گنجور

شمارهٔ ۴ - در مدح شاه اسماعیل گوید

رسید آن گل که می بخشد طراوت گلشن جان را
نسیمش برگرفت از خاک ره تخت سلیمان را
عزیزان هر طرف پویان که یوسف سوی مصر آمد
جوانان تهنین گویان ز هر سو پیر کنعان را
گذشت ایام بی برگی رسید آن نو بهار اکنون
که رشک از گلشن شیراز باشد باغ رضوان را
شه ایران و توران زان سوی شیراز رو آرد
که خاکش قبله حاجت بود ایران و توران را
اگر هر ذره این خاک خورشیدی شود شاید
که چشم التفات افتاد بروی ظل یزدان را
سپهر سلطنت خورشید عالم شاه اسماعیل
که چترش سایه بر سر افکند خورشید تابان را
سمند عرش فرسایش گذر بر ساحتی دارد
که زیر سم چوپای مور مالد فرق کیوان را
فضای کشور عالم چو عرض فسحتش نبود
کجا گنجایش خیلش بود این تنگ میدان را
چو زهرآلود زنبوری است تیر آهنین نیشش
که همچون خانه زنبور کرد از رخنه سندان را
ز پاس شحنه عدلش چو دست ظلم کوته شد
غم کاهی زباد فتنه نبود کشت دهقان را
اگر در گلشن عالم نسیم لطف او نبود
کجا سر سبزی جاوید باشد سرو بستان را
چنان پیرانه سر حد شریعت بسته در دلها
که راه فتنه در طبع جوانان نیست شیطان را
الا ای آفتاب دین تویی آن مرکز دولت
که چون پرگار در گردش در آری چرخ گردان را
نهنگی چون تو در هیبت اگر چین بر جین آرد
مجال دم زدن دیگر نماند موج طوفان را
ز خیل بند گانت گر کهن زالی برون تازد
به مردی دست بر بندد هزاران پور دستان را
عدو کی پنجه خورشید اقبال تو تاب آرد
کجا فرعون تاب آرد کف موسی عمران را
تو آن نو شیروان عدلی که در گلشن سرای دهر
فکندی طرح معموری بکندی بیخ طغیان را
پس از معماری عدل تو در این عالم ویران
نیابد کس بصد گنج گهر یک کنج ویران را
در ایام تو باغ دهر دارد فیروزی
بعهد گل کمال خرمی باشد گلستان را
زرشگ کلک زرپاشت گرهها در دل دریا
ز دست زرفشانت رخنه ها در جان بود کان را
بقدر نعمت خوان تو نعمت خواره میبود
ز مشرق تا به مغرب میکشیدی خوان احسان را
فرو تر می نماید پیش تو چون عکس در دریا
فلک هر چند بالاتر برد فیروزه ایوان را
شها، گوش رضا چون گل بمن کن تا درین گلشن
غزل گویی بیاموزم زنو مرغ خوش الحان را
که گفت ای چرخ دور افکن رما آن آب حیوان را
بخون ما شهیدان تشنه کن ریگ بیابان را
ز شوق کعبه وصلت چنان در خاک می غلطم
که از گل باز نشناسد تنم خار مغیلان را
مبند آن زلف کز آشفتگی حال دگر دارد
بحال خویشتن بگذار زلف عنبر افشان را
شود صد خرمن گل گر دو سنبل خوشه چین باشد
اگر جمع آورد زلف تو دلهای پریشان را
دل بی درد هر غیری چه ذوق از شیوه ات یابد
مرا جان رخنه شد هر گه که دیدم لعل خندان را
ز حسرت خشگ بر جاسر و چون صورت فروماند
اگر در جلوه ناز آوری سرو خرامان را
مرا از تاب خون خوردن گریبان چاک و بی دردش
گمان کز مستی می پاره می سازم گریبان را
تو چون فریاد رس کس را بخواهی کشتن ای بدخو
بگوش شه رسانم من ز بیداد تو افغان را
فلک قدرا، برفعت پایه قدر توزان بیش است
که ذیل مدحتت در چنگ عقل افتد ثناخوان را
سخن پیش تو چون گویم که نطق معجز آثارت
بعجز افکنده هنگام فصاحت صد سخندان را
تو آن شاهی که از مدح تو اهلی جای آن دارد
که خاقانی گدای خویش سازد بلکه خاقان را
همیشه تا سخن سنجان دعا گوی شهان باشند
همیشه تا سخن گویند شاهان سخندان را
جهانبانی ترا باشد ثنا گویی مرا باشد
که همچون من ثنا گویی سزد سان جهانبان را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رسید آن گل که می بخشد طراوت گلشن جان را
نسیمش برگرفت از خاک ره تخت سلیمان را
هوش مصنوعی: بهار زیبایی فرا رسید که با خود سرزندگی و طراوت را برای روح و جان به ارمغان می‌آورد. این طراوت از خاک و سرزمین پرستش و عظمت سلیمان گرفته شده است.
