گنجور

شمارهٔ ۳۸ - در مدح معین الدین صاعدی گوید

گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد
وز آسمان بپایه معراج جان رسد
ور سدره منتهای بلندی نبخشدش
شاید به خاکبوسی آن آستان رسد
مانامه را بطایر همت سپرده ایم
باشد بآستانه عرش آشیان رسد
وان آستان قدر شریعت پناهی است
کانجا خرد بیاری فهم و گمان رسد
خورشید فضل و فخر صواعد که نوراو
زانگونه صاعدست که بر آسمان رسد
یعنی معین دولت و دین محمد آنک
عرش از درش بکعبه امن و امان رسد
ذاتی مگر پدید کند آفریدگار
باقدر و شان او که در آنقدر و شان رسد
گر حکمتش مزاج جهانرا دهد صلاح
پیر هزار ساله به بخت جوان رسد
ذیل کرامتش که بودسایبان خلق
خورشید را حمایت ازین سایبان رسد
برق عنایتش چو درخشد براهل ملک
بس کور ره نشین که بگنج نهان رسد
چشم عدو بخار گلستان قدر او
گاهی رسد که بر سر نوک سنان رسد
خوان خلیل هر طرف افکنده از کرم
در انتظار کز چه طرف میهمان رسد
هر چند آبروی فروشد عدوی او
هرگز نصیب نیست که نانش بنان رسد
از رشح کلک او دل ما تازه میشود
مانند تشنه لب که بآب روان رسد
جان میدهد به مرده دلان چون حیات خضر
هر رشحه یی کز آن قلم درفشان رسد
تا حشر همچونامه رحمت بدست هست
آزاد نامه یی که بدین بندگان رسد
گستاخیی بحضرت او میکنم چه گر
مورش سخنوری بسلیمان چسان رسد
ایچشمه حیات تو خود خضر راه شو
تا شام غم بروشنی جاودان رسد
از آب لطف گر ننشانی غبار قهر
گرد بلا بدامن آخر زمان رسد
گر خود عنان کشیده نرانی سمند خشم
دست فلک بداد کیت در عنان رسد
ای ابر لطف چون مددت میکند فلک
رحمت بخلق کن که ز رحمان همان رسد
از قطره یی که تشنه لبی کم کند ز بحر
پیداست تا ببحر چه شود و زیان رسد
بر خاکیان فشان قدری لای جام لطف
تا ابر رحمتی بلب تشنگان رسد
ما خود ز شوق خویش چگوییم حال خود
باشد که این غزل بتوای نکته دان رسد
از زخم هجر کارد چو بر استخوان رسد
نزدیک شد که کار ز دوری بجان رسد
دور از تو چند کار دل ما بود خراب
ای بیخبر ز درد تو کارم بجان رسد
خواهم که شرح هجر دهم لیکن این بلا
کی میهلد که قصه بشرح و بیان رسد
گردم زنم ز غصه بسوزم نگفته حال
کاین شعله نیست آنکه ز دل بر زبان رسد
درکاغذست رشته جانم بجای خط
حاجت بقصه نیست اگر این نشان رسد
طومار طی کنم که سخن گر شود دراز
از ملک فارس قصه بهندوستان رسد
هم صبر به که گر نبود روزگار صبر
کی میوه مراد ز باغ جهان رسد
خواهم درید جامه جانرا ز خرمی
تشریف وصل گر بمن ناتوان رسد
شک در خلوص خویش ندارم که نقد من
شرمنده نیست گر محک امتحان رسد
مرغ دلم بغیر تو سر ناورد فرو
گر جای دانه گوهرش از کهکشان رسد
زد فکر بکر تکیه چو مریم بنخل خشک
کز شاخ آرزو رطبش در دهان رسد
اهلی ز گفتگو بدعا ختم کن سخن
حال تو کی بشرح ز صد داستان رسد
یارب همیشه باشی و در باغ عمر تو
روزی مباد کافت دور خزان رسد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد
وز آسمان بپایه معراج جان رسد
هوش مصنوعی: اگر دل مانند پرنده‌ای از قفس رهایی یابد و به آسمان برسد، می‌تواند هم‌چون روحی آسمانی به اوج و مرتبه‌ای بلند دست یابد.
