گنجور

شمارهٔ ۲ - در مدح میر عفیف الدین گوید

تا آتش خور تافته برج سرطان را
همچون شرر آتش زده ذرات جهان را
خورشید جهان سوخت مگر کآتش دوزخ
از چشمه خورشید برون کرده زبان را
شد فاخته سوخته خاکستر و آن هم
زان مانده که نبود حرکت باد وزان را
روغن شده یکسر عرق و شمع صفت زان
خط خط بدن از آبله نازک‌بدنان را
آتش ز هوا بارد از آن بر سر آتش
باران شرر آمد همگی ابر دخان را
در راه هوا همچو شب از تابش خورشید
آتش زده دود نفس سوختگان را
چون برق بجز در جگر چاک نیابند
آبی که حرارت بنشاند عطشان را
از زحمت خورشید بشب گر دهدش دست
تا حشر زمین بند کند پای زمان را
از بس که بخارات زمین آمده در جوش
کف آمده چون دیگ به لب آب روان را
پروانه‌صفت تابش شمع فلکش سوخت
مرغی که هوس کرد طریق طیران را
از گرمی خور دست چنارست گشاده
کز حق طلبد سایه خورشید جهان را
عیسی زمان میر عفیف الحق والدین
کز لطف سخن آب دهد گلشن جان را
آن عقل مجسم که کند غیب‌نمایی
آیینه‌رخسار یقین کرده گمان را
نقاش خیالش به سر خانه ادراک
نادیده کشد صورت اسرار نهان را
گر شرح دهد راز نهان هاتف غیبش
گوید که چه حاجت به بیان آیت عیان را
چون کرده بیان قصه جان‌بخشی عیسی
از معجز عیسی گذرانیده بیان را
لطف ازلی یافته بحر نعمش ز آن
ملحق به محیط ابدی کرده کران را
از نافه مشکین نقط خط گذرانده
ز آهوی ختایی قلم مشک‌فشان را
ای کز شرف جد خود آن خاتم مرسل
مرسل کنی از خاتم خود مهر و نشان را
گر کوه شود حلم تواش باز نیابد
در دل به گه زلزله رنج خفقان را
در روی گل زرد کند چون گل رعنا
سعی تو به گل گو نه مبدل یرقان را
گر باد صبا هم‌نفس لطف تو گردد
فیروزی نوروز دهد فصل خزان را
گر منهی ضبط تو نبندد نسق کار
پوشد ز رخ سود کشان چشم زیان را
چون گوشه نشین غیر رک و پوست نماند
گر خشم تو مالد به غضب گوش کمان را
گر گفت حسودت که بود مثل تو مشنو
کز تاب و تب آرد به زبان این هذیان را
بخت تو جوان و خردت پیر بود زان
سر بر خط رای تو بود پیر و جوان را
ابر کرمت دیخت گهر بر زبر هم
چندانکه به خروار رسد کاهکشان را
چون حاتم طی راست ضمان دامن لطفت
گیرند غریمان بدل خصم ضمان را
خادم کند از خوان عطای تو به تعظیم
آرایش خوان دگران ریزش خوان را
خلق تو برد وحشت طبع و عجبی نیست
با مردم اگر انس دهد شیر ژیان را
اکنون که فلک حلقه‌به‌گوشم شد ازین مدح
خواهم غزلی خواند جودر گوش کن آن را
ای پسته ز شور نمکت پسته‌دهان را
دل بهر تو بریان شده صد پسته دهان را
شد چشم شهیدان تو در کاسه سر خشک
زان رشک که کردی نظری لاله‌ستان را
ای مرهم دل چند گشاید پی تیرت
زخم دل من دیده خونابه‌چکان را
خواهم که نظاره کنم از عکس تو ای شوخ
چشم دگر آیینه چشم دگران را
جان نیست گرامی به تو گر بر نفشانم
ترسم که تحمل نکنی بار گران را
من پیش تو لب بسته و دل باز گشاده
از سینه چاکم در فریاد و فغان را
وقت است که فریاد کنم از تو و سازم
فریادرس خود ملک امن و امان را
ای مرتبه‌دان بکر حدیثم همه سحرست
وین سحر حلال است چو تو مرتبه‌دان را
با سیرت و شان تو کم است این صفت اما
کم وصف توان کرد چنین سیرت و شان را
اکنون که جوان شد ز جمال تو جهان کاج
جان باز دهند انوری سوخته‌جان را
تا عالم پیر از تو جوان بیند و گوید
باز این چه جوانی و جمالست جهان را
آن یوسف عهد آمد و در وصف زلیخاست
این حال که نو گشت زمین و زمان را
این شعر نکو میوه باغ دل من شد
زین میوه نکوتر نبود باغ جهان را
طوطی‌صفتم فاخته‌خوان، تا تو بخوانی
این طوطی شیرین‌نفس فاخته‌خوان را
بر خط غلامی چونی کلک تو دادیم
اهلی ز میان دل و جان بسته دهان را
پرورده خوان تو شد و جز لب خوانت
انگشت گزیدست گزید ار لب نان را
در مدح تو چون دست برآورده‌ام اکنون
خواهم به دعا دست برآرم همگان را
یارب که چو خورشید بمانی که دوام است
در سایهٔ لطف تو جهان گذران را
چندانت بقا باد که صد دور نماید
کیوان که به سی سال سرآرد دوران را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا آتش خور تافته برج سرطان را
همچون شرر آتش زده ذرات جهان را
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید به برج سرطان برسد، مانند شعله‌های آتش، ذرات جهان را روشن و درخشان خواهد کرد.
