
بغیر سایه فخر زمان مقام حضور
جهان لطف و کرم میر نجم دین محمود
که هست ملک سخا از وجود او معمور
یقین من که نبودی بغیر صورت او
اگر یصورت آدم وجود بستی نور
ضمیر روشنش آیینه ایست غیب نما
که یافت هر چه بخاطر کسیش کرد خطور
فرو گذاشت بکار جهان نماند هیچ
اگر برای منیرش قضا گذارد امور
درست خوانده ضمیر وی از درون آن خط
که از برونش بر اینچرخ واژگون مسطور
سخا و خلق و کرم اینقدر کزو آید
بغیر اوست کدام آفریده را مقدور
ایا بلند جنابی که خاندان تراست
بر آستانه گدا صد چو قیصر و فغفور
زرشگ دست گهر پاش تو بدیده بحر
بجای قطره اشک است لولو منثور
سمند قدر تو را جا بسایه طوبی است
طناب پلای ز مشکین کمند گیسوی حور
زد آفتاب از آن مهر برمثال فلک
که داده یی تو بدستوری خودش دستور
ز دیدن تو عدوی ترا بود خفقان
بلی زدیدن شاهین طپد دل عصفور
همیشه دشمن تو پایمال خلق بود
اگر فتاده بود مرده نیز چون زنبور
بچشم درک تو گردون نمود چهره زرد
اگر چه داشتی از چشم مردمش مستور
درین سخن نظری نیست گر ترا گویند
که نیست چشم فلک را بغیر تو منظور
اگر عدوی ترا در میان بود جنگی
مباد هیچ میانجیگری بجز ساطور
بزرگوارا من چون ثنای تو گویم
که عقل نیست بگنج صفات تو گنجور
ثنا ومدح تو از حد و حصر بیرون است
کی این رسد بنهایت کی آن شود محصور
نشد صفات تو نمرقوم از هزار یکی
نگشت شرح جمالت یکی ز صد مذکور
دل شکسته اهلی امید آن دارد
که باشکستگی شعر داریش معذور
من این قصیده بیک روز گفته ام بالله
مرا بدعوی شعر این قصیده شد منشور
از آن ز بعد تغا میکنم دعای بقات
که در دعای تو میخیزد از فرشته نفور
همیشه تا که زند خیل شب بلشگر روز
سپاه روز شود هم به خیل شب منصور
غمت مباد و بقا بخشدت خدا چندان
که از حساب فزون باشدش سنین و شهور
شمارهٔ ۴۶ - در مدح قاسم پرناک گوید: سلطان روم حمله چو بر خیل زنگ کردشمارهٔ ۴۸ - در موعظه گوید: کسی کز خود نشد آگه چه فیض از ملک اسرارش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنید گوش من از هاتفی شب دیجور
که ای بخواب طرب خفته در سرای سرور
هوش مصنوعی: گوش من از صدای یک ندا در شبی تاریک شنیده است که میگوید: "ای کسی که در خواب خوشی فرو رفتهای، بیدار شو و به سرای شادی بیا."
خبر زباد اجل نیستت مگر که شدی
چو گل بعمر دوروزه ز غافلی مغرور
هوش مصنوعی: خبر فوت تو به تو نمیرسد، مگر زمانی که مانند گلی که دو روز عمر دارد، غافل و شگفتزده میشوی.
دگر بکوی عبادت کجا رسی هیهات
که تاخت توسن طبعت براه فسق و فجور
هوش مصنوعی: دیگر به سوی عبادت کجا میرسی؟ غیرممکن است که اسب طبیعت تو به مسیر گناه و فساد برود.
نماز تو بچه ارزد که در دعا باشی
چو گل گشاده کف از بهرزر برب غفور
هوش مصنوعی: نماز تو ارزش چندانی ندارد اگر دعا نکنی، مانند گلی که دستانش را به سوی خداوند مهربان گشوده است.
نکرده یاد بصدق از هزار و یک نامش
بقصر و حور کنی میل با هزار قصور
هوش مصنوعی: اگر به یاد صداقت نباشی، با وجود هزار و یک نام جذاب و متنوع، و با لذت بردن از زیباییها و لذایذ دنیوی، هرگز به آرامش و مطمئنیت نخواهی رسید.
ندای عالم غیبت بگوش دل نرسد
ز بسکه گوش تو پر شد ز نغمه طنبور
هوش مصنوعی: صدای عالم غیبت به قلب تو نمیرسد، زیرا گوشهات آنقدر پر از صدای طنبور است که نمیتوانی آن را بشنوی.
بآب دیده سبک ساز آتش خود را
مباد خاک وجودت رود ببار غرور
هوش مصنوعی: با اشکهایت آتش درونت را خاموش کن، مباد که خاک وجودت به خاطر غرورت دچار مشکل شود.