ور سدره منتهای بلندی نبخشدش
شاید به خاکبوسی آن آستان رسد
هوش مصنوعی: اگر درخت sidra که در بلندترین مرتبه قرار دارد به او عطا نشود، شاید با بوسیدن خاک آن درگاه به مقام و مرتبه‌ای برسد.
مانامه را بطایر همت سپرده ایم
باشد بآستانه عرش آشیان رسد
هوش مصنوعی: ما پرنده‌ی آرزوهایمان را به پرواز درآورده‌ایم تا به دروازه‌ی عرش و آسمان برسیم.
وان آستان قدر شریعت پناهی است
کانجا خرد بیاری فهم و گمان رسد
هوش مصنوعی: آن درگاه مقدس شریعت، جای امن و پناه است که در آن، عقل و درک انسان می‌تواند به فهم و اندیشه برسد.
خورشید فضل و فخر صواعد که نوراو
زانگونه صاعدست که بر آسمان رسد
هوش مصنوعی: خورشید به عنوان نماد بزرگی و شرافت، به گونه‌ای می‌درخشد که نورش به آسمان می‌رسد و این نشان‌دهنده علو مقام و ویژگی‌های برجسته‌اش است.
یعنی معین دولت و دین محمد آنک
عرش از درش بکعبه امن و امان رسد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مقام و جایگاه پیامبر محمد (ص) آن‌چنان بلند است که حتی عرش الهی از در خانه‌اش به کعبه، که نماد امنیت و آرامش است، دسترسی پیدا می‌کند. در واقع، این سخن نشان‌دهنده اهمیت و عظمت پیامبر و جایگاه او در دین و دنیا است.
ذاتی مگر پدید کند آفریدگار
باقدر و شان او که در آنقدر و شان رسد
هوش مصنوعی: انسانی که توانایی و مقامش به حدی است که شایسته‌ی آفرینش است، جز از سوی آفریدگار توانمند و بزرگ نمی‌تواند به وجود بیاید. فقط اوست که می‌تواند موجودی با ویژگی‌های خاص و ممتاز خلق کند.
گر حکمتش مزاج جهانرا دهد صلاح
پیر هزار ساله به بخت جوان رسد
هوش مصنوعی: اگر حکمت و دانایی وضعیت دنیا را اصلاح کند، حتی انسان کهن‌سال هم می‌تواند به سرنوشت جوانی دست پیدا کند.
ذیل کرامتش که بودسایبان خلق
خورشید را حمایت ازین سایبان رسد
هوش مصنوعی: در زیر توجه و کرامت او، که مانند سایه‌ای بر سر مردم است، کمک و حمایت از خورشید به این سایه می‌رسد.
برق عنایتش چو درخشد براهل ملک
بس کور ره نشین که بگنج نهان رسد
هوش مصنوعی: وقتی که نور توجه او درخشان شود، کسانی که در این دنیا نشسته‌اند و به دنبال راهی برای رسیدن به گنجی نهان هستند، حیرت‌زده و نابینا می‌شوند.
چشم عدو بخار گلستان قدر او
گاهی رسد که بر سر نوک سنان رسد
هوش مصنوعی: گاهی اوقات دشمنان هم می‌توانند از زیبایی و نعمت‌های زندگی بهره‌مند شوند، حتی اگر آن زیبایی‌ها در موقعیت‌های سخت و خطرناک ظاهر شود.
خوان خلیل هر طرف افکنده از کرم
در انتظار کز چه طرف میهمان رسد
هوش مصنوعی: خوان خلیل در اطرافش را پر از نعمت کرده است و با سخاوت منتظر است تا ببیند میهمان از کدام طرف بیاید.