خورشید جهان سوخت مگر کآتش دوزخ
از چشمه خورشید برون کرده زبان را
هوش مصنوعی: خورشید جهان از شدت نور و گرما به قدری می‌درخشد که گویی آتش دوزخ را نیز با شعله‌های خود به چالش می‌کشد و زبان را از سخن گفتن باز می‌دارد.
شد فاخته سوخته خاکستر و آن هم
زان مانده که نبود حرکت باد وزان را
هوش مصنوعی: فاخته سوخته و خاکستر شده، و دلیل آن هم این است که نسیم نمی‌وزد و حرکتی در هوا نیست.
روغن شده یکسر عرق و شمع صفت زان
خط خط بدن از آبله نازک‌بدنان را
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت بدن افرادی اشاره دارد که دچار آبله شده‌اند. شاعر با توصیف بدن این افراد به شمع، نشان می‌دهد که آنها چقدر زیبایی خیره‌کننده‌ای دارند، حتی اگر به دلیل بیماری لکه‌هایی بر پوستشان باشد. در واقع، زیبایی و نازک‌بدنی آنها را با روغن و نور شمع مقایسه می‌کند.
آتش ز هوا بارد از آن بر سر آتش
باران شرر آمد همگی ابر دخان را
هوش مصنوعی: از آتش در هوا، شعله‌هایی به‌وجود می‌آید و بر سر آتش، باران جرقه‌ها نازل می‌شود و تمام ابرها را دود می‌پوشاند.
در راه هوا همچو شب از تابش خورشید
آتش زده دود نفس سوختگان را
هوش مصنوعی: در مسیر هوا، مانند شبی که درخشش خورشید آتش به پا کرده، دودی از نفس سوختگان به وجود آمده است.
چون برق بجز در جگر چاک نیابند
آبی که حرارت بنشاند عطشان را
هوش مصنوعی: وقتی که حسرت و دردی در دل باشد، مانند آبی که حرارت را خاموش کند، نمی‌تواند به جز با یک نشانه شدید از بیرون، آرامش پیدا کند.
از زحمت خورشید بشب گر دهدش دست
تا حشر زمین بند کند پای زمان را
هوش مصنوعی: اگر خورشید برای شب زحمت بکشد و دستش را به سویش دراز کند، زمین را به گونه‌ای محکم خواهد کرد که زمان را متوقف سازد.
از بس که بخارات زمین آمده در جوش
کف آمده چون دیگ به لب آب روان را
هوش مصنوعی: به خاطر شدت گرما و بخارهای حاصل از زمین، سطح آب مانند یک دیگ در حال جوش به کف آمده است.
پروانه‌صفت تابش شمع فلکش سوخت
مرغی که هوس کرد طریق طیران را
هوش مصنوعی: پروانه‌ای که به نور شمعی می‌گرود، در حال سوختن است، و آن پرنده‌ای که آرزوی پرواز را در دل دارد، نتوانسته به بلندی پرواز برسد.