عزیزان هر طرف پویان که یوسف سوی مصر آمد
جوانان تهنین گویان ز هر سو پیر کنعان را
هوش مصنوعی: هر طرف افرادی عزیز و محبوب در حال حرکت هستند که همچون یوسف که به مصر آمد، جوانان خوشحال و شاداب در حال خوش‌آمدگویی هستند و از هر سو نزد پیرمردان کنعانی می‌روند.
گذشت ایام بی برگی رسید آن نو بهار اکنون
که رشک از گلشن شیراز باشد باغ رضوان را
هوش مصنوعی: زمان گذشت و بهاری تازه آمد. اکنون که باغ شیراز به اندازه‌ای زیباست که می‌تواند به باغ رضوان حسرت ببرد.
شه ایران و توران زان سوی شیراز رو آرد
که خاکش قبله حاجت بود ایران و توران را
هوش مصنوعی: پادشاه ایران و توران به سمت شیراز می‌آید، زیرا خاک این سرزمین برای ایرانیان و تورانیان، محل دعا و نیازمندی‌هاست.
اگر هر ذره این خاک خورشیدی شود شاید
که چشم التفات افتاد بروی ظل یزدان را
هوش مصنوعی: اگر هر قسمت از این خاک به نوری چون خورشید تبدیل شود، شاید توجه و لطف خدا به این زمین معطوف گردد.
سپهر سلطنت خورشید عالم شاه اسماعیل
که چترش سایه بر سر افکند خورشید تابان را
هوش مصنوعی: آسمان پادشاهی خورشید، در زمان شاه اسماعیل، که سایه‌اش بر سر خورشید تابناک افتاده است.
سمند عرش فرسایش گذر بر ساحتی دارد
که زیر سم چوپای مور مالد فرق کیوان را
هوش مصنوعی: اسب عالی‌قدری در آسمان‌ها راه می‌رود و بر روی زمین، جایی را زیر سم خود حس می‌کند که به اندازه پاهای کوچک مورچه، زیر باران حضور می‌یابد و به بزرگی و عظمت ستاره‌ها اشاره دارد.
فضای کشور عالم چو عرض فسحتش نبود
کجا گنجایش خیلش بود این تنگ میدان را
هوش مصنوعی: فضای کشور بر اساس وسعتش به اندازه‌ای نیست که بتواند جمعیت زیاد و انبوهی را در خود جای دهد، بنابراین این میدان کوچک نمی‌تواند از پس چنین جمعیتی برآید.
چو زهرآلود زنبوری است تیر آهنین نیشش
که همچون خانه زنبور کرد از رخنه سندان را
هوش مصنوعی: زمانی که زنبوری که زهرآلود است، نیشی از آهن به مانند نیش خود دارد، می‌تواند مانند خانه‌ی زنبور، از شکاف‌های موجود در سندان، جایی برای خود بسازد.
ز پاس شحنه عدلش چو دست ظلم کوته شد
غم کاهی زباد فتنه نبود کشت دهقان را
هوش مصنوعی: وقتی که دست ظلم و ستم کوتاه شد و عدالت حاکم گردید، دیگر غمی از فتنه‌ها وجود نخواهد داشت و زمین‌داران و کشاورزان دچار آسیب نمی‌شوند.
اگر در گلشن عالم نسیم لطف او نبود
کجا سر سبزی جاوید باشد سرو بستان را
هوش مصنوعی: اگر در میان باغ هستی، هوای محبت او وجود نداشت، دیگر کجا می‌شد انتظار داشت درختان همچنان سبز و سرزنده بمانند؟
چنان پیرانه سر حد شریعت بسته در دلها
که راه فتنه در طبع جوانان نیست شیطان را
هوش مصنوعی: فردی که سال‌های زیادی از زندگی‌اش را سپری کرده، آن‌چنان به اصول و قواعد دینی پایبند است که در دل جوانان جایی برای ایجاد فتنه و وسوسه پیدا نمی‌شود و شیطان نمی‌تواند به آنها نزدیک شود.