هر چند آبروی فروشد عدوی او
هرگز نصیب نیست که نانش بنان رسد
هوش مصنوعی: هرچند دشمن او تلاش کند که آبروی او را ببرد، موفق نخواهد شد و هیچگاه به او نان و آب نمی‌رسد.
از رشح کلک او دل ما تازه میشود
مانند تشنه لب که بآب روان رسد
هوش مصنوعی: نوشته‌های او دل ما را تازه و شاداب می‌کند، مانند شخصی که از تشنگی به آب زلال و جاری می‌رسد و روحش تازه می‌شود.
جان میدهد به مرده دلان چون حیات خضر
هر رشحه یی کز آن قلم درفشان رسد
هوش مصنوعی: جان انسان به افرادی که دل‌های مرده دارند می‌رسد، چون هر ذره‌ای از زندگی که از آن قلم خروشان جاری می‌شود، حیات تازه‌ای به آنها می‌دهد.
تا حشر همچونامه رحمت بدست هست
آزاد نامه یی که بدین بندگان رسد
هوش مصنوعی: تا زمانی که روز قیامت فرابرسد، رحمت همچون نامه‌ای در دست ماست و نامه‌ای که به این بندگان می‌رسد، آزادکننده آن‌هاست.
گستاخیی بحضرت او میکنم چه گر
مورش سخنوری بسلیمان چسان رسد
هوش مصنوعی: من چگونه می توانم در برابر او جسارت کنم، در حالی که اگر مورچه ای بخواهد با زبان خویش با سلیمان سخن بگوید، چگونه می تواند به او برسد؟
ایچشمه حیات تو خود خضر راه شو
تا شام غم بروشنی جاودان رسد
هوش مصنوعی: چشمهٔ زندگی، خودت راهنما و مرشد باش تا در تاریکی غم، به روشنی ابدی برسی.
از آب لطف گر ننشانی غبار قهر
گرد بلا بدامن آخر زمان رسد
هوش مصنوعی: اگر با محبت و لطف خود از دلگیری و خشم رهایی ندهی، سرانجام مشکلات و سختی‌ها به سراغ تو خواهند آمد.
گر خود عنان کشیده نرانی سمند خشم
دست فلک بداد کیت در عنان رسد
هوش مصنوعی: اگر خود را به حال نرسانی و بر هیجاناتت کنترل نداشته باشی، قهر و غضب آسمان به تو خواهد رسید و این خشم بر تو غلبه خواهد کرد.
ای ابر لطف چون مددت میکند فلک
رحمت بخلق کن که ز رحمان همان رسد
هوش مصنوعی: ای ابر مهربان، چون آسمان به برکت خود بر تو می‌افزاید، خواهش می‌کنم که از رحمت خود بر خلق گسترش دهی، زیرا رحمت حق به همان اندازه به آنان می‌رسد.
از قطره یی که تشنه لبی کم کند ز بحر
پیداست تا ببحر چه شود و زیان رسد
هوش مصنوعی: از یک قطره‌ای که می‌تواند تشنگی را برطرف کند، مشخص می‌شود که اگر این قطره از دریا کم شود، دریا چه تأثیری خواهد داشت و چه زیانی خواهد دید.
بر خاکیان فشان قدری لای جام لطف
تا ابر رحمتی بلب تشنگان رسد
هوش مصنوعی: بر روی زمین بذر خوبی و مهربانی بکار تا ابرهای رحمت بر تشنگان نازل شود.
ما خود ز شوق خویش چگوییم حال خود
باشد که این غزل بتوای نکته دان رسد
هوش مصنوعی: ما از شادی و عشق خود درباره حالتمان صحبت می‌کنیم، اما این حالتی که داریم تنها به خودمان مربوط است و این غزل به تو، که دانا به جزئیات است، می‌رسد.