بسوز کآتش سوزنده شمع کافورش
بریش سوخته باشد چو مرهم کافور
هوش مصنوعی: بسوز چون آتش سوزانندهی شمعی است که کافور بر روی پوست سوختهاش گذاشته میشود، مانند مرهمی که بر زخم میزنند.
بسوز خاک تن و نقد جان بدست آورد
که زر بسوختن از خاک تیره کرد ظهور
هوش مصنوعی: بهتر است برای به دست آوردن ارزش واقعی، از راحتیهای زندگی بگذری و سختیها را تحمل کنی. زیرا با تحمل این دشواریها، به حقیقت و نور معرفت دست مییابی که ارزشش بیشتر از ثروت مادی است.
خورد چو رشته جان کرم مرگ بر کشته
مکن شکایت و ایوب وار باش صبور
هوش مصنوعی: اگر جانت هم به دست مرگ گرفته شده، بر آن شکایت نکن و مثل ایوب با صبر و تحمل برخورد کن.
بخاطر آر شکست اجل چه می بندی
کمر چو تیر نی از بهر قتل وحش و طیور
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از مرگ، چرا خود را در زنجیر میکنی؟ مانند تیر نی برای شکار حیوانات و پرندگان، خود را در تنگنا قرار نده.
بصد تواب درین در توان شدن نزدیک
بیک گناه شوی سالها ازین در دور
هوش مصنوعی: با صد توبه و بازگشت به سوی خداوند میتوان به درگاه او نزدیک شد، اما اگر به یک گناه دچار شوی، ممکن است سالها از این درگاه دور بمانی.
ود ضعیف قوی تن به نیم تب لیکن
یروزگار قوی باز میشود رنجور
هوش مصنوعی: اگرچه فرد ضعیف در برابر دشواریها به نیمههای خود تسلیم میشود، اما در گذر زمان، ممکن است فرد قوی هم دچار ضعف و رنج بشود.
ز بعد مستی عصیان خمار حرمان است
زباده مست پشیمان شود چو شد مخمور
هوش مصنوعی: بعد از ناهی و سرمستی، حالتی از اندوه و پشیمانی ناشی از عدم دسترسی به چیزی که میخواسته به وجود میآید. وقتی که انسان از شراب و مستی خود جدا میشود، به مزد و عواقب کارهایش پی میبرد و به همین خاطر از حالت مستی و سرخوشی پشیمان میشود.
حلال باشد اگر یکدلان خورندش خون
کسیکه در ره حق دل دو کرد چون انگور
هوش مصنوعی: اگر افرادی با انگیزه و صداقت، خون کسی را بخورند که در مسیر حقیقت دلی دوگانه و ناپاک دارد، این عمل برای آنها مجاز خواهد بود.
گرت هواست اقامت درین سرای مجوی
بغیر سایه فخر زمان مقام حضور
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در این دنیا آرامش و زندگی کنی، به دنبال چیزهایی مانند افتخار و مقام نباش. زندگی واقعی در زیر سایهی فخر و مقام نیست، بلکه در حضور و واقعیت آرامش است.
جهان لطف و کرم میر نجم دین محمود
که هست ملک سخا از وجود او معمور
هوش مصنوعی: جهان با مهربانی و بخشندگی میتپد به خاطر میر نجم دین محمود، که وجود او باعث رونق و شکوه زمین سخاوت است.
یقین من که نبودی بغیر صورت او
اگر یصورت آدم وجود بستی نور
هوش مصنوعی: اگر تو نبودستی، یقین دارم که تنها تصویر تو وجود نمیداشت و اگر هم صورت آدمی در جهان شکل میگرفت، نور و روشنی آن از وجود تو نشأت میگرفت.
ضمیر روشنش آیینه ایست غیب نما
که یافت هر چه بخاطر کسیش کرد خطور
هوش مصنوعی: وجود روشن او همچون آیینهای است که پنهانی را آشکار میکند و هر آنچه که به ذهن دیگران میرسد، در آن مشخص میشود.
فرو گذاشت بکار جهان نماند هیچ
اگر برای منیرش قضا گذارد امور
هوش مصنوعی: اگر برای زندگی منیرش تقدیر و سرنوشت امور را به تعویق بیندازد، دیگر هیچ چیزی در این جهان باقی نخواهد ماند.
درست خوانده ضمیر وی از درون آن خط
که از برونش بر اینچرخ واژگون مسطور
هوش مصنوعی: درست دیدهای که او از عمق دلش چگونه احساساتش را در نوشتهای بر این دنیا به تصویر کشیده است.
سخا و خلق و کرم اینقدر کزو آید
بغیر اوست کدام آفریده را مقدور
هوش مصنوعی: سخاوت، اخلاق و بخشندگی به قدری زیاد است که هیچ چیز دیگری جز او نمیتواند مانند آن را ارائه دهد. هیچکدام از مخلوقات نمیتوانند به این ویژگیها دست یابند.