از گرمی خور دست چنارست گشاده
کز حق طلبد سایه خورشید جهان را
هوش مصنوعی: درخت چناری که از گرمای خورشید شکایت می‌کند، به دنبال سایه‌ای است که از حق و حقیقت برمی‌خیزد و نور زندگی را برای جهان به ارمغان می‌آورد.
عیسی زمان میر عفیف الحق والدین
کز لطف سخن آب دهد گلشن جان را
هوش مصنوعی: عیسی زمان، یعنی شخصیتی شگفت‌انگیز و معصوم، به عنوان منبعی از محبت و حقیقت شناخته می‌شود. او با کلام دلنشین و شیرین خود، جان‌ها را سیراب کرده و زندگی و نشاط را به آن‌ها هدیه می‌دهد. این فرد با سخنانش به انسان‌ها آرامش و زندگی دوباره می‌بخشد.
آن عقل مجسم که کند غیب‌نمایی
آیینه‌رخسار یقین کرده گمان را
هوش مصنوعی: عقلی که به صورت عینی تجلی یافته و می‌تواند آینده را پیش‌بینی کند، به چهره‌ی روشنی که دارد، باورها و گمان‌ها را محقق می‌سازد.
نقاش خیالش به سر خانه ادراک
نادیده کشد صورت اسرار نهان را
هوش مصنوعی: خالق خیال او در دنیای فهم، تصاویری از رازهای پنهان را به تصویر می‌کشد.
گر شرح دهد راز نهان هاتف غیبش
گوید که چه حاجت به بیان آیت عیان را
هوش مصنوعی: اگر هاتف غیبی راز پنهان را توضیح دهد، به او می‌گوید که نیازی به بیان نشانه‌های واضح و روشن نیست.
چون کرده بیان قصه جان‌بخشی عیسی
از معجز عیسی گذرانیده بیان را
هوش مصنوعی: وقتی داستان نجات‌دهندگی عیسی را بیان می‌کند، دیگر نیازی به گفتن معجزات او نیست.
لطف ازلی یافته بحر نعمش ز آن
ملحق به محیط ابدی کرده کران را
هوش مصنوعی: خداوند متعال، با لطف بی‌پایانش، دریا را از نعمت‌های خود پر کرده است و به همین دلیل، مرزها و ساحل‌های آن به محیط ابدی وصل شده‌اند.
از نافه مشکین نقط خط گذرانده
ز آهوی ختایی قلم مشک‌فشان را
هوش مصنوعی: از مشک خوشبو و خوش عطر، قلمی می‌نویسد که نشانه‌هایی از زیبایی و شگفتی دارد، مانند خطی که از روی آهوهای صحرایی می‌گذرد.
ای کز شرف جد خود آن خاتم مرسل
مرسل کنی از خاتم خود مهر و نشان را
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر شرافت نیاکانت، می‌توانی نشان و مهر خاتم پیامبران را از خاتم خود برسانی.
گر کوه شود حلم تواش باز نیابد
در دل به گه زلزله رنج خفقان را
هوش مصنوعی: اگر صبر و تحمل تو به حدی برسد که مانند کوه مستحکم شود، باز هم در هنگام زلزله، نمی‌تواند رنج و فشار ناشی از آن را از دلش بزداید.
در روی گل زرد کند چون گل رعنا
سعی تو به گل گو نه مبدل یرقان را
هوش مصنوعی: با دقت و تلاش، سعی کن که زیبایی و طراوت را حفظ کنی و از زردی و پژمردگی دوری کنی. تلاش در جهت تبدیل شرایط نامناسب به وضعیت بهتر، نشان از امید و سرزندگی است.
گر باد صبا هم‌نفس لطف تو گردد
فیروزی نوروز دهد فصل خزان را
هوش مصنوعی: اگر باد صبا به نیکی و مهربانی تو بپردازد، فرخنده و شیرین است و حتی فصل خزان را نیز به عید نوروز بدل می‌کند.
گر منهی ضبط تو نبندد نسق کار
پوشد ز رخ سود کشان چشم زیان را
هوش مصنوعی: اگر توانایی کنترل تو مانع از انجام کارها شود، پرده‌ای بر چهره می‌افتابد که چشم‌های سود و زیان را از هم جدا می‌کند.