از زخم هجر کارد چو بر استخوان رسد
نزدیک شد که کار ز دوری بجان رسد
هوش مصنوعی: وقتی درد دوری به شدت فزونی یابد و به عمق جان برسد، مانند زخمی است که به استخوان رسیده و آزارش غیرقابل تحمل می‌شود.
دور از تو چند کار دل ما بود خراب
ای بیخبر ز درد تو کارم بجان رسد
هوش مصنوعی: دور از تو، دل ما درگیر مشکلات زیادی شده است. تو که از دردهای ما بی‌خبری، حالا کار به جایی رسیده که جانم در خطر است.
خواهم که شرح هجر دهم لیکن این بلا
کی میهلد که قصه بشرح و بیان رسد
هوش مصنوعی: می‌خواهم داستان دوری را بگویم، اما نمی‌دانم این درد دیگه چه زمانی به پایان می‌رسد تا بتوانم قصه‌ام را با وضوح بیان کنم.
گردم زنم ز غصه بسوزم نگفته حال
کاین شعله نیست آنکه ز دل بر زبان رسد
هوش مصنوعی: غصه و درد دلم را به خودم می‌سوزانم و نمی‌گویم، زیرا این شعله‌ای که در دلم می‌سوزد، فراتر از آن چیزی است که بتوانم با زبان بیان کنم.
درکاغذست رشته جانم بجای خط
حاجت بقصه نیست اگر این نشان رسد
هوش مصنوعی: در کاغذ، جانم به جای خط نوشته‌های نیازم به قصه نیازی ندارد، اگر این علامت به دست برسد.
طومار طی کنم که سخن گر شود دراز
از ملک فارس قصه بهندوستان رسد
هوش مصنوعی: اگر بخواهم رشته کلام را ادامه دهم و سخن به درازا بکشد، داستانی از سرزمین فارس به سرزمین هند خواهد رسید.
هم صبر به که گر نبود روزگار صبر
کی میوه مراد ز باغ جهان رسد
هوش مصنوعی: اگر صبر نباشد، در روزگار سخت، چگونه می‌توان به خواسته‌ها و آرزوها رسید؟ صبر مانند درختی است که میوه‌هایش در زمان مناسب به بار می‌آید و بدون آن، دسترسی به آرزوها ناممکن است.
خواهم درید جامه جانرا ز خرمی
تشریف وصل گر بمن ناتوان رسد
هوش مصنوعی: می‌خواهم از شادابی و خوشی وصال، تاج جانم را بکنم و آن را دریدم، اگر عشق به من ناتوان برسد.
شک در خلوص خویش ندارم که نقد من
شرمنده نیست گر محک امتحان رسد
هوش مصنوعی: من در صداقت خود شک ندارم، زیرا اگر به آزمایش بیفتد، ارزش من کم نخواهد شد.
مرغ دلم بغیر تو سر ناورد فرو
گر جای دانه گوهرش از کهکشان رسد
هوش مصنوعی: دل من بدون تو آرامش ندارد، حتی اگر جای دانه‌اش به اندازه‌ی جواهرات کهکشان هم باشد.
زد فکر بکر تکیه چو مریم بنخل خشک
کز شاخ آرزو رطبش در دهان رسد
هوش مصنوعی: به فکر ناب و خالص مانند مریم که به درخت خشک تکیه کرده، نشسته‌ام؛ چون میوه آرزوهایم همچون خرمایی است که در دهانم می‌رسد.
اهلی ز گفتگو بدعا ختم کن سخن
حال تو کی بشرح ز صد داستان رسد
هوش مصنوعی: بگذار که این گفتگو را با دعا به پایان برسانی، زیرا حال تو به قدری پیچیده است که توضیح آن با هزاران داستان هم ممکن نیست.
یارب همیشه باشی و در باغ عمر تو
روزی مباد کافت دور خزان رسد
هوش مصنوعی: ای کاش همیشه در کنار ما باشی و هیچ وقت روزی نرسد که فصل پاییز به زندگی‌ات بیفتد.