الا ای آفتاب دین تویی آن مرکز دولت
که چون پرگار در گردش در آری چرخ گردان را
هوش مصنوعی: ای خورشید دین، تو هستی محور و مرکز قدرت، همچون پرگاری که در حرکت خود، چرخ گردان را به گردش درمی‌آورد.
نهنگی چون تو در هیبت اگر چین بر جین آرد
مجال دم زدن دیگر نماند موج طوفان را
هوش مصنوعی: اگر نهنگی به اندازه تو در این دنیا وجود داشته باشد، در این صورت اگر اندکی هم در چهره‌اش چین‌ و چروکی باشد، دیگر فرصتی برای تنفس نخواهیم داشت و طوفان ایجاد خواهد شد.
ز خیل بند گانت گر کهن زالی برون تازد
به مردی دست بر بندد هزاران پور دستان را
هوش مصنوعی: اگر از میان گروهی که در بند هستند، یک زال کهنسال خارج شود، می‌تواند به مردانگی و شجاعت، دست بر گردن هزاران نفر از دستان (توانگران و شجاعان) بگذارد.
عدو کی پنجه خورشید اقبال تو تاب آرد
کجا فرعون تاب آرد کف موسی عمران را
هوش مصنوعی: دشمنان چگونه می‌توانند در برابر نور شکوه و موفقیت تو مقاومت کنند، وقتی که فرعون نیز نتوانست در برابر معجزه موسی ایستادگی کند.
تو آن نو شیروان عدلی که در گلشن سرای دهر
فکندی طرح معموری بکندی بیخ طغیان را
هوش مصنوعی: تو آن عدالت‌پرور نویدبخش هستی که در باغ زندگی طرحی از آبادانی و سعادت را بنا نهادی و ریشه‌های فساد و طغیان را از بیخ و بن برکندی.
پس از معماری عدل تو در این عالم ویران
نیابد کس بصد گنج گهر یک کنج ویران را
هوش مصنوعی: پس از آن که تو با عدالتت به این دنیا سامان داده‌ای و اصلاح کرده‌ای، هیچ‌کس نمی‌تواند به‌سادگی حتی یک گوشه ویران را که پر از گنج‌های گرانبهاست، پیدا کند.
در ایام تو باغ دهر دارد فیروزی
بعهد گل کمال خرمی باشد گلستان را
هوش مصنوعی: در روزگاران تو، باغ دنیا سرشار از شادی و خوشبختی است و در زمان شکوفایی گل‌ها، برای باغ‌ها حال و هوای دلپذیری وجود دارد.
زرشگ کلک زرپاشت گرهها در دل دریا
ز دست زرفشانت رخنه ها در جان بود کان را
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ارزشی که در مهارت‌های هنری و انسانی وجود دارد اشاره دارد. شاعر با ذکر "زرشگ کلک زرپاشت" به نوشتن و خلقت هنری اشاره می‌کند که می‌تواند بر دل و جان انسان‌ها تأثیر بگذارد. "گره‌ها در دل دریا" نمادی از مشکلات و چالش‌ها است که با قدرت هنر و خلاقیت می‌توان آنها را حل کرد. در نهایت، این شعر بر تأثیر عمیق هنر بر زندگی و روح انسان‌ها تأکید دارد.
بقدر نعمت خوان تو نعمت خواره میبود
ز مشرق تا به مغرب میکشیدی خوان احسان را
هوش مصنوعی: به اندازه‌ی نعمتی که بر سر سفره‌ات وجود دارد، افراد می‌توانند از آن بهره‌مند شوند و اگر این سفره احسان در هر نقطه‌ای از زمین پهن می‌شد، همه‌ی مردم از آن استفاده می‌کردند.
فرو تر می نماید پیش تو چون عکس در دریا
فلک هر چند بالاتر برد فیروزه ایوان را
هوش مصنوعی: هر چه آسمان بالاتر برود، مانند تصویر در دریا، به نظر می‌رسد که پایین‌تر از تو قرار دارد.
شها، گوش رضا چون گل بمن کن تا درین گلشن
غزل گویی بیاموزم زنو مرغ خوش الحان را
هوش مصنوعی: ای زیبای دل‌انگیز، به من گوش کن تا من هم در این باغ زیبا، شادی و هنر غزل سرایی را از پرنده خوش‌خوان بیاموزم.
که گفت ای چرخ دور افکن رما آن آب حیوان را
بخون ما شهیدان تشنه کن ریگ بیابان را
هوش مصنوعی: ای گردونه‌ی زمان، شتابان به دور افکن، آن آب حیات را با خون شهیدان ما بیامیز و این خاک تشنه را سیراب کن.
ز شوق کعبه وصلت چنان در خاک می غلطم
که از گل باز نشناسد تنم خار مغیلان را
هوش مصنوعی: از شدت علاقه به کعبه عشق، آن قدر در خاک غوطه‌ور می‌شوم که بدنم حتی نمی‌تواند خارهای مضر را تشخیص دهد.
مبند آن زلف کز آشفتگی حال دگر دارد
بحال خویشتن بگذار زلف عنبر افشان را
هوش مصنوعی: موهای تو که به هم ریخته، حال مرا دگرگون کرده است. بگذار موهای خوشبویت آزاد بمانند و خود را گرفتار نکن.
شود صد خرمن گل گر دو سنبل خوشه چین باشد
اگر جمع آورد زلف تو دلهای پریشان را
هوش مصنوعی: اگر دو سنبل زیبا و خوشبو گرد آورده شود، حتی اگر صد خرمن گل هم باشد، نمی‌تواند دل‌های پریشان را به اندازه زلف تو تسکین دهد.
دل بی درد هر غیری چه ذوق از شیوه ات یابد
مرا جان رخنه شد هر گه که دیدم لعل خندان را
هوش مصنوعی: دل بی‌درد دیگران چه شوقی می‌تواند از طرز رفتارت به من بدهد؟ جانم در هر بار که لعل خندان تو را می‌بینم، دچار وزش‌های عاطفی می‌شود.
ز حسرت خشگ بر جاسر و چون صورت فروماند
اگر در جلوه ناز آوری سرو خرامان را
هوش مصنوعی: به خاطر حسرتی که بر دل‌هامان سنگینی می‌کند، مانند درختی خشک و بی‌برگ به نظر می‌رسیم. اگر زیبایی و لطافت خود را نشان دهی، چه بر سر ما خواهد آمد؟ ما چگونه می‌توانیم در برابر آن زیبایی بی‌تفاوت بمانیم؟
مرا از تاب خون خوردن گریبان چاک و بی دردش
گمان کز مستی می پاره می سازم گریبان را
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و حسرتی که دارم، خود را در وضعیت دردناکی می‌بینم و از همین رو، برخلاف ظاهر بی‌خیالی‌ام که به نظر می‌رسد از خوشحالی و مستی است، در واقع در درونم دچار رنج و آشفتگی هستم.
تو چون فریاد رس کس را بخواهی کشتن ای بدخو
بگوش شه رسانم من ز بیداد تو افغان را
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی کسی را به ناحق بکشی، من فریاد ناشی از ظلم و ستمت را به گوش شاه می‌رسانم.
فلک قدرا، برفعت پایه قدر توزان بیش است
که ذیل مدحتت در چنگ عقل افتد ثناخوان را
هوش مصنوعی: جهان، با عظمت و مقام تو برابری نمی‌کند، زیرا ستایش و مدح تو به حدی است که حتی ذهن و عقل انسان‌ها در برابر آن ناتوان و عاجز می‌مانند.
سخن پیش تو چون گویم که نطق معجز آثارت
بعجز افکنده هنگام فصاحت صد سخندان را
هوش مصنوعی: وقتی سخنانی را در حضور تو مطرح می‌کنم، قدرت بیاناتت به قدری شگفت‌انگیز است که باعث می‌شود سخنوران توانمند نیز در بیان خود ناتوان شوند.
تو آن شاهی که از مدح تو اهلی جای آن دارد
که خاقانی گدای خویش سازد بلکه خاقان را
هوش مصنوعی: تو آن پادشاهی که ارزش ستودن و تمجید را داری و جایگاهت به قدری بلند است که خاقانی، شاعر بزرگ، نه تنها خود را در خدمت تو می‌آورد بلکه به خود اجازه می‌دهد که حتی خاقان را نیز تحت تأثیر قرار دهد و در خدمت تو قرار دهد.
همیشه تا سخن سنجان دعا گوی شهان باشند
همیشه تا سخن گویند شاهان سخندان را
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که سخن سنجیده و با دقت بیان شود، دعا و نیایش برای پادشاهان وجود دارد. تا زمانی که شاهان سخن می‌گویند، به سخنانی که با خوشوری و ظرافت ادا می‌شوند اهمیت داده خواهد شد.
جهانبانی ترا باشد ثنا گویی مرا باشد
که همچون من ثنا گویی سزد سان جهانبان را
هوش مصنوعی: ای صاحب دنیا، سزاوار ستایش و مدح تو هستم، چرا که شایسته است که کسی مانند من تو را ستایش کند و این کار را بکند.