چون گوشه نشین غیر رک و پوست نماند
گر خشم تو مالد به غضب گوش کمان را
هوش مصنوعی: اگر در گوشه‌نشینی و دوری از مردم به خشم خود بپردازی، هیچ چیز جز عذاب و درد باقی نخواهد ماند. حتی گوش و شنیدن را هم از دست خواهی داد، گویی که به کمان غمگین و عصبانیت تبدیل شده‌ای.
گر گفت حسودت که بود مثل تو مشنو
کز تاب و تب آرد به زبان این هذیان را
هوش مصنوعی: اگر حسودان به تو گفتند که شبیه تو وجود ندارد، به حرفشان گوش نده؛ زیرا آن‌ها از حسادت و آشفتگی خود، چنین سخنانی را بر زبان می‌آرند.
بخت تو جوان و خردت پیر بود زان
سر بر خط رای تو بود پیر و جوان را
هوش مصنوعی: سرنوشت تو جوان و خرد و عقل تو پیر بوده است؛ بنابراین، حکمت و تصمیمات تو از سن و تجربه‌ی تو نشأت می‌گیرد.
ابر کرمت دیخت گهر بر زبر هم
چندانکه به خروار رسد کاهکشان را
هوش مصنوعی: ابر رحمت تو، همچون دانه‌های گوهری است که بر روی زمین می‌بارد، به اندازه‌ای که به مقدار کاه برساند.
چون حاتم طی راست ضمان دامن لطفت
گیرند غریمان بدل خصم ضمان را
هوش مصنوعی: اگر مانند حاتم طایی با دست باز و سخاوت رفتار کنی، در آن صورت دشمنان نیز با محبت و بزرگواری با تو رفتار خواهند کرد و قول و قرارها را زیر پا نمی‌گذارند.
خادم کند از خوان عطای تو به تعظیم
آرایش خوان دگران ریزش خوان را
هوش مصنوعی: خادم به خاطر مهربانی و عطای تو، سفره‌ای را ترتیب می‌دهد که با احترام و احترام به دیگران، سفره‌هایشان را هم تحت تأثیر قرار دهد و زیبایی آن‌ها را بیش از پیش نمایان کند.
خلق تو برد وحشت طبع و عجبی نیست
با مردم اگر انس دهد شیر ژیان را
هوش مصنوعی: خلق تو باعث می‌شود که دیگران از طبیعت و شگفتی‌های تو بترسند و این جای تعجبی ندارد. اگر که شیر ژیان با مردم دوستی کند، این مسأله‌ای عادی خواهد بود.
اکنون که فلک حلقه‌به‌گوشم شد ازین مدح
خواهم غزلی خواند جودر گوش کن آن را
هوش مصنوعی: اکنون که تقدیر مرا در دست گرفته، می‌خواهم شعری بگویم و تو به دقت به آن گوش بده.
ای پسته ز شور نمکت پسته‌دهان را
دل بهر تو بریان شده صد پسته دهان را
هوش مصنوعی: ای پسته، به خاطر شور نمکت، دل‌های زیادی برای تو تنگ شده و برای تو عاشق شده‌اند.
شد چشم شهیدان تو در کاسه سر خشک
زان رشک که کردی نظری لاله‌ستان را
هوش مصنوعی: چشم‌های شهیدان به خاطر اینکه تو با نگاهی به گلزار لاله‌ها، آن‌ها را به حسرت انداختی، در کاسه سرشان خشک شده است.
ای مرهم دل چند گشاید پی تیرت
زخم دل من دیده خونابه‌چکان را
هوش مصنوعی: ای دلیری که می‌توانی زخم‌های دل را درمان کنی، آیا می‌توانی درد و رنج من را کاهش دهی، وقتی که من همچون چشمی که خون اشک می‌ریزد، در عذاب و رنج هستم؟
خواهم که نظاره کنم از عکس تو ای شوخ
چشم دگر آیینه چشم دگران را
هوش مصنوعی: می‌خواهم فقط به تماشای چهره تو بپردازم، ای دختر خوش‌نگاه، و دیگران را در آینه فراموش کنم.
جان نیست گرامی به تو گر بر نفشانم
ترسم که تحمل نکنی بار گران را
هوش مصنوعی: من ارزش وجودی‌ام را به تو تقدیم نمی‌کنم، زیرا نگران هستم که نتوانی سنگینی این محبت را تحمل کنی.
من پیش تو لب بسته و دل باز گشاده
از سینه چاکم در فریاد و فغان را
هوش مصنوعی: من در حضور تو سکوتی را انتخاب کرده‌ام، اما در درونم احساسات و عشق فراوانی دارم. قلبم با شور و شوق در حال فریاد زدن است و درد و احساسات عمیق خود را به نمایش می‌گذارد.
وقت است که فریاد کنم از تو و سازم
فریادرس خود ملک امن و امان را
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده که از تو کمک بخواهند و درخواست یاری کنم تا امنیت و آرامش را برقرار کنی.
ای مرتبه‌دان بکر حدیثم همه سحرست
وین سحر حلال است چو تو مرتبه‌دان را
هوش مصنوعی: ای کسی که به مرتبه‌های بالا آگاهی، همه‌ی کلمات من دارای جادو و سحر هستند و این سحر برای تو که صاحب مرتبه و دانش هستی، حلال و مجاز است.
با سیرت و شان تو کم است این صفت اما
کم وصف توان کرد چنین سیرت و شان را
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ویژگی‌های تو بسیار بزرگ و admirable است، اما توصیف کامل این ویژگی‌ها کار دشواری است.
اکنون که جوان شد ز جمال تو جهان کاج
جان باز دهند انوری سوخته‌جان را
هوش مصنوعی: حالا که به زیبایی تو دنیا جوان شده، بگذار زندگی دوباره‌ای به روح خسته من بدهد.
تا عالم پیر از تو جوان بیند و گوید
باز این چه جوانی و جمالست جهان را
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که حتی پیرترین افراد هم تو را جوان و پرجاذبه ببینند و به شگفتی بگویند که این چه جوانی و زیبایی در جهان وجود دارد.
آن یوسف عهد آمد و در وصف زلیخاست
این حال که نو گشت زمین و زمان را
هوش مصنوعی: یوسف محبوبی که در زمان خود بی‌نظیر بود به دنیا بازگشته و حالا زمین و زمان به خاطر او دچار تغییر و تحول شده‌اند.
این شعر نکو میوه باغ دل من شد
زین میوه نکوتر نبود باغ جهان را
هوش مصنوعی: این شعر زیبا مانند میوه‌ای از درخت دل من است و از این میوه زیباتر در هیچ باغی در جهان وجود ندارد.
طوطی‌صفتم فاخته‌خوان، تا تو بخوانی
این طوطی شیرین‌نفس فاخته‌خوان را
هوش مصنوعی: تو مانند طوطی هستی که آوازها را می‌خواند، تا زمانی که تو شروع به خواندن کنی، این طوطی شیرین‌صوت نیز آواز فاخته را سر می‌دهد.
بر خط غلامی چونی کلک تو دادیم
اهلی ز میان دل و جان بسته دهان را
هوش مصنوعی: بر روی کاغذی که متعلق به یک غلام است، نوشته‌ای از تو داریم. عشق و علاقه را از اعماق دل و جانم گرفته و دهانم را بسته است.
پرورده خوان تو شد و جز لب خوانت
انگشت گزیدست گزید ار لب نان را
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شخصی که در حال صحبت است، مثل کسی است که در آغاز کار به طلب چیزی می‌پردازد، اما به جای آنکه بر سر سفره منافع و خیرات نشسته باشد، فقط به یاد و خیال آن چیز است و گویی حاکی از حسرت و کمبود است. این شخص به جای لذت بردن از نعمت‌ها، تنها به اشاره به وجود آنها بسنده کرده و در نهایت از آنها نیز محروم مانده است.
در مدح تو چون دست برآورده‌ام اکنون
خواهم به دعا دست برآرم همگان را
هوش مصنوعی: من حالا که در مدح تو سخن گفته‌ام، می‌خواهم با دعاهایم همه را به سوی تو دعوت کنم.
یارب که چو خورشید بمانی که دوام است
در سایهٔ لطف تو جهان گذران را
هوش مصنوعی: خداوندا، ای که مانند خورشید همیشه روشنایی و ماندگاری، در زیر سایهٔ محبت تو، زندگی این جهان گذرا ادامه می‌یابد.
چندانت بقا باد که صد دور نماید
کیوان که به سی سال سرآرد دوران را
هوش مصنوعی: امیدوارم که مدت زیادی دوام بیاری، چون در یک صد دور، سی سال از عمرت می‌گذره.