ایا بلند جنابی که خاندان تراست
بر آستانه گدا صد چو قیصر و فغفور
هوش مصنوعی: ای بزرگ و والا مقام که خانوادهات بسیار محترمند، حتی پیش پابرهنهها نیز همچون قیصر و فغفور (پادشاهان بزرگ) مورد احترام هستی.
زرشگ دست گهر پاش تو بدیده بحر
بجای قطره اشک است لولو منثور
هوش مصنوعی: دست تو چون نگین میدرخشد، و دریا به جای قطرهای اشک، مرواریدهایی معلق دارد.
سمند قدر تو را جا بسایه طوبی است
طناب پلای ز مشکین کمند گیسوی حور
هوش مصنوعی: اسب تو در خورشید درخت طوبی جا دارد، و ریسمان پلای آن از مشک گیسوی حوریان است.
زد آفتاب از آن مهر برمثال فلک
که داده یی تو بدستوری خودش دستور
هوش مصنوعی: خورشید از آن مهری که به روشنایی آسمان میتابد، به تو نشان میدهد که خودت چگونه میتوانی با دست خودت در زندگیات راهنمایی کنی و پیش بروی.
ز دیدن تو عدوی ترا بود خفقان
بلی زدیدن شاهین طپد دل عصفور
هوش مصنوعی: از دیدن تو دشمن هم دچار سکوت و ترس میشود، بله، دیدن شاهین، دل پرندهای مانند عصفور را به تپش وا میدارد.
همیشه دشمن تو پایمال خلق بود
اگر فتاده بود مرده نیز چون زنبور
هوش مصنوعی: همیشه دشمن تو در زیر پای مردم قرار داشت، حتی اگر به زمین افتاده بود، همچون زنبور.
بچشم درک تو گردون نمود چهره زرد
اگر چه داشتی از چشم مردمش مستور
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر درک تو، چهره زردی را میبیند، هرچند که مردم آن را از دید خود پنهان کردهاند.
درین سخن نظری نیست گر ترا گویند
که نیست چشم فلک را بغیر تو منظور
هوش مصنوعی: در این موضوع شکی نیست؛ اگر به تو بگویند که غیر از تو هیچ چیز برای چشم آسمان هدفی ندارد.
اگر عدوی ترا در میان بود جنگی
مباد هیچ میانجیگری بجز ساطور
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو در میان باشد، نباید به جنگ بپردازید، چون هیچ میانجیگری به جز برنده شدن با قدرت وجود ندارد.
بزرگوارا من چون ثنای تو گویم
که عقل نیست بگنج صفات تو گنجور
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، زمانی که من از صفات نیکو و زیبای تو سخن میگویم، میدانم که عقل و عقلانیت قادر به درک و بیان تمام زیباییها و ارزشهای تو نیست.
ثنا ومدح تو از حد و حصر بیرون است
کی این رسد بنهایت کی آن شود محصور
هوش مصنوعی: ستایش و تعریف تو فراتر از حد و اندازههاست؛ چگونه میتوان به نهایت آن دست یافت یا آن را محدود کرد؟
نشد صفات تو نمرقوم از هزار یکی
نگشت شرح جمالت یکی ز صد مذکور
هوش مصنوعی: جز یکی از هزار، صفات تو را نمیتوان نوشت و هیچکدام از توصیفها نتوانستهاند زیباییهای تو را به درستی بیان کنند.
دل شکسته اهلی امید آن دارد
که باشکستگی شعر داریش معذور
هوش مصنوعی: دل شکسته امید دارد که با شکستگیهایش، وزن و زیبایی شعر خود را حفظ کند و این نقصها را بپذیرد.
من این قصیده بیک روز گفته ام بالله
مرا بدعوی شعر این قصیده شد منشور
هوش مصنوعی: من این شعر را در یک روز سرودم و به خدا قسم، به خاطر ادعای شعر بودن این قصیده، برایم تأثیری بزرگ داشت.
از آن ز بعد تغا میکنم دعای بقات
که در دعای تو میخیزد از فرشته نفور
هوش مصنوعی: من از آن پس که دعای بقا را ترک میکنم، متوجه میشوم که دعای تو از فرشتهای ناخوشایند برخاسته است.
همیشه تا که زند خیل شب بلشگر روز
سپاه روز شود هم به خیل شب منصور
هوش مصنوعی: همیشه که شب با همه لشکرش میآید، روز هم به نوبه خود، مانند لشکر شب، برمیخیزد و پیروز میشود.
غمت مباد و بقا بخشدت خدا چندان
که از حساب فزون باشدش سنین و شهور
هوش مصنوعی: برای تو غمی نباشد و خداوند عمری به تو عطا کند که سالها و ماهها بر آن افزوده